سناریودرخواستی
#سناریودرخواستی
وقتی بارداری و روی مبل دراز کشیدی...میاد سرشو روی شکمت میزاره و با بچتون حرف میزنه.
جیمین:
تازه از سونوگرافی اومده بودید...دخترتون کاملا سالم بود
روی مبل دراز کشیدی و دستمال کاغذی برداشتی تا شکمتو تمیز کنی توی مطب زیاد نتونستی تمیزش کنی
در همون حین روی زانوهاش کنار مبل نشست و دستمال رو ازت گرفتو روی شکمت کشید
بعد چند دقیقه سرشو روی شکمت گذاشت ...
جیمین:دخترم...توی اینترنت خوندم که میتونی صدامو بشنوی...میخوام بهت بگم که خیلی منتظرم که ببینمت...میخوام به همه بگم که پارک جیمین یه دختر شبیه فرشته ها داره...یه دختر درست شبیه همسرش
به خاطر جمله اش برای بار هزارم دل تو رو برد ...دستاشو گرفتی و بوسه ای روشون زدی و در همون حال پیشونیتو بوسید.
تهیونگ:
جدیدا خیلی زود از کمپانی میومد و خیلی بهت توجه میکرد...
امروز رو تصمیم گرفته بود به کمپانی نره و تمام وقتشو برای تو و بچه هاتون بزاره...درسته دوقلو حامله بودی و بشدت برات حرکت کردن سخت بود،روی مبل دراز کشیدی ...بی خبر سرشو روی شکمت گذاشت
ته ته:بیبی هام؟جاتون راحته؟میشه لطفا مامانی اذیت نکنید؟خیلی داره درد میکشه...البته که من کنار شما و مامانتون هستم ...کاش میتونستم حداقل یکیتونو تو شکم خودم نگه دارم...اما خب نمیشه
از حرفش خنده ات گرفته بود
ات:اگه میشد خیلی خنده دار میشدی
جونگکوک:
جدیدا خیلی به باشگاه میرفت و سعی میکرد خودشو روی فرم نگه داره...تو هم با تاسف به شکمت که گنده شده بود خیره میشدی و تنها حرکات مناسب بارداریو انجام میدادی
بعد از کمی ورزش خسته شدی و روی مبل دراز کشیدی
جونگکوک تازه از حموم بیرون اومده بود و مشغول خشک کردن موهاش با بالاتنه ی لخت بود
اومد کنارت دراز کشید و سرشو روی شکمت قرار داد
کوکی:واو...چقدر بزرگ شدی ...تا یه ماه دیگه به جمعمون اضافه میشی...اون موقع میشیم یه خانواده ی سه نفره و شاد...منو مامانت بی صبرانه منتظرت هستیم
به چشمهات خیره شد و بوسه ی سطحی ای روی لبهات کاشت
کوکی:بابت همه چی ازت ممنونم بیب...بابت اینکه زندگی خاکستریمو جلا دادی
یایایا داشت یادت میرفت کامنت بزاری و لایک کنی...خوشحالم کن بیب:)
وقتی بارداری و روی مبل دراز کشیدی...میاد سرشو روی شکمت میزاره و با بچتون حرف میزنه.
جیمین:
تازه از سونوگرافی اومده بودید...دخترتون کاملا سالم بود
روی مبل دراز کشیدی و دستمال کاغذی برداشتی تا شکمتو تمیز کنی توی مطب زیاد نتونستی تمیزش کنی
در همون حین روی زانوهاش کنار مبل نشست و دستمال رو ازت گرفتو روی شکمت کشید
بعد چند دقیقه سرشو روی شکمت گذاشت ...
جیمین:دخترم...توی اینترنت خوندم که میتونی صدامو بشنوی...میخوام بهت بگم که خیلی منتظرم که ببینمت...میخوام به همه بگم که پارک جیمین یه دختر شبیه فرشته ها داره...یه دختر درست شبیه همسرش
به خاطر جمله اش برای بار هزارم دل تو رو برد ...دستاشو گرفتی و بوسه ای روشون زدی و در همون حال پیشونیتو بوسید.
تهیونگ:
جدیدا خیلی زود از کمپانی میومد و خیلی بهت توجه میکرد...
امروز رو تصمیم گرفته بود به کمپانی نره و تمام وقتشو برای تو و بچه هاتون بزاره...درسته دوقلو حامله بودی و بشدت برات حرکت کردن سخت بود،روی مبل دراز کشیدی ...بی خبر سرشو روی شکمت گذاشت
ته ته:بیبی هام؟جاتون راحته؟میشه لطفا مامانی اذیت نکنید؟خیلی داره درد میکشه...البته که من کنار شما و مامانتون هستم ...کاش میتونستم حداقل یکیتونو تو شکم خودم نگه دارم...اما خب نمیشه
از حرفش خنده ات گرفته بود
ات:اگه میشد خیلی خنده دار میشدی
جونگکوک:
جدیدا خیلی به باشگاه میرفت و سعی میکرد خودشو روی فرم نگه داره...تو هم با تاسف به شکمت که گنده شده بود خیره میشدی و تنها حرکات مناسب بارداریو انجام میدادی
بعد از کمی ورزش خسته شدی و روی مبل دراز کشیدی
جونگکوک تازه از حموم بیرون اومده بود و مشغول خشک کردن موهاش با بالاتنه ی لخت بود
اومد کنارت دراز کشید و سرشو روی شکمت قرار داد
کوکی:واو...چقدر بزرگ شدی ...تا یه ماه دیگه به جمعمون اضافه میشی...اون موقع میشیم یه خانواده ی سه نفره و شاد...منو مامانت بی صبرانه منتظرت هستیم
به چشمهات خیره شد و بوسه ی سطحی ای روی لبهات کاشت
کوکی:بابت همه چی ازت ممنونم بیب...بابت اینکه زندگی خاکستریمو جلا دادی
یایایا داشت یادت میرفت کامنت بزاری و لایک کنی...خوشحالم کن بیب:)
۱۵.۴k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.