رویایی همانند کابوس پارت 21
#par21
#nika
با کسی کهدیدم بدتم سست شد رویا داشت با یا پسر دیگ لب میگرفت خواستم برم به متین بگماما باور نمیکنه که وقتی دیدم رویا داره میاد اینور سریع قایم شدم رویا رفت تو اومدم بیرون قیافه پسر رو نتونستم ببینم اه همینطوری شروع کردم یه قدم زدن یعنی کی بود الان به متین بکم یا نه یهو با صدایی یکی پریدم هوا حسین بود خندید گفت بابا نترس منم
هیچی نگفتم خواستم برم که دستمو گرفتگفت=چرا قیافتافتادست
خواستم چواب بدم با صدای متین به پشت برگشتیم
متین=اینجا چخبره
حسین=هیجی
از قیافه متین معلوم بود عصبی بود با سر با حسینگفت برو اونور حسین سریع رفت متین اومد دستمو محکم گرفت برد طبقه سوم انداختم تو یجا تاریک
گفت=چی داشتید میگفتید
همینطور کهدور دستمو میمالیدم گفتم=هیجی
یهو موهامو گرفتگفت=چرا باید باور کنم
نیکا=بخدا هیجی
بعد یهو زد زیر خنده گفت=یادته اونروز تو داشنگاه من داشتم با دختره حرف میزدم اومدی قسم خوردم هیچی نمیگفتیم ولی تو باور نکردی جلوی کل داشنگاه خوارم کردی یادت میاد با تو ام ولی چیزی نگفتم هر کاری کردماین بچه بازیات تموم شه ولی هیچی به هیچی یادت میاد
نیکا=ارع اما اون قضیش فرق داشت
متین= نیکا متین سابق مرده یکار میکنم ک هر روز ارزوی مرگ کنی بفهم اینو حالا اینقدر اینجا بمون تا ادم شی بعد موهامو ول کرد رفت بیرون درم بست همجا تاریک بود رفتم در و زدم گفتم=متین تروخدا باز کنمتیینبخوا اونروز مجبور بودم دور کنم تو رو از خودممتیین
نفسمنمیومد بالا
گفتم=متین از جاهای تاریک میترسم متین نفسم میگره متییین
ولی اینگار هیچکس اونجا نبود
نفس نفس میزدم چشام سیاهی میرفت تو دنیای سیاهی فرو رفتم
#matin
نیکا رو انداختم اونجا اومدم بیرون
دوسش داشتم اما کارای که با من کرده بود نمیتونستم ببخشمش هم عاشقش بودم هم متنفر بودم ازش
رفتمتو اتاق دیدم رویا با لباس خواب قرمز طوری رو تخت بود پس شب طولانی در پیش داشتیم در و بستم رفتم سمت تخت رو رویا خیمه زدمو ......( به شما چه دیگ😐🤣🔞)
#diyana
همه خواب بودن ولی من بیدار منتظر ارسلان بودم نگرانش بودم شاید رکسانا راس میگفت شاید عاشقش باشم
با صدای در به خودم اومدم باز کردم دیدم ارسلان با یه بطری مشروب جلوی در کنار یقشم رژه قلبم شکست
به من نگاه کرد شیشه مشروب از دستش افتاد
دستشو گرفتم پیچیدم دور کمرم گردنم
داشتم میبردمش اتاقش که وسط راه چسبوندم به دیوار.......
#nika
با کسی کهدیدم بدتم سست شد رویا داشت با یا پسر دیگ لب میگرفت خواستم برم به متین بگماما باور نمیکنه که وقتی دیدم رویا داره میاد اینور سریع قایم شدم رویا رفت تو اومدم بیرون قیافه پسر رو نتونستم ببینم اه همینطوری شروع کردم یه قدم زدن یعنی کی بود الان به متین بکم یا نه یهو با صدایی یکی پریدم هوا حسین بود خندید گفت بابا نترس منم
هیچی نگفتم خواستم برم که دستمو گرفتگفت=چرا قیافتافتادست
خواستم چواب بدم با صدای متین به پشت برگشتیم
متین=اینجا چخبره
حسین=هیجی
از قیافه متین معلوم بود عصبی بود با سر با حسینگفت برو اونور حسین سریع رفت متین اومد دستمو محکم گرفت برد طبقه سوم انداختم تو یجا تاریک
گفت=چی داشتید میگفتید
همینطور کهدور دستمو میمالیدم گفتم=هیجی
یهو موهامو گرفتگفت=چرا باید باور کنم
نیکا=بخدا هیجی
بعد یهو زد زیر خنده گفت=یادته اونروز تو داشنگاه من داشتم با دختره حرف میزدم اومدی قسم خوردم هیچی نمیگفتیم ولی تو باور نکردی جلوی کل داشنگاه خوارم کردی یادت میاد با تو ام ولی چیزی نگفتم هر کاری کردماین بچه بازیات تموم شه ولی هیچی به هیچی یادت میاد
نیکا=ارع اما اون قضیش فرق داشت
متین= نیکا متین سابق مرده یکار میکنم ک هر روز ارزوی مرگ کنی بفهم اینو حالا اینقدر اینجا بمون تا ادم شی بعد موهامو ول کرد رفت بیرون درم بست همجا تاریک بود رفتم در و زدم گفتم=متین تروخدا باز کنمتیینبخوا اونروز مجبور بودم دور کنم تو رو از خودممتیین
نفسمنمیومد بالا
گفتم=متین از جاهای تاریک میترسم متین نفسم میگره متییین
ولی اینگار هیچکس اونجا نبود
نفس نفس میزدم چشام سیاهی میرفت تو دنیای سیاهی فرو رفتم
#matin
نیکا رو انداختم اونجا اومدم بیرون
دوسش داشتم اما کارای که با من کرده بود نمیتونستم ببخشمش هم عاشقش بودم هم متنفر بودم ازش
رفتمتو اتاق دیدم رویا با لباس خواب قرمز طوری رو تخت بود پس شب طولانی در پیش داشتیم در و بستم رفتم سمت تخت رو رویا خیمه زدمو ......( به شما چه دیگ😐🤣🔞)
#diyana
همه خواب بودن ولی من بیدار منتظر ارسلان بودم نگرانش بودم شاید رکسانا راس میگفت شاید عاشقش باشم
با صدای در به خودم اومدم باز کردم دیدم ارسلان با یه بطری مشروب جلوی در کنار یقشم رژه قلبم شکست
به من نگاه کرد شیشه مشروب از دستش افتاد
دستشو گرفتم پیچیدم دور کمرم گردنم
داشتم میبردمش اتاقش که وسط راه چسبوندم به دیوار.......
۲۰.۸k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.