فیک: زیبای حقیقی
(Part5)
زنگ تفریح خورد همه بچه ها رفتن بیرون ا/ت داشت جزو شیمی پای تخته رو توی دفترش می نوشت که یک دفعه کوک اومد و دفتر رو از زیر دستش کشید،
: هی عوضی چی کار میکنی!؟؟
-: هیچی دفترم رو گرفتم
: اون دفتر منه پسش بده
-: اگه میتونی بگیرش 😏
کوک نزدیک میز معلم بود، ا/ت داشت میومد جلو برای همین کوک رفت عقب خورد به میز معلم ا/ت پرید که دفترش رو بگیره.
افتاد روی کوک.(واکنش من: 🫣🤭)
دست کوک بالا بود ا/ت داشت تلاش میکرد که دفتر رو از دستش بگیره
در همون لحظه در باز شد و نامسای و ریو باهم بودن، کوک و ا/ت دیدن اونان از هم جدا شدن.
~: اوووووووووووو، میبینم داشتین چیز میکردین باهم 🤭
^:(میزنه به پهلوش) ساکت باش
~: اخخ، چته؟ به تو که نگفتم.
^: تو رو سننه😛
نامسای ا/ت رو برد بیرون کلاس
^: تو........... تو عاشق کوک شدی؟؟؟
: نه
^: پس چی، چرا تو روی کوک بودی و صورتاتون انقدر نزدیک هم بود؟؟؟؟؟
: دفترم رو گرفته بود، میخواستم ازش بگیرم
^: اره جون عمت
: راست میگم
^: عه تو راست میگی، تو برلی خودت یک پا بازیگری. برای همین نمیشه همه حرف هات رو باور کرد
: 😐😐😐وقتی میگم نیست یعنی نیست دیگه، حالا تو چرا با ریو اومدی توی کلاس؟؟؟؟؟؟؟
^:(لپاش گل انداخت)
: عههههههههههههه عاشق شدیییییییی؟؟؟؟؟
^: هیس داد نزن، خوب راستش اوهم ولی نمیدونم اون چه حسی بهم داره
: میخای من ازش بپرسم؟؟؟؟
^: نهههههههه تو میرینی به همه چی نمیخواد
:اوکی خودت میدونی.
^: بریم توی حیاط 😚
*کوک و ریو، ویو*
~: تو و ا/ت باهمین؟
-: نهه
~: پس چرا ا/ت روی تو بود؟
-: چون کرم گرفته بود دفرش رو ازش گرفتم
~: تو کی کرم نداری؟
-: یک چور میگی انگار خودت روی نامسای کرم نمیریزی!؟
~: اون فرق داره، ما چند ساله با هم دوستیم ولی اون تازه اومده، نکنه تو ازش خوشت میاد
-:فرق داره؟؟ نه خوشم نمیاد
~:اوکی هرچی تو بگی، ولی همیشه میگن ادم توی عشق خودش کور میشه، یعنی همین
-: اوووووو از کی استاد عشق شدی تو؟
~: از امروز 😂😂
-: خوب حالا قضیه رو ببند
~: اوکی، بیا بریم بیرون
-: اوکی
_____
ادامه دارد......
شرمنده که دیر گذاشتم
حمایت یادتون نره 😘
زنگ تفریح خورد همه بچه ها رفتن بیرون ا/ت داشت جزو شیمی پای تخته رو توی دفترش می نوشت که یک دفعه کوک اومد و دفتر رو از زیر دستش کشید،
: هی عوضی چی کار میکنی!؟؟
-: هیچی دفترم رو گرفتم
: اون دفتر منه پسش بده
-: اگه میتونی بگیرش 😏
کوک نزدیک میز معلم بود، ا/ت داشت میومد جلو برای همین کوک رفت عقب خورد به میز معلم ا/ت پرید که دفترش رو بگیره.
افتاد روی کوک.(واکنش من: 🫣🤭)
دست کوک بالا بود ا/ت داشت تلاش میکرد که دفتر رو از دستش بگیره
در همون لحظه در باز شد و نامسای و ریو باهم بودن، کوک و ا/ت دیدن اونان از هم جدا شدن.
~: اوووووووووووو، میبینم داشتین چیز میکردین باهم 🤭
^:(میزنه به پهلوش) ساکت باش
~: اخخ، چته؟ به تو که نگفتم.
^: تو رو سننه😛
نامسای ا/ت رو برد بیرون کلاس
^: تو........... تو عاشق کوک شدی؟؟؟
: نه
^: پس چی، چرا تو روی کوک بودی و صورتاتون انقدر نزدیک هم بود؟؟؟؟؟
: دفترم رو گرفته بود، میخواستم ازش بگیرم
^: اره جون عمت
: راست میگم
^: عه تو راست میگی، تو برلی خودت یک پا بازیگری. برای همین نمیشه همه حرف هات رو باور کرد
: 😐😐😐وقتی میگم نیست یعنی نیست دیگه، حالا تو چرا با ریو اومدی توی کلاس؟؟؟؟؟؟؟
^:(لپاش گل انداخت)
: عههههههههههههه عاشق شدیییییییی؟؟؟؟؟
^: هیس داد نزن، خوب راستش اوهم ولی نمیدونم اون چه حسی بهم داره
: میخای من ازش بپرسم؟؟؟؟
^: نهههههههه تو میرینی به همه چی نمیخواد
:اوکی خودت میدونی.
^: بریم توی حیاط 😚
*کوک و ریو، ویو*
~: تو و ا/ت باهمین؟
-: نهه
~: پس چرا ا/ت روی تو بود؟
-: چون کرم گرفته بود دفرش رو ازش گرفتم
~: تو کی کرم نداری؟
-: یک چور میگی انگار خودت روی نامسای کرم نمیریزی!؟
~: اون فرق داره، ما چند ساله با هم دوستیم ولی اون تازه اومده، نکنه تو ازش خوشت میاد
-:فرق داره؟؟ نه خوشم نمیاد
~:اوکی هرچی تو بگی، ولی همیشه میگن ادم توی عشق خودش کور میشه، یعنی همین
-: اوووووو از کی استاد عشق شدی تو؟
~: از امروز 😂😂
-: خوب حالا قضیه رو ببند
~: اوکی، بیا بریم بیرون
-: اوکی
_____
ادامه دارد......
شرمنده که دیر گذاشتم
حمایت یادتون نره 😘
۳.۶k
۰۸ آبان ۱۴۰۳