پارت بیست و هشت رمان love is still beautifull
پارت بیست و هشت رمان love is still beautifull
خانوم لارنس تو کی امیلی ای؟ کاترین:الان میفهمی فقط لطفا منو ببر پیش امیلی شیو:بریم ..رفتیم سمت یه سالنی در رو باز کرد رفتیم تو یه نگاهی به دور ور کردم چند تا گروه اونجا بود با استرس نگاه کردم بهشون دنبال امیلی گشتم شک داشتم که بشناسه منو برای همین گردنبندی که خودش برای تولدم بهم دادن بود اورده بودم عکس خودمون توش بود شیومین کشوندم سمتش شیو:سلام بچه ها ببخشید دیر اومدم جی بی:نه اشکال نداره هیونگ خوبی؟ این خانوم کیه با خودت اوردی؟ شیو:من که خوبم اینم دوستمه کاترین امیلی:اسمت شبیه اسم یه ادم اشنا برای منه امم خوب از اشنایی باهات خوشحال شدم کاترین شی کاترین:اسم کی مثل اسم من بود؟ امیلی:خوب...خواهرم.پس منو یادشه الان باید بهش بگم که کیم گردنبندمو در اوردم جلوش گرفتم بازش کردم عکس دوتامون توش بود بهت زده منو نگاه میکرد حق داشت بعد چهار سال اومدم میخوام بهش بگم خواهرشم گردنبند هم که هیچی زد زیر گریه همه متعجب نگاهش میکردن میدونستم خوشش نمیاد جلوی دیگران گریه کنه هیچوقت جلوی بقیه گریه نمیکرد مگر اینکه شوک خیلی بدی بهش وارد بشه رفتم سمتش بغلش کردم سرشو تو بغلم قایم کرد گریش شدت گرفت داشت سعی میکرد خودشو اروم کنه نفس عمیق کشید اشکاشو پاک کرد از بغلم اومد بیرون امیلی:الان باور کنم که خودتی؟میتونی تضمین بدی خودتی؟ کاترین:نمیخوای باورم کنی میخوای همه چی که از گذشته بود بهت بگم؟همون وقتایی که میترسیدم ارومم میکردی یواشکی بیرون میرفیتم زیرزیرکی بهم محبت میکردی بگم یا بسه ؟ امیلی:بسه دیگه نگو دیگه هیچی نگو برای چی اومدی اصلا؟ مگه اون از من متنفر نبود چرا گذاشته بیای پیش من؟ کاترین:تو این چهار سال فقط داشتم سعی میکردم پول بلیطو جور کنم و یه خونه اینجا بگیرم بهش هیچی نگفتم فقط اومدم اومدم که تو رو ببینم اومدم فرشته ی نجاتمو ببینم نباید ببینمت اگه نمیخوای میرم مرسی که یه فرصت بهم دادی بهت بگم که وجود دارم خدافظ.رفتم سمت در خوب حق داره نخواد منو ببینه وقتی همه اینکارایی که برام میکرد فقط باعث عذابش میشدن دیگه خیلی دور شدم سمت خیابون رفتم یکی محکم کشیدم بغل خودش برگشتم سمت خودش بود امیلی:بعد این همه سال تازه پیدات شده بدون هیچ حرفی میخوای بری؟مگه میزارم ازم دور باشی مگه میتونم تحمل کنم دوریتو؟(چرا احساس میکنم زوجیم؟).متقابل بغلش کردم امیلی:خوب این سوسول بازیا ایز نات مای استایل بریم تو.خندید دستمو کشید بردم داخل همیشه وقتی میخواست خودشو سرپا کنه و بهم بفهمونه که خوبه اینو میگفت که باورم بشه (امیلی)خوب بعد اون شوک بزرگی که بهم وارد شد و سوسول بازیا بعدش برگشتیم داخل همه برگشتن سمتمون ببینن چی شده لیان:امیلی؟ من:خوب الان هیچی نشدع اندکی احساساتی شدیم همین ویکی:یعنی بعد چهار سال داری خواهرتو میبینی؟ خیلی عجیبه عوضی چرا بهمون نگفته بودی خواهر داری ها؟ من:خوب فکر نمی کردم بازم ببینمش برای همین لازم ندیدم بگم لیان:لازمت بخوره تو سرت عوضی . میتسو بدو بدو از اتاق تمرین اومد بیرون این چرا چشاش قرمزه؟ من:میتسو؟چیزی شده؟ میتسو:نه نه هیچی این کیه؟ من:خواهرمه دیگه میتسو:اهان همون که گفتی مامانت..من:اره اره همون نگو دیگه میتسو:باعش چته خو من:جلو همه داری میگی.دور ورشو نگاه کرد همه زل زده بودن ببینن چی میگه میتسو:اوکی اوکی نمیگم اروم باش .کاترین رفت سمت شیومین کاترین:مینسوک شی ممنون که گذاشتین خواهرمو ببینم شیو:عاخواهش میکنم ببینم امیلی این یعنی واقعا خواهرته؟ من:میخوای بریم ازمایش بدیم معلوم بشه؟خو خواهرمه دیگه ببینم الان فکر کنم باید هیجده سالت باشه درسته؟ کاترین:اره شیو:یا این چرا انقدر از من کوچیک تره من:چه ربطی داست لیان که خیلی از تو کوچیک تره شیو:اره خوب اینم هست شوگا:عاقا من هنوز باورم نمیشه این پونزده سالشه اخه به هیکلش میاد؟ من:والا برا منم عجیبه لیان:یا چه ربطی به هیکل داره اخه من:فکر کنم به خاطر زبونت اینو گفت شوگا:دقیقا منظورم زبونش بود لیان:خیلی دیوثید من:میدونیم شوگا:دقت نکردم ولی چون تو میگی باشه سولی:سلام؟اینجا چه خبره؟ من:هیچی من خواهر دار شدم سولی:مبارکه بچه ها مربی دنس جور شد من:عه کی؟ ویکی:چند سالشه؟ لیان:نظری ندارم کیه؟ سولی:هلن اون بدبختو هی سوال پیچ نکن مخشو خوردی اهم تیفانی شی شما بیاید اینور خوب ایشون تیفانی هستن 18 سالشونه مربی دنس جدیده تونه هلن:خودم جورش کردم به افتخارم دست و جیغ و هورا من و لیان و ویکی و سولی:هورا هلن:مرسی مرسی من متعلق به همه ام کای:یعنی این جوجه کوچولو دنسره ویکی:جلو چشم ما کل کل راه میندازی کای کای:نه بزار ببینم این از قیافش معلومه دنس عادی رو نمیتونه بره شما به این میگید دنسر؟ تیفانی:میخوای مسابقه راه بندازی؟باشه قبولش میکنم کای:جوجه کوچولو دو سوت باختی من:عاقا ویکی
خانوم لارنس تو کی امیلی ای؟ کاترین:الان میفهمی فقط لطفا منو ببر پیش امیلی شیو:بریم ..رفتیم سمت یه سالنی در رو باز کرد رفتیم تو یه نگاهی به دور ور کردم چند تا گروه اونجا بود با استرس نگاه کردم بهشون دنبال امیلی گشتم شک داشتم که بشناسه منو برای همین گردنبندی که خودش برای تولدم بهم دادن بود اورده بودم عکس خودمون توش بود شیومین کشوندم سمتش شیو:سلام بچه ها ببخشید دیر اومدم جی بی:نه اشکال نداره هیونگ خوبی؟ این خانوم کیه با خودت اوردی؟ شیو:من که خوبم اینم دوستمه کاترین امیلی:اسمت شبیه اسم یه ادم اشنا برای منه امم خوب از اشنایی باهات خوشحال شدم کاترین شی کاترین:اسم کی مثل اسم من بود؟ امیلی:خوب...خواهرم.پس منو یادشه الان باید بهش بگم که کیم گردنبندمو در اوردم جلوش گرفتم بازش کردم عکس دوتامون توش بود بهت زده منو نگاه میکرد حق داشت بعد چهار سال اومدم میخوام بهش بگم خواهرشم گردنبند هم که هیچی زد زیر گریه همه متعجب نگاهش میکردن میدونستم خوشش نمیاد جلوی دیگران گریه کنه هیچوقت جلوی بقیه گریه نمیکرد مگر اینکه شوک خیلی بدی بهش وارد بشه رفتم سمتش بغلش کردم سرشو تو بغلم قایم کرد گریش شدت گرفت داشت سعی میکرد خودشو اروم کنه نفس عمیق کشید اشکاشو پاک کرد از بغلم اومد بیرون امیلی:الان باور کنم که خودتی؟میتونی تضمین بدی خودتی؟ کاترین:نمیخوای باورم کنی میخوای همه چی که از گذشته بود بهت بگم؟همون وقتایی که میترسیدم ارومم میکردی یواشکی بیرون میرفیتم زیرزیرکی بهم محبت میکردی بگم یا بسه ؟ امیلی:بسه دیگه نگو دیگه هیچی نگو برای چی اومدی اصلا؟ مگه اون از من متنفر نبود چرا گذاشته بیای پیش من؟ کاترین:تو این چهار سال فقط داشتم سعی میکردم پول بلیطو جور کنم و یه خونه اینجا بگیرم بهش هیچی نگفتم فقط اومدم اومدم که تو رو ببینم اومدم فرشته ی نجاتمو ببینم نباید ببینمت اگه نمیخوای میرم مرسی که یه فرصت بهم دادی بهت بگم که وجود دارم خدافظ.رفتم سمت در خوب حق داره نخواد منو ببینه وقتی همه اینکارایی که برام میکرد فقط باعث عذابش میشدن دیگه خیلی دور شدم سمت خیابون رفتم یکی محکم کشیدم بغل خودش برگشتم سمت خودش بود امیلی:بعد این همه سال تازه پیدات شده بدون هیچ حرفی میخوای بری؟مگه میزارم ازم دور باشی مگه میتونم تحمل کنم دوریتو؟(چرا احساس میکنم زوجیم؟).متقابل بغلش کردم امیلی:خوب این سوسول بازیا ایز نات مای استایل بریم تو.خندید دستمو کشید بردم داخل همیشه وقتی میخواست خودشو سرپا کنه و بهم بفهمونه که خوبه اینو میگفت که باورم بشه (امیلی)خوب بعد اون شوک بزرگی که بهم وارد شد و سوسول بازیا بعدش برگشتیم داخل همه برگشتن سمتمون ببینن چی شده لیان:امیلی؟ من:خوب الان هیچی نشدع اندکی احساساتی شدیم همین ویکی:یعنی بعد چهار سال داری خواهرتو میبینی؟ خیلی عجیبه عوضی چرا بهمون نگفته بودی خواهر داری ها؟ من:خوب فکر نمی کردم بازم ببینمش برای همین لازم ندیدم بگم لیان:لازمت بخوره تو سرت عوضی . میتسو بدو بدو از اتاق تمرین اومد بیرون این چرا چشاش قرمزه؟ من:میتسو؟چیزی شده؟ میتسو:نه نه هیچی این کیه؟ من:خواهرمه دیگه میتسو:اهان همون که گفتی مامانت..من:اره اره همون نگو دیگه میتسو:باعش چته خو من:جلو همه داری میگی.دور ورشو نگاه کرد همه زل زده بودن ببینن چی میگه میتسو:اوکی اوکی نمیگم اروم باش .کاترین رفت سمت شیومین کاترین:مینسوک شی ممنون که گذاشتین خواهرمو ببینم شیو:عاخواهش میکنم ببینم امیلی این یعنی واقعا خواهرته؟ من:میخوای بریم ازمایش بدیم معلوم بشه؟خو خواهرمه دیگه ببینم الان فکر کنم باید هیجده سالت باشه درسته؟ کاترین:اره شیو:یا این چرا انقدر از من کوچیک تره من:چه ربطی داست لیان که خیلی از تو کوچیک تره شیو:اره خوب اینم هست شوگا:عاقا من هنوز باورم نمیشه این پونزده سالشه اخه به هیکلش میاد؟ من:والا برا منم عجیبه لیان:یا چه ربطی به هیکل داره اخه من:فکر کنم به خاطر زبونت اینو گفت شوگا:دقیقا منظورم زبونش بود لیان:خیلی دیوثید من:میدونیم شوگا:دقت نکردم ولی چون تو میگی باشه سولی:سلام؟اینجا چه خبره؟ من:هیچی من خواهر دار شدم سولی:مبارکه بچه ها مربی دنس جور شد من:عه کی؟ ویکی:چند سالشه؟ لیان:نظری ندارم کیه؟ سولی:هلن اون بدبختو هی سوال پیچ نکن مخشو خوردی اهم تیفانی شی شما بیاید اینور خوب ایشون تیفانی هستن 18 سالشونه مربی دنس جدیده تونه هلن:خودم جورش کردم به افتخارم دست و جیغ و هورا من و لیان و ویکی و سولی:هورا هلن:مرسی مرسی من متعلق به همه ام کای:یعنی این جوجه کوچولو دنسره ویکی:جلو چشم ما کل کل راه میندازی کای کای:نه بزار ببینم این از قیافش معلومه دنس عادی رو نمیتونه بره شما به این میگید دنسر؟ تیفانی:میخوای مسابقه راه بندازی؟باشه قبولش میکنم کای:جوجه کوچولو دو سوت باختی من:عاقا ویکی
۱۹.۱k
۲۰ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.