زندگی سیاه سفید من... پارت ⁸
یهو شهریار امد سر میزمو محکم زد روش نگاش کردم گفتم: چته؟ دوباره دردت چیه؟
گفت: تو چرا با اون نشستی به قهوه خوردن؟
گفتم: تو نمیتونی تصمیم بگیری چکار کنم یا نکنم با کی بگردم یا نگردم.
یه نفس عمیق کشیدو دستشو کشید به صورتش و رفت بیرون از کلاس، واقعا به اون چ چکارس مگه قراره از اون اجازه بگیرم.... داخل همین فکرا بودم که معلم امد داخلو سلام کرد دو دقیقه بعدش شهریار امدو از معلم معذرت خواست برای دیر امدنش بعدشم نشست سر جاش. کل ساعت کلاس رو حتی با اون چشای سبز تیرش نگامم نکرد همش به تخته زل زده بود. سلنا اروم شروع به حرف زدن باهام کرد:
_پس چطون شده بخاطر داداش من دعواتون شده؟
_نه بابا دو روزه امدم میخواد برا من غیرتی بشه.
_به نظرم تو هم نرو رو اعصابش زیاد ولش کن اون همینجوریه بعدا دوباره خوب میشه.
_اهوم شاید حق با تو باشه.
_هنوز نفهمیدی کی اون پیام رو بهت داده؟
_نه، هنوز نفهمیدم میگه من ترو میبینم نمیدونم کیه اما میخوام پیداش کنم.
بچه ها ساکت و منو سلنا ساکت شدیم.
چند ساعت بعد....
جمع کردم برم بیرون از کلاس که برم خونه یهو شهریار جلوم ظاهر شدو با چشای سبز تیرش تو چشام زل زدو گفت: هانا من... منن... من نمیتونم چیزیو ازت قایم کنم برای همین حرفمو رکو پوست کنده بهت میزنم، هانا من از تو خوشم امده و درباره ی امروز هم ازت معذرت میخوام خیلی تند رفتار کردم حالا هم هرچی میخوای بهم بگو..
از صادقانه بودنش خوشم امد و گفتم: چیزی نشده که ببخشم، و درضمن با اون چشات بهم زل نزن. و بعدش خندم گرفت و حرفم نصفه موند دوباره ادامه دادم: شهریار من از تو نه بدم میاد نه خوشم میاد تو انقدرم بد نیستی که بخوام بهت بگم برو گم شو یه فرصت بهت میدم قبول؟
لبخندی زدو گفت: چشم خانم زیبا حالا میتونم دستتو بگیرم؟
منم یه لبخند تحویل دادمو سرمو تکون دادم بعد دستمو گرفتو منو پشت سرش راه انداخت و منو سوار ماشین خودش کردو تا خونه رسوند خواستم پیاده بشم که گفت:
_هانا خانم نمیشه من شماره دوست دختر خودمو داشته باشم؟
_نههه نمیشه
_شمارتو بگو دارم سیو میکنم.
_٠۹.... خوب حالا میتونم برم؟
_بفرمایید
درو باز کردمو رفتم کلید انداختم درو باز کردم که دیدم یه نامه افتاد از لای در بازش کردم نوشته بود:
من در چشمان تو زندگی میکنم. من تو را میبینم اما افسوس که تو نمیدانی چ کسی هستم، دلبر تو لیلی من شدی! من تو را میخواهم، به که چقدر دیوانه ی تو بودن زیباست.
زیرش کوچیک نوشته بود: گوشیتو چک کن.
سریع گوشیمو در اوردمو دیدم....
ادامه دارد...
دوست داشتین بگین ادامه پارتو بزارم 🙂🎈
گفت: تو چرا با اون نشستی به قهوه خوردن؟
گفتم: تو نمیتونی تصمیم بگیری چکار کنم یا نکنم با کی بگردم یا نگردم.
یه نفس عمیق کشیدو دستشو کشید به صورتش و رفت بیرون از کلاس، واقعا به اون چ چکارس مگه قراره از اون اجازه بگیرم.... داخل همین فکرا بودم که معلم امد داخلو سلام کرد دو دقیقه بعدش شهریار امدو از معلم معذرت خواست برای دیر امدنش بعدشم نشست سر جاش. کل ساعت کلاس رو حتی با اون چشای سبز تیرش نگامم نکرد همش به تخته زل زده بود. سلنا اروم شروع به حرف زدن باهام کرد:
_پس چطون شده بخاطر داداش من دعواتون شده؟
_نه بابا دو روزه امدم میخواد برا من غیرتی بشه.
_به نظرم تو هم نرو رو اعصابش زیاد ولش کن اون همینجوریه بعدا دوباره خوب میشه.
_اهوم شاید حق با تو باشه.
_هنوز نفهمیدی کی اون پیام رو بهت داده؟
_نه، هنوز نفهمیدم میگه من ترو میبینم نمیدونم کیه اما میخوام پیداش کنم.
بچه ها ساکت و منو سلنا ساکت شدیم.
چند ساعت بعد....
جمع کردم برم بیرون از کلاس که برم خونه یهو شهریار جلوم ظاهر شدو با چشای سبز تیرش تو چشام زل زدو گفت: هانا من... منن... من نمیتونم چیزیو ازت قایم کنم برای همین حرفمو رکو پوست کنده بهت میزنم، هانا من از تو خوشم امده و درباره ی امروز هم ازت معذرت میخوام خیلی تند رفتار کردم حالا هم هرچی میخوای بهم بگو..
از صادقانه بودنش خوشم امد و گفتم: چیزی نشده که ببخشم، و درضمن با اون چشات بهم زل نزن. و بعدش خندم گرفت و حرفم نصفه موند دوباره ادامه دادم: شهریار من از تو نه بدم میاد نه خوشم میاد تو انقدرم بد نیستی که بخوام بهت بگم برو گم شو یه فرصت بهت میدم قبول؟
لبخندی زدو گفت: چشم خانم زیبا حالا میتونم دستتو بگیرم؟
منم یه لبخند تحویل دادمو سرمو تکون دادم بعد دستمو گرفتو منو پشت سرش راه انداخت و منو سوار ماشین خودش کردو تا خونه رسوند خواستم پیاده بشم که گفت:
_هانا خانم نمیشه من شماره دوست دختر خودمو داشته باشم؟
_نههه نمیشه
_شمارتو بگو دارم سیو میکنم.
_٠۹.... خوب حالا میتونم برم؟
_بفرمایید
درو باز کردمو رفتم کلید انداختم درو باز کردم که دیدم یه نامه افتاد از لای در بازش کردم نوشته بود:
من در چشمان تو زندگی میکنم. من تو را میبینم اما افسوس که تو نمیدانی چ کسی هستم، دلبر تو لیلی من شدی! من تو را میخواهم، به که چقدر دیوانه ی تو بودن زیباست.
زیرش کوچیک نوشته بود: گوشیتو چک کن.
سریع گوشیمو در اوردمو دیدم....
ادامه دارد...
دوست داشتین بگین ادامه پارتو بزارم 🙂🎈
۸.۵k
۰۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.