Black Cigarette p12
" منم...خب اینجا منتظرم."Jimin
از نظر سونی درست نبود که بپرسد منتظر کیه، پس فقط به «آها» بسنده کرد.
"تو چی؟" Jimin
"من چی؟" Sony
"تو چرا اومدی اینجا...؟"Jimin
"گفتم که اینجا مکان امن منه. حالیم یکمی خوب نبود، گفتم بیام اینجا حال و حوام عوض بشه."Sony
" اوه...میخوای در موردش باهام صحبت کنی؟"Jimin
" نمیدونم جیمین شی، نمیدونم."Sony
سونی کمی تعلل کرد و سپس ادامه داد:
" حتی نمیدونم چه مرگمه." Sony
جیمین کمی به سونی نزدیکتر شد و دستش را روی پای سونی گذاشت. خم شد و به صورت سونی نگاه کرد.
"مشکلی نیست سونی. تو سردرگمی، سردرگم در احساسات. شاید مشکلات که جدیداً برات پیش اومده باعث شده چنین فکر هایی نسبت به خودت بکنی. میدونی بزرگترین مشکل ما آدما چیه؟"Jimin
سونی نفس عمیقی کشید و به نشانه ندانستن سرش را تکان داد.
"ما آدما بیش از حد ممکن فکر میکنیم. باعث میشه ما از درون، ذره ذره نابود بشیم."Jimin
سونی دستش را روی دست جیمین گذاشت.
"حق با توعه، جیمین شی. من خیلی به همه چیز سخت میگیرم."Sony
" میدونی سونی، تو الان مثل یک گل میمونی که گلبرگ یا همون مشکلاتت دورت رشد میکنه و غنچه که تو هستی رو در بر میگیره. تو باید خودتو از این حصار نجات بدی."Jimin
"مرسی جیمین شی، حالم واقعا بهتره." Sony
"خواهش میکنم، وظیفمه. ما دوستیم باید در هر شرایطی کنار هم باشیم."Jimin
و سپس، پس از تمام کردن این جمله جیمین، سونی را به یک آغوش تسکین بخش دعوت کرد. این شد شروع داستان این دو نفر.
از نظر سونی درست نبود که بپرسد منتظر کیه، پس فقط به «آها» بسنده کرد.
"تو چی؟" Jimin
"من چی؟" Sony
"تو چرا اومدی اینجا...؟"Jimin
"گفتم که اینجا مکان امن منه. حالیم یکمی خوب نبود، گفتم بیام اینجا حال و حوام عوض بشه."Sony
" اوه...میخوای در موردش باهام صحبت کنی؟"Jimin
" نمیدونم جیمین شی، نمیدونم."Sony
سونی کمی تعلل کرد و سپس ادامه داد:
" حتی نمیدونم چه مرگمه." Sony
جیمین کمی به سونی نزدیکتر شد و دستش را روی پای سونی گذاشت. خم شد و به صورت سونی نگاه کرد.
"مشکلی نیست سونی. تو سردرگمی، سردرگم در احساسات. شاید مشکلات که جدیداً برات پیش اومده باعث شده چنین فکر هایی نسبت به خودت بکنی. میدونی بزرگترین مشکل ما آدما چیه؟"Jimin
سونی نفس عمیقی کشید و به نشانه ندانستن سرش را تکان داد.
"ما آدما بیش از حد ممکن فکر میکنیم. باعث میشه ما از درون، ذره ذره نابود بشیم."Jimin
سونی دستش را روی دست جیمین گذاشت.
"حق با توعه، جیمین شی. من خیلی به همه چیز سخت میگیرم."Sony
" میدونی سونی، تو الان مثل یک گل میمونی که گلبرگ یا همون مشکلاتت دورت رشد میکنه و غنچه که تو هستی رو در بر میگیره. تو باید خودتو از این حصار نجات بدی."Jimin
"مرسی جیمین شی، حالم واقعا بهتره." Sony
"خواهش میکنم، وظیفمه. ما دوستیم باید در هر شرایطی کنار هم باشیم."Jimin
و سپس، پس از تمام کردن این جمله جیمین، سونی را به یک آغوش تسکین بخش دعوت کرد. این شد شروع داستان این دو نفر.
۱۲.۱k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.