فیک «اون دوست دخترمه» part 44
ات: من خیلی ساله برادرمو ندیدم
بورا: اونیییی برادرت چند سالشه؟
ات: ۲۰سالشه فقط یه سال تفاوت سنیمونه
بورا: واییییی…چیزه یعنی چقدر خوب که ۲۰ سالشه وای چی دارم میگم
ات:(میخنده)
بورا: چیزه میشه عکسشو ببینیم
ات: اره (عکسشو نشون میده)
بورا: چقدرررر بامز…نه یعنی چقدر شبیه خودته
ات: اتفاقا مجرده
بورا: چه عالی
ته وون: منم ادمم ات منم مجردم
ات : تو هنوز بچه ای
ته وون: بورا که از من کوچیک ترههه پس اون خیلی بچسس
بورا: ساکت
بعد از کلی حرف زدن :
کوک : عزیزم با خواهر و برادرم خوب کنار میای
ات: دوستای خوبین
ته وون: نظر لطفته عزیزم
کوک: ته وون(با لبخند و اعصبانیت)
ته وون: خیلی خب خفه شدم
ات:(میخنده)
کوک: ات بیا مامان و بابام میخوان بیشتر باهات اشنا شن
ات: باشه بریم
بابای کوک: اومدی دخترم انگار بورا خیلی برات حرف زده
ات: نه واقعا خوشم میاد ازش مثل خواهر خودمه
بابای کوک: خداروشکر که باهم کنار میاین….خب مادر و پدرت نمیان کره ؟
ات: اگه بهشون بگم حتما میان
بابای کوک: خوبه که پدر و مادرت رو در جریان بزاریم
ات: اونا میدونن که من با جونگ کوکم اما خب نمیدونن ازدواج کردیم
بابای کوک: پیش جونگ کوک زندگی میکنی؟
ات: بله
کوک: من خیلی اصرار کردم برا همین میمونه
بابای کوک: اها…پیش هم میخوابید؟
کوک: بابا این چه سوالاییه میپرسی؟
بابای کوک : خب کی عروسیتونه؟
کوک: نمیدونم
بابای کوک: خیلی خب…. پسرم دیر وقته میخواید همینجا بخوابید ؟
بچه ها ببخشید چند روزه ادامشو نذاشتم ویسگونم خراب شده بود نمیتونستم هیچ پستی بزارم الان برای جبران یه پارت دیگه ام میزارم:)خوب حمایت کنیداااا
بورا: اونیییی برادرت چند سالشه؟
ات: ۲۰سالشه فقط یه سال تفاوت سنیمونه
بورا: واییییی…چیزه یعنی چقدر خوب که ۲۰ سالشه وای چی دارم میگم
ات:(میخنده)
بورا: چیزه میشه عکسشو ببینیم
ات: اره (عکسشو نشون میده)
بورا: چقدرررر بامز…نه یعنی چقدر شبیه خودته
ات: اتفاقا مجرده
بورا: چه عالی
ته وون: منم ادمم ات منم مجردم
ات : تو هنوز بچه ای
ته وون: بورا که از من کوچیک ترههه پس اون خیلی بچسس
بورا: ساکت
بعد از کلی حرف زدن :
کوک : عزیزم با خواهر و برادرم خوب کنار میای
ات: دوستای خوبین
ته وون: نظر لطفته عزیزم
کوک: ته وون(با لبخند و اعصبانیت)
ته وون: خیلی خب خفه شدم
ات:(میخنده)
کوک: ات بیا مامان و بابام میخوان بیشتر باهات اشنا شن
ات: باشه بریم
بابای کوک: اومدی دخترم انگار بورا خیلی برات حرف زده
ات: نه واقعا خوشم میاد ازش مثل خواهر خودمه
بابای کوک: خداروشکر که باهم کنار میاین….خب مادر و پدرت نمیان کره ؟
ات: اگه بهشون بگم حتما میان
بابای کوک: خوبه که پدر و مادرت رو در جریان بزاریم
ات: اونا میدونن که من با جونگ کوکم اما خب نمیدونن ازدواج کردیم
بابای کوک: پیش جونگ کوک زندگی میکنی؟
ات: بله
کوک: من خیلی اصرار کردم برا همین میمونه
بابای کوک: اها…پیش هم میخوابید؟
کوک: بابا این چه سوالاییه میپرسی؟
بابای کوک : خب کی عروسیتونه؟
کوک: نمیدونم
بابای کوک: خیلی خب…. پسرم دیر وقته میخواید همینجا بخوابید ؟
بچه ها ببخشید چند روزه ادامشو نذاشتم ویسگونم خراب شده بود نمیتونستم هیچ پستی بزارم الان برای جبران یه پارت دیگه ام میزارم:)خوب حمایت کنیداااا
۳۶.۳k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.