پارت 1۳ آخرین تکه قلبم
#پارت_1۳ #آخرین_تکه_قلبم
بعد از اون همه صدا کردن دختره به خودش اومد و گفت:
_جان؟
دختره اخم کرد و گفت:
_یک ساعته دارم صدات میزنم،
ولوم صداش رو پایین تر برد:
_مگه دختر ندیده ای بدبختو خوردی با چشمات!
یه لیوان آب ریختم برای خودم.تا حالا انقدر روز همو ندیده بودیم.یک ماه و بیست روز!برای منی که هفته ای دوسه بار می دیدمش اندازه ۱۰ساله!
_برو پروفش کن بیا بنم چجوریه بت!
سری تکون داد..و با اخم به من و نیما نگاه کرد و رفت اتاق پرو.
نگاهمو به صفحه ی گوشی ام دادم.
_نگام کن!
نگاهش کردم..هنوزم چشماش قهوه ایه..البته نه به روشنی قهوه ای چشمای من!
_لاغر تر شدی.
اما تو خوب خوشتیپ تر و خوش هیکل تر شدی!
_آب هوای ما با شما فرق داشته که به شما ساخته و به ما نساخته!
_از کی تو مغازه کار میکنی؟!
لبخند زدم.
_از وقتی فهمیدم حوصله ی سر و صدای بچه ها و معلمی رو ندارم!
اخم کرد و گفت:
_ولی این تو شان تو نیست.
_کار شان آدم رو نمیاره پایین..نونش که حلال باشه و عفتت که زیر سوال نره شان آدم حفظ!
_باشه
تکیه دادم..
_خودت خوبی نیاز؟
سرمو تکون دادم .
بعد از اون همه صدا کردن دختره به خودش اومد و گفت:
_جان؟
دختره اخم کرد و گفت:
_یک ساعته دارم صدات میزنم،
ولوم صداش رو پایین تر برد:
_مگه دختر ندیده ای بدبختو خوردی با چشمات!
یه لیوان آب ریختم برای خودم.تا حالا انقدر روز همو ندیده بودیم.یک ماه و بیست روز!برای منی که هفته ای دوسه بار می دیدمش اندازه ۱۰ساله!
_برو پروفش کن بیا بنم چجوریه بت!
سری تکون داد..و با اخم به من و نیما نگاه کرد و رفت اتاق پرو.
نگاهمو به صفحه ی گوشی ام دادم.
_نگام کن!
نگاهش کردم..هنوزم چشماش قهوه ایه..البته نه به روشنی قهوه ای چشمای من!
_لاغر تر شدی.
اما تو خوب خوشتیپ تر و خوش هیکل تر شدی!
_آب هوای ما با شما فرق داشته که به شما ساخته و به ما نساخته!
_از کی تو مغازه کار میکنی؟!
لبخند زدم.
_از وقتی فهمیدم حوصله ی سر و صدای بچه ها و معلمی رو ندارم!
اخم کرد و گفت:
_ولی این تو شان تو نیست.
_کار شان آدم رو نمیاره پایین..نونش که حلال باشه و عفتت که زیر سوال نره شان آدم حفظ!
_باشه
تکیه دادم..
_خودت خوبی نیاز؟
سرمو تکون دادم .
۱.۱k
۲۷ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.