وقتی استادت بود «پارت ۱»
های گایز:)
این اولین فیک چنلمونه
لباساعم توی استوری و هایلایتا میزارم
پس حمایت؟!
•°•°•°•°•°•
ویو ات*
+اونیییی... نزار منو ببرن... اومااااا... آپااااا
=میایم دنبالت دخترم...
با صدای بشدتتت بلند آجوما از خواب پریدم
-دخترهی خنگ... پاشو ساعت شیشه
+عوممم...آجوما...
-مرگ عوم، پاشو به یونا کمک کننننن
با هزار جور زور و زحمت بدبختی پاشدم و رفتم سرویس بهداشتی و کارای مربوطه رو انجام دادم
امروز روز اول دانشگامه و بزوررر و واسطهی آجوما تونستم از ارباب اجازه بگیرم برم
آها راستی... من ا.ت هستم
۱۸ سالمه و تازه تو کنکور شرکت کردم
اونم به زور آجوما!
و قراره دانشگاه سئول درس بخونم
مادرم رو از دست دادم و پدرم منو بخاطر بیماری خواهرم تو ۷ سالگی فروخت
تنها کسایی که دارم یونا و آجوماعن و اگه از دستشون بدم...
ولش کن!
قرار بود تا ساعت ۸ تمیزکاری کنم و بعد برم دانشگاه
تا دانشگاه تقریبا پنج دقیقه راهه؛ پس میتونم زود برسم
تو همین فکرا بودم که با فریاد آجوما به خودم اومدم
-دخترااااا... همه به صف بشین؛ ارباب تشریف میارن
ویو کوک*
امروز روز اول دانشگاه بود... اه باز شروع شد
من جونگ کوکم و ۲۲ سالمه
یکی از اساتید دانشگاه سئولم و دو ساله دارم اونجا ندریس میکنم
امسال بیشتر کلاسام با ترم اولیاس، پس نباید زیاد سخت باشه
رفتم پایین تا صبحانه بخورم
امروز قرار بود همه خدمتکارا به صفشن
وقتی به بالای پله های نهارخوری رسیدم، نزدیک به ۱۰ نفرو دیدم که جلوم خم شدن
عوممم... خوبه
صبحانه رو خوردم و راه افتادم...
این اولین فیک چنلمونه
لباساعم توی استوری و هایلایتا میزارم
پس حمایت؟!
•°•°•°•°•°•
ویو ات*
+اونیییی... نزار منو ببرن... اومااااا... آپااااا
=میایم دنبالت دخترم...
با صدای بشدتتت بلند آجوما از خواب پریدم
-دخترهی خنگ... پاشو ساعت شیشه
+عوممم...آجوما...
-مرگ عوم، پاشو به یونا کمک کننننن
با هزار جور زور و زحمت بدبختی پاشدم و رفتم سرویس بهداشتی و کارای مربوطه رو انجام دادم
امروز روز اول دانشگامه و بزوررر و واسطهی آجوما تونستم از ارباب اجازه بگیرم برم
آها راستی... من ا.ت هستم
۱۸ سالمه و تازه تو کنکور شرکت کردم
اونم به زور آجوما!
و قراره دانشگاه سئول درس بخونم
مادرم رو از دست دادم و پدرم منو بخاطر بیماری خواهرم تو ۷ سالگی فروخت
تنها کسایی که دارم یونا و آجوماعن و اگه از دستشون بدم...
ولش کن!
قرار بود تا ساعت ۸ تمیزکاری کنم و بعد برم دانشگاه
تا دانشگاه تقریبا پنج دقیقه راهه؛ پس میتونم زود برسم
تو همین فکرا بودم که با فریاد آجوما به خودم اومدم
-دخترااااا... همه به صف بشین؛ ارباب تشریف میارن
ویو کوک*
امروز روز اول دانشگاه بود... اه باز شروع شد
من جونگ کوکم و ۲۲ سالمه
یکی از اساتید دانشگاه سئولم و دو ساله دارم اونجا ندریس میکنم
امسال بیشتر کلاسام با ترم اولیاس، پس نباید زیاد سخت باشه
رفتم پایین تا صبحانه بخورم
امروز قرار بود همه خدمتکارا به صفشن
وقتی به بالای پله های نهارخوری رسیدم، نزدیک به ۱۰ نفرو دیدم که جلوم خم شدن
عوممم... خوبه
صبحانه رو خوردم و راه افتادم...
۳.۰k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.