آغوش فرشته ی مرگ
فرشته مرگ به سکوتی تاریک و آرام وارد اتاق دخترک شد. چشمانش به دخترکی که در خواب عمیقی بود، معطوف شدند. او بر اینکه قرار است او را به سوی آخرین سفر دعوت کند، نگاهی غمگین داشت. اما زمانی که نگاهش به او افتاد، قلبش ناگهان به چیزی دیگر نزدیک شد: به زیبایی بینظیر خواب او. زمینهی خواب دخترک با چشمانی پر از تعجب و حساسیت به او نشان داد که او چقدر زیباست. این عاطفهی ناگهانی قلب فرشته را به زیبایی خوابش بست، زیبایی که برای همیشه در قلب او خواهد ماند . فرشته مرگ به آرامی نزدیک شد و خم شد تا به دخترک که در خواب بود نزدیکتر شود. ناگهان، با حساسیتی که تنها یک فرشته میتواند داشته باشد، لبان خود را به لبان زیبای دخترک نهاد و او را بوسید. دخترک به طور ناگهانی بیدار شد و با وحشت از دیدن فرشته مرگ برگشت و عقب کشید.
فرشتهی مرگ با دیدن ترس دختر، سعی میکند آرامش و اطمینان را به او منتقل کند. او به آرامی به دختر نزدیک میشود و با یک لمس نرم و دلنشین، دستانش را بر روی دست دختر میگذارد. چشمان فرشته، پر از نور و امید، نگاه به چشمان دختر میکند و با لبخندی دلنشین به او اطمینان میدهد و میگوید :
_ از من نترس . قرار نیست هیچ آسیبی بهت بزنم :)
+ ت.ت.تو کی هستی
_ معلوم نیست ؟
+ م.م.م.من ن.ن.
_ هی آروم باش
+ من نمی.نمیخوام بمیرم
_ اممم . فکر میکردم همین رو میخوای آخه من همیشه صدات رو از اون بالا میشنیدم :)
+ فکر نمیکردم مرگ انقدر ترسناک باشه
_ واقعا فکر میکنی من ترسناکم ؟
+ [لبخند زیبای اون، مثل اشعههای نوری بود که از پشت ابرهای سرسبز بر میاومد؛ گرم و دلنشین، قابل توصیف نبود. چشم های تابان و پر از نیکوخواهی، هر کسی که به اون نگاه کنه رو به دل خود میکشونه، چون در هر نگاه، آرامش و دوستداشتنی بودن به وضوح مشهود بود. صورتش پر از نور و لطافت هست، مثل گلبرگهای نازکی که در حاشیهی یک روز بهاری میلرزد. و تمام این ها خلاف ترسناک بودن اون رو ثابت میکرد . پس من واقعاً از چی ترسیده بودم ؟ ] نمیدونم من فقط ... .
فقط الان آماده نیستم
_ [ اشک از چشمای خوشگلش جاری شده بود دستام رو آروم به صورتش نزدیک کردم و اشکاش رو پاک کردم . اون ترسیده بود و این کاملا طبیعی بود ] میفهمم . این عادیه که تو اینطوری هستی . همه همینطورین .
دلت میخواد بغلت کنم ؟ :)
+ ... .
_ اینطوری آروم میشی قول میدم :)
به علاوه تا هر زمانی که آماده رفتن شدی من صبر میکنم چون تو واقعا دختر خاصی هستی و من دوست دارم ... .
+ [ وقتی که رفتم سمتش و بغلش کردم، احساس کردم که دستام در برابر یک احساس نرم و دلنشین فرو میرفت. حرارت آرامشبخشی که از بغلش بر میاومد، همه ی نگرانیها و استرسهام را فراموش کردم. چشم های اون که پر از نور بودن، من رو به خود جذب میکردن و حس می کردم که در آغوش یک فرشته از آسمان هستم، جایی که فقط آرامش و محبت حاکم است. ]
دختر در نهایت ترس خود را کنار میگذارد و با اعتماد به نفس، دست فرشتهی مرگ را گرفته و با او به سفری معنوی و عاشقانه به سوی آیندهای نامعلوم میپردازد، جایی که هیچ ترسی وجود ندارد و فقط عشق و صلح حاکم است.
#از_نوشته_های_ملورین#
فرشتهی مرگ با دیدن ترس دختر، سعی میکند آرامش و اطمینان را به او منتقل کند. او به آرامی به دختر نزدیک میشود و با یک لمس نرم و دلنشین، دستانش را بر روی دست دختر میگذارد. چشمان فرشته، پر از نور و امید، نگاه به چشمان دختر میکند و با لبخندی دلنشین به او اطمینان میدهد و میگوید :
_ از من نترس . قرار نیست هیچ آسیبی بهت بزنم :)
+ ت.ت.تو کی هستی
_ معلوم نیست ؟
+ م.م.م.من ن.ن.
_ هی آروم باش
+ من نمی.نمیخوام بمیرم
_ اممم . فکر میکردم همین رو میخوای آخه من همیشه صدات رو از اون بالا میشنیدم :)
+ فکر نمیکردم مرگ انقدر ترسناک باشه
_ واقعا فکر میکنی من ترسناکم ؟
+ [لبخند زیبای اون، مثل اشعههای نوری بود که از پشت ابرهای سرسبز بر میاومد؛ گرم و دلنشین، قابل توصیف نبود. چشم های تابان و پر از نیکوخواهی، هر کسی که به اون نگاه کنه رو به دل خود میکشونه، چون در هر نگاه، آرامش و دوستداشتنی بودن به وضوح مشهود بود. صورتش پر از نور و لطافت هست، مثل گلبرگهای نازکی که در حاشیهی یک روز بهاری میلرزد. و تمام این ها خلاف ترسناک بودن اون رو ثابت میکرد . پس من واقعاً از چی ترسیده بودم ؟ ] نمیدونم من فقط ... .
فقط الان آماده نیستم
_ [ اشک از چشمای خوشگلش جاری شده بود دستام رو آروم به صورتش نزدیک کردم و اشکاش رو پاک کردم . اون ترسیده بود و این کاملا طبیعی بود ] میفهمم . این عادیه که تو اینطوری هستی . همه همینطورین .
دلت میخواد بغلت کنم ؟ :)
+ ... .
_ اینطوری آروم میشی قول میدم :)
به علاوه تا هر زمانی که آماده رفتن شدی من صبر میکنم چون تو واقعا دختر خاصی هستی و من دوست دارم ... .
+ [ وقتی که رفتم سمتش و بغلش کردم، احساس کردم که دستام در برابر یک احساس نرم و دلنشین فرو میرفت. حرارت آرامشبخشی که از بغلش بر میاومد، همه ی نگرانیها و استرسهام را فراموش کردم. چشم های اون که پر از نور بودن، من رو به خود جذب میکردن و حس می کردم که در آغوش یک فرشته از آسمان هستم، جایی که فقط آرامش و محبت حاکم است. ]
دختر در نهایت ترس خود را کنار میگذارد و با اعتماد به نفس، دست فرشتهی مرگ را گرفته و با او به سفری معنوی و عاشقانه به سوی آیندهای نامعلوم میپردازد، جایی که هیچ ترسی وجود ندارد و فقط عشق و صلح حاکم است.
#از_نوشته_های_ملورین#
۱.۵k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.