Part3
Part3
یونگی ویو
جین هیونگ بهم سخت ترین کار دنیارو داد گفت برمو ا.تو واسه شام صدا کنم رفتم در اتاقشو زدم که گفت بیا تو
یونگی: تمام جرعتمو جمع کردمو به چشاش نگاه کردم که باهم چشم تو چشم شدیم چند دیقه فقط نگاه کردیم همو که صدای جین از پایین اومد
جین: یونگی بیاید دیگه
یونگی: الان اومدیم ا.ت بیا بریم برای شام اومدم برم پایین کا صدام کرد
ا.ت: یونگی
یونگی: برگشتم نگاش کردم بله
ا.ت: چرا با وجود اینکه فهمیدی داری به ارزوت میرسی اونکارو کردی( بغض و گریه بی صدا)
یونگی: سکوت کردم و ی قطره اشک از چشمم ریخت بیا بریم شام سرد شد در اوتاقو بستمو رفتم پایین
ا.ت: بعد رفتنش نشستم رو تختم و اروم اشک ریختم بعد ۴ مین خودمو جمو جور کردمو رفتم پایین سر شام پیش کوک نشستم و یونگی روبه روم بود با غذام بازی میکردمو بچه ها هم همینجوری حرف میزدن
ته: میگم باید به فکر ی کامبک جدید باشیم نظرتون
کوک: من که هستم
نام: ام خوب اوکی ولی باید خیلی روش کار کنیم
جین: اووو اروم تر برید بهتره
جیمین: اره من با جین موافقم زیاد عجله نکنیم به حر حال لیریک با من
یونگی: رپم با من
هوپ: امم خوب اوکی وکالم با من ا.ت تو چی
ا.ت: ...........
نام: ا.ت
جین: ا.تتتتتت
ا.ت: ب..بله چیشده
کک: کجایی
ته: ولش موافقی
ا.ت: ها؟ باچی
جمین: ا.ت تو حالت خوبه چرا همیشه تو فکری اخه چیشده چرا بهمون نمیگی
هوپ: اره باهامون حرف بزن
ا.ت: با حرف جیمین لبخندم محو شد و به بشقاب پرم که حتی کمی هم ازش نخورده بودم نگاه میکردم
یونگی: خیلی نگرانش بودم دروغ چرا ولی چیزی نمیگفتم چون باعث حال بدش منم ...
نام : ا.ت چرا چیزی نمیگی
ا.ت: از سر میز بلند شدم بچه ها من میرم بخابم مننون بابت شام فعلا......
یونگی ویو
جین هیونگ بهم سخت ترین کار دنیارو داد گفت برمو ا.تو واسه شام صدا کنم رفتم در اتاقشو زدم که گفت بیا تو
یونگی: تمام جرعتمو جمع کردمو به چشاش نگاه کردم که باهم چشم تو چشم شدیم چند دیقه فقط نگاه کردیم همو که صدای جین از پایین اومد
جین: یونگی بیاید دیگه
یونگی: الان اومدیم ا.ت بیا بریم برای شام اومدم برم پایین کا صدام کرد
ا.ت: یونگی
یونگی: برگشتم نگاش کردم بله
ا.ت: چرا با وجود اینکه فهمیدی داری به ارزوت میرسی اونکارو کردی( بغض و گریه بی صدا)
یونگی: سکوت کردم و ی قطره اشک از چشمم ریخت بیا بریم شام سرد شد در اوتاقو بستمو رفتم پایین
ا.ت: بعد رفتنش نشستم رو تختم و اروم اشک ریختم بعد ۴ مین خودمو جمو جور کردمو رفتم پایین سر شام پیش کوک نشستم و یونگی روبه روم بود با غذام بازی میکردمو بچه ها هم همینجوری حرف میزدن
ته: میگم باید به فکر ی کامبک جدید باشیم نظرتون
کوک: من که هستم
نام: ام خوب اوکی ولی باید خیلی روش کار کنیم
جین: اووو اروم تر برید بهتره
جیمین: اره من با جین موافقم زیاد عجله نکنیم به حر حال لیریک با من
یونگی: رپم با من
هوپ: امم خوب اوکی وکالم با من ا.ت تو چی
ا.ت: ...........
نام: ا.ت
جین: ا.تتتتتت
ا.ت: ب..بله چیشده
کک: کجایی
ته: ولش موافقی
ا.ت: ها؟ باچی
جمین: ا.ت تو حالت خوبه چرا همیشه تو فکری اخه چیشده چرا بهمون نمیگی
هوپ: اره باهامون حرف بزن
ا.ت: با حرف جیمین لبخندم محو شد و به بشقاب پرم که حتی کمی هم ازش نخورده بودم نگاه میکردم
یونگی: خیلی نگرانش بودم دروغ چرا ولی چیزی نمیگفتم چون باعث حال بدش منم ...
نام : ا.ت چرا چیزی نمیگی
ا.ت: از سر میز بلند شدم بچه ها من میرم بخابم مننون بابت شام فعلا......
۲.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.