مافیای سختگیر part 42
کوک ویو
اعصابم خیلی خورد بود .. و تصمیم گرفتم که برم دنبال ا.ت .. سوار ماشین شدم و رفتم دنبال ا.ت ... همینطوری خیابون ها را میگشتم که یهو
ا.ت ویو
راه افتادم سمت خونه ... تو راه خونه بودم که یکی کشیدم داخل یه کوچه .. بهشون که نگاه کردم دیدم دوتا مردن ... خیلی ترسیده بودم یکیشون داشت نزدیکم میشد که یهو گفتم
ا.ت : کمممککک ...
مرد : خفه شو تا با خاک یکسانت نکردم
ا.ت : ...
ا.ت ویو
کم کم داشت بارون میومد و من هم خیلی ترسیده بودم و اشکم در اومده بود و .. اروم رفتم عقب که خوردم به دیوار و یکی از مرد ها نزدیکم شد و خواست به زور ببوستم که یهو یکی از پشت گرفتش و تا میخورد زدش و اون یکی مرد هم فرار کرد و من نشسته بودم زمین و داشتم اروم گریه میکردم که بعد وقتی به بالا سرم نگاه کردم دیدم ... اون .. کوکه و سریع بلند شدم و بغلش کردم ... اما اون دستاش ول بود ... حدس میزدم که عصبانیه ... خب حق داره .. کتش را در اورد و گذاشت روی شونم تا خیس نشم و کشوندم سمت ماشین و سوارم کرد و خودش هم نشست داخل و من اروم گفتم....
ا.ت : بب..خشید ..
کوک : ( نیشخند) چیا ببخشم ا.ت هان ( بلند و عصبی )
ا.ت : ..... ( گریه )
کوک : چند بار بهت گفتم که بدون من بیرون نرو .. چند بار ( بلند و عصبی)
ا.ت : ..... (گریه )
( کوک ماشین را روشن کرد و راه افتاد سمت خونه و بعد از چند مین رسیدن )
کوک ویو
بارون داشت میومد با ماشین داشتم خیابون را میدیدم که شاید ا.ت اینجا باشه همینطوری که داشتم میدیدم چشمم خورد به یه دختر که خیلی شبیه ا.ت بود و دوتا مرد داشتن بهش نزدیک میشدن . سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتشون و دیدیم ا.ته . مردی که داشت نزدیک ا.ت میشد را از پشت گرفتم و تا میخورد زدمش و اون یکی هم فرار کرد . از روی اون مرتیکه ی عوضی بلند شدم و وایسادم روبه روی ا.ت .. ا.ت نشسته بود و اروم داشت گریه میکرد وقتی سرش را اورد بالا با دیدن من تعجب کرد و سریع بلند شد و من را بغل اما من خیلی عصبی بودم و دستام ول بود ... کتم را در اوردم و انداختم روی شون ا.ت تا خیس نشه و سوار ماشینش کردم و خودم هم نشستم داخل ماشین. ا.ت ازم معذرت خواهی کرد و من از شدت عصبانیت سرش داد زدم و راه افتادم سمت خونه... بعد از چند مین رسیدیم و از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در ا.ت و در ماشین را باز کردم و اوردمش بیرون و باهم رفتیم سمت در و من در را زدم که خدمتکار باز کرد
خدمتکار: خوش اومدین ارباب
کوک : ممنون ... ا.ت را ببر بالا داخل اتاقش و موهاش را خشک کن
خدمتکار : چشم ارباب ( و با ا.ت رفتن بالا )
(کوک زنگ زد به مایکل)
کوک : ... الو مایکل
مایکل: .. بله قربان.. مشکلی پیش اومده
کوک : امروز ا.ت بدون اینکه به من بگه رفته بیرون و دوتا مرد بهش نزدیک شدن ..یکیشون را زدم اما اون یکی فرار کرد .. اون یکی را برام گیرش بیار
مایکل: چشم قربان .. امر دیگه ای نیست
کوک : نه .. خداحافظ
مایکل: خداحافظ
ا.ت ویو
رسیدیم خونه و کوک از ماشین پیاده شد و اومد سمتم و در را باز کرد و من را اورد بیرون و باهم رفتیم سمت در و کوک در را زد که یکی از خدمتکار ها در را باز کرد و کوک بهش گفت که من را ببره داخل اتاقم و موهام را خشک کنه .. من و خدمتکار رفتیم بالا و من نشستم روی تختم و اشک از چشمام داشت میومد و خدمتکار هم مشغول خشک کردن موهام بود
خدمتکار : حالتون خوبه خانم سردتون نیست
ا.ت : نه ..خوبم
خدمتکار : من میرن پایین لباس هاتون رو عوض کنید و بیاید
ا.ت : باشه..
ادامه دارد ....
بچه ها ادامش را توی پارت بعدی گذاشتم لطفاً اینم لایک کنید ☺️❤️🙃🌹❤️
اعصابم خیلی خورد بود .. و تصمیم گرفتم که برم دنبال ا.ت .. سوار ماشین شدم و رفتم دنبال ا.ت ... همینطوری خیابون ها را میگشتم که یهو
ا.ت ویو
راه افتادم سمت خونه ... تو راه خونه بودم که یکی کشیدم داخل یه کوچه .. بهشون که نگاه کردم دیدم دوتا مردن ... خیلی ترسیده بودم یکیشون داشت نزدیکم میشد که یهو گفتم
ا.ت : کمممککک ...
مرد : خفه شو تا با خاک یکسانت نکردم
ا.ت : ...
ا.ت ویو
کم کم داشت بارون میومد و من هم خیلی ترسیده بودم و اشکم در اومده بود و .. اروم رفتم عقب که خوردم به دیوار و یکی از مرد ها نزدیکم شد و خواست به زور ببوستم که یهو یکی از پشت گرفتش و تا میخورد زدش و اون یکی مرد هم فرار کرد و من نشسته بودم زمین و داشتم اروم گریه میکردم که بعد وقتی به بالا سرم نگاه کردم دیدم ... اون .. کوکه و سریع بلند شدم و بغلش کردم ... اما اون دستاش ول بود ... حدس میزدم که عصبانیه ... خب حق داره .. کتش را در اورد و گذاشت روی شونم تا خیس نشم و کشوندم سمت ماشین و سوارم کرد و خودش هم نشست داخل و من اروم گفتم....
ا.ت : بب..خشید ..
کوک : ( نیشخند) چیا ببخشم ا.ت هان ( بلند و عصبی )
ا.ت : ..... ( گریه )
کوک : چند بار بهت گفتم که بدون من بیرون نرو .. چند بار ( بلند و عصبی)
ا.ت : ..... (گریه )
( کوک ماشین را روشن کرد و راه افتاد سمت خونه و بعد از چند مین رسیدن )
کوک ویو
بارون داشت میومد با ماشین داشتم خیابون را میدیدم که شاید ا.ت اینجا باشه همینطوری که داشتم میدیدم چشمم خورد به یه دختر که خیلی شبیه ا.ت بود و دوتا مرد داشتن بهش نزدیک میشدن . سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتشون و دیدیم ا.ته . مردی که داشت نزدیک ا.ت میشد را از پشت گرفتم و تا میخورد زدمش و اون یکی هم فرار کرد . از روی اون مرتیکه ی عوضی بلند شدم و وایسادم روبه روی ا.ت .. ا.ت نشسته بود و اروم داشت گریه میکرد وقتی سرش را اورد بالا با دیدن من تعجب کرد و سریع بلند شد و من را بغل اما من خیلی عصبی بودم و دستام ول بود ... کتم را در اوردم و انداختم روی شون ا.ت تا خیس نشه و سوار ماشینش کردم و خودم هم نشستم داخل ماشین. ا.ت ازم معذرت خواهی کرد و من از شدت عصبانیت سرش داد زدم و راه افتادم سمت خونه... بعد از چند مین رسیدیم و از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در ا.ت و در ماشین را باز کردم و اوردمش بیرون و باهم رفتیم سمت در و من در را زدم که خدمتکار باز کرد
خدمتکار: خوش اومدین ارباب
کوک : ممنون ... ا.ت را ببر بالا داخل اتاقش و موهاش را خشک کن
خدمتکار : چشم ارباب ( و با ا.ت رفتن بالا )
(کوک زنگ زد به مایکل)
کوک : ... الو مایکل
مایکل: .. بله قربان.. مشکلی پیش اومده
کوک : امروز ا.ت بدون اینکه به من بگه رفته بیرون و دوتا مرد بهش نزدیک شدن ..یکیشون را زدم اما اون یکی فرار کرد .. اون یکی را برام گیرش بیار
مایکل: چشم قربان .. امر دیگه ای نیست
کوک : نه .. خداحافظ
مایکل: خداحافظ
ا.ت ویو
رسیدیم خونه و کوک از ماشین پیاده شد و اومد سمتم و در را باز کرد و من را اورد بیرون و باهم رفتیم سمت در و کوک در را زد که یکی از خدمتکار ها در را باز کرد و کوک بهش گفت که من را ببره داخل اتاقم و موهام را خشک کنه .. من و خدمتکار رفتیم بالا و من نشستم روی تختم و اشک از چشمام داشت میومد و خدمتکار هم مشغول خشک کردن موهام بود
خدمتکار : حالتون خوبه خانم سردتون نیست
ا.ت : نه ..خوبم
خدمتکار : من میرن پایین لباس هاتون رو عوض کنید و بیاید
ا.ت : باشه..
ادامه دارد ....
بچه ها ادامش را توی پارت بعدی گذاشتم لطفاً اینم لایک کنید ☺️❤️🙃🌹❤️
۲۴.۰k
۰۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.