پارت ۱۰ بخش اول یاقوت آبی چشمانت
تاچیهارا : چویا معلوم هست کجایی چرا هرچی زنگ زدم دیشب جواب ندادی
+متاسفم تاچیهارا دیروز خیلی خوب نبودم
تاچیهارا: پس می خوابی جواب تلفنم رو نمی دی عین خیالتم نیست ها
تاچیهارا که از موضوع تنبیه چویا به خاطر تاخیر بی خبر بود مشتی به پهلو دوستش زد تا مثلا حرصی که به خاطر جواب ندادن چویا بود رو خالی کن ولی به محض برخورد دستش صدا داد چویا بلند شد که با به دندون گرفتن لبش صداش رو خفه کرد( عزیزان برای رفع ابهام دندون خود چویا لب خود چویا اوکی) و تاچیهارا جرئت نکرد دستش رو حرکت بده که متوجه خیس شدن آرام آرام دستش با مایعی گرم شد وحشت کرد چه اتفاقی برای چویا افتاده بود
+ دست...ت رو... بر....دار اح...مق(نقطه ها نفس نفسه)
تاچیهارا * سریع دستم رو برداشتم این یهو چش شد دستم رو بالا آوردم که متوجه خونی بودنش شدم با وحشت به چویا نگاه کردم و گفتم : چویا داری خونری...
قبل تموم شدن حرف تاچیهارا چویا از هوش رفت حق داشت نه نباید خودش رو به خاطر اینکه از هوش رفته بود ضعیف و ناتوان می دید و سرزنش می کرد درسته پس چرا چرا هر شب به خاطر ضعفش خودش رو سرزنش می کرد یا بهتره بگیم چرا از طرف همه سرزنش می شد
تاچیهارا سریع زیر بغل چویا رو گرفت بلندش کرد و به طرف اتاق کار چویا به راه افتاد نزدیک اتاق رفت که دازای رو به همراه اون پسر مو سفیده آژانس جلو در اتاق دید انگار مردد بود که در بزنه یا نه ولی وقتی برگشت و تاچیهارا و چویا رو تو اون حالت دید سریع به سمتشون رفت
فلش بک ( طبق فرمان ناتسومه سنسی مافیا و آژانس باید همکاری می کردن تا تحدید این دشمن جدید از بین بره از کجا درمورد دشمن جدیدشون می دونستن خب شاید از حدود بیستا نامه تحدید آمیز که هرکدوم برای یکی از اعضای هر کدوم از سازمان ها فرستاده شد ناتسمه سنسی هرگونه فعالیت متفرقه آژانس و مافیا رو تا زمان نابودی این دشمن ممنوع کرد و قرار شد به خاطر امینیت بیشتر مافیا اعضای موهبت دار آژانس این مدت رو به مافیا نقل مکان کنن و افرار موهبت دار مافیا هم پاشونو بیرون نزارن و باقی افراد از خدمت مرخص بشن و حالا موری سان دازای رو فرستاده بود تا بره چویا رو برای جلسه بیاره)
زمان حال
_ چویا تو چت شده داری چیکار می کنی تاچیهارا چرا زیر بغلش ..
با دیدن دست تاچیهار و پهلو چویا که خیس خون بود ساکت شد چهره بهت زدش رو به اونا دوخت و سعی کرد این اتفاق رو تحلیل کنه
+متاسفم تاچیهارا دیروز خیلی خوب نبودم
تاچیهارا: پس می خوابی جواب تلفنم رو نمی دی عین خیالتم نیست ها
تاچیهارا که از موضوع تنبیه چویا به خاطر تاخیر بی خبر بود مشتی به پهلو دوستش زد تا مثلا حرصی که به خاطر جواب ندادن چویا بود رو خالی کن ولی به محض برخورد دستش صدا داد چویا بلند شد که با به دندون گرفتن لبش صداش رو خفه کرد( عزیزان برای رفع ابهام دندون خود چویا لب خود چویا اوکی) و تاچیهارا جرئت نکرد دستش رو حرکت بده که متوجه خیس شدن آرام آرام دستش با مایعی گرم شد وحشت کرد چه اتفاقی برای چویا افتاده بود
+ دست...ت رو... بر....دار اح...مق(نقطه ها نفس نفسه)
تاچیهارا * سریع دستم رو برداشتم این یهو چش شد دستم رو بالا آوردم که متوجه خونی بودنش شدم با وحشت به چویا نگاه کردم و گفتم : چویا داری خونری...
قبل تموم شدن حرف تاچیهارا چویا از هوش رفت حق داشت نه نباید خودش رو به خاطر اینکه از هوش رفته بود ضعیف و ناتوان می دید و سرزنش می کرد درسته پس چرا چرا هر شب به خاطر ضعفش خودش رو سرزنش می کرد یا بهتره بگیم چرا از طرف همه سرزنش می شد
تاچیهارا سریع زیر بغل چویا رو گرفت بلندش کرد و به طرف اتاق کار چویا به راه افتاد نزدیک اتاق رفت که دازای رو به همراه اون پسر مو سفیده آژانس جلو در اتاق دید انگار مردد بود که در بزنه یا نه ولی وقتی برگشت و تاچیهارا و چویا رو تو اون حالت دید سریع به سمتشون رفت
فلش بک ( طبق فرمان ناتسومه سنسی مافیا و آژانس باید همکاری می کردن تا تحدید این دشمن جدید از بین بره از کجا درمورد دشمن جدیدشون می دونستن خب شاید از حدود بیستا نامه تحدید آمیز که هرکدوم برای یکی از اعضای هر کدوم از سازمان ها فرستاده شد ناتسمه سنسی هرگونه فعالیت متفرقه آژانس و مافیا رو تا زمان نابودی این دشمن ممنوع کرد و قرار شد به خاطر امینیت بیشتر مافیا اعضای موهبت دار آژانس این مدت رو به مافیا نقل مکان کنن و افرار موهبت دار مافیا هم پاشونو بیرون نزارن و باقی افراد از خدمت مرخص بشن و حالا موری سان دازای رو فرستاده بود تا بره چویا رو برای جلسه بیاره)
زمان حال
_ چویا تو چت شده داری چیکار می کنی تاچیهارا چرا زیر بغلش ..
با دیدن دست تاچیهار و پهلو چویا که خیس خون بود ساکت شد چهره بهت زدش رو به اونا دوخت و سعی کرد این اتفاق رو تحلیل کنه
۴.۵k
۲۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.