«★ᴛᴀᴇ★»
«★ᴛᴀᴇ★»
#تکپارتی_عاشقانه
لباش رو روی لب های دختر قرار داد...
موهای موج دارش رو نوازش میکرد و به طرف آشپزخونه میرفت..
بغلش کرد و گذاشدتش روی اُپن و میبوسیدش..
زنگ در به صدا در اومد،با تعجب به پایین اومد و با درست کردن سر و وضعش به طرف در رفت...
با دیدن برادرش نفس پر استرسی کشید و در رو باز کرد!
برادرش به داخل اومد و با دیدن پسری که روبهروش بود خشکش زد!..
با تعجب سرش رو به طرف خواهرش چرخوند و با چشمایی قرمز از عصبانیت لب زد
جونگکوک :این کیه صوفیآ؟!
با استرس دستش رو فشار میداد و با پوستش بازی میکرد!
دوست پسرش متوجه این کارش شد و یاد خاطرات گذشتهاش افتاد..
به سمتش اومد و دستاش رو گرفت و لب زد
تهیونگ :من..دوست پسر صوفیآم!
قهقهه از سر حرص زد و با چشمایی که ازش خشم میبارید نگاهش کرد و لب زد
جونگکوک :حق ندارید باهم تو رابطه باشید..
اشکاش از گونه هاش به پایین ریخت وبه برادرش نگاه میکرد
نگاهش رو روبه خواهرش کرد و با جدیت تمام لب زد
جونگکوک :همین که گفتم..گریه نبینم!
اشکاش بیشتر جاری پیدا میکرد که نگاهی به دوست پسر خواهرش کرد و لب زد
جونگکوک :زیادی تو نقشم فرو رفتم نه؟!
با خنده لب زد
تهیونگ :برو گمشو کوک...اشک گندمم رو درآوردی احمق!
ضربه ای به سر پسر زد و به سمت حال رفت و روی مبل نشست
نگاهی به دوست دخترش کرد و با لبخند بوسه ای روی گونه هاش کاشت و لب زد
تهیونگ :قربونت بشم من:) دیگه گریه نکنیا!
پسر رو محکم بغل کرد و بوسه ای بر روی گردنش کاشت...
قشنگ شد؟!💋🌚
قبولش کنید دیگه...موقع امتحانات واقعا نتونستم بهتراز این بنویسم🥲🫧
اگه غلط املایی زیاد دیدید ببخشید دیگه..تند تند تایپ کردم👼🏼🧚🏼♀️
قبول دارم تخ-
#تکپارتی_عاشقانه
لباش رو روی لب های دختر قرار داد...
موهای موج دارش رو نوازش میکرد و به طرف آشپزخونه میرفت..
بغلش کرد و گذاشدتش روی اُپن و میبوسیدش..
زنگ در به صدا در اومد،با تعجب به پایین اومد و با درست کردن سر و وضعش به طرف در رفت...
با دیدن برادرش نفس پر استرسی کشید و در رو باز کرد!
برادرش به داخل اومد و با دیدن پسری که روبهروش بود خشکش زد!..
با تعجب سرش رو به طرف خواهرش چرخوند و با چشمایی قرمز از عصبانیت لب زد
جونگکوک :این کیه صوفیآ؟!
با استرس دستش رو فشار میداد و با پوستش بازی میکرد!
دوست پسرش متوجه این کارش شد و یاد خاطرات گذشتهاش افتاد..
به سمتش اومد و دستاش رو گرفت و لب زد
تهیونگ :من..دوست پسر صوفیآم!
قهقهه از سر حرص زد و با چشمایی که ازش خشم میبارید نگاهش کرد و لب زد
جونگکوک :حق ندارید باهم تو رابطه باشید..
اشکاش از گونه هاش به پایین ریخت وبه برادرش نگاه میکرد
نگاهش رو روبه خواهرش کرد و با جدیت تمام لب زد
جونگکوک :همین که گفتم..گریه نبینم!
اشکاش بیشتر جاری پیدا میکرد که نگاهی به دوست پسر خواهرش کرد و لب زد
جونگکوک :زیادی تو نقشم فرو رفتم نه؟!
با خنده لب زد
تهیونگ :برو گمشو کوک...اشک گندمم رو درآوردی احمق!
ضربه ای به سر پسر زد و به سمت حال رفت و روی مبل نشست
نگاهی به دوست دخترش کرد و با لبخند بوسه ای روی گونه هاش کاشت و لب زد
تهیونگ :قربونت بشم من:) دیگه گریه نکنیا!
پسر رو محکم بغل کرد و بوسه ای بر روی گردنش کاشت...
قشنگ شد؟!💋🌚
قبولش کنید دیگه...موقع امتحانات واقعا نتونستم بهتراز این بنویسم🥲🫧
اگه غلط املایی زیاد دیدید ببخشید دیگه..تند تند تایپ کردم👼🏼🧚🏼♀️
قبول دارم تخ-
۴.۴k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.