دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۱
diyana
با نوری که به چشام میخورد بیدار شدم به ساعت نگاه کردم اوه اوه ساعت ۱۱ بود
وایییییی دیرم شد
رفتم از اتاق بیرون سریع حاضر شدم
مامان د: بیا یچیزی بخور
خدمتکار : خانم چیزی میخورید
دیانا: نه دیرم شده
خدافظ
مامان د : مراقب باش
دیانا : باشه
دیانا : من دیانا رحیمی ۲۰ سالمه دکترم بعضی وقتا هم میرم شرکت بابام
امروز چون چهارشنبه بود رفتم شرکت بابام
رسیدم دیدم آگهی زدن
به یه حساب دار نیاز داشتن ولی فعلا هیچکس پیدا نشده بود
رفتم داخل شرکت
منشی : سلام خانم رحیمی
دیانا : سلام بابام کسی پیششه
منشی : بله یکی اومده برا حساب داری
دیانا: عه خب باشه
گوشیم زنگ خورد نیکا بود
دیانا : جانم نیکا
نیکا: بیا کافه
دیانا: اومدم
رفتم سریع کافه نیکا و متین و ممد و محراب و رضا و پانیذ بودن
دیانا : به سلام
ممد : بالاخره ما شما رو دیدیم خانم دکتر
دیانا : خفه بابا دیروز همو دیدیم
ممد : خو بابا
دیانا : نگا سنگین یکیو رو خودم حس کردم سرمو بالا آوردم متین رو دیدم یجور خاصی نگام میکرد
راستش خودمم به متین یه حسایی داشتم و حس میکردم اونم دوسم داره
مامانم زنگ زد گف برم خونه
دیانا : بچه ها من میرم
نیکا: کجا
دیانا : مامانم زنگ زد گف برم فعلا
بچه ها : خدافظ
دیانا: اومدم رفتم خونه که یهو....
ادا دارد....
پارت ۱
diyana
با نوری که به چشام میخورد بیدار شدم به ساعت نگاه کردم اوه اوه ساعت ۱۱ بود
وایییییی دیرم شد
رفتم از اتاق بیرون سریع حاضر شدم
مامان د: بیا یچیزی بخور
خدمتکار : خانم چیزی میخورید
دیانا: نه دیرم شده
خدافظ
مامان د : مراقب باش
دیانا : باشه
دیانا : من دیانا رحیمی ۲۰ سالمه دکترم بعضی وقتا هم میرم شرکت بابام
امروز چون چهارشنبه بود رفتم شرکت بابام
رسیدم دیدم آگهی زدن
به یه حساب دار نیاز داشتن ولی فعلا هیچکس پیدا نشده بود
رفتم داخل شرکت
منشی : سلام خانم رحیمی
دیانا : سلام بابام کسی پیششه
منشی : بله یکی اومده برا حساب داری
دیانا: عه خب باشه
گوشیم زنگ خورد نیکا بود
دیانا : جانم نیکا
نیکا: بیا کافه
دیانا: اومدم
رفتم سریع کافه نیکا و متین و ممد و محراب و رضا و پانیذ بودن
دیانا : به سلام
ممد : بالاخره ما شما رو دیدیم خانم دکتر
دیانا : خفه بابا دیروز همو دیدیم
ممد : خو بابا
دیانا : نگا سنگین یکیو رو خودم حس کردم سرمو بالا آوردم متین رو دیدم یجور خاصی نگام میکرد
راستش خودمم به متین یه حسایی داشتم و حس میکردم اونم دوسم داره
مامانم زنگ زد گف برم خونه
دیانا : بچه ها من میرم
نیکا: کجا
دیانا : مامانم زنگ زد گف برم فعلا
بچه ها : خدافظ
دیانا: اومدم رفتم خونه که یهو....
ادا دارد....
۴.۸k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.