چندپارتی جونگکوک وقتی بخاطر دوستش...(پارت۸)
آت:هق دادش، تو هق نمیدونی وقتی زد جلوی ماشین چ استرسی گرفتم..(ات تو ماشین بوده، فقط قائم شده بود)
سوهو موهای ات رو نوازش کرد و لب زد:مهم اینکه دیگه دستش بت نمیرسه..
آت:هق از کجا میدونی؟
سوهو:میخوام از اینجا بری!
آت:ک..کجا برم؟
سوهو:بری همون روستای خودمون پیش مامانبزرگ..
آت:ولی من نمی..
سوهو حرفشو قطع کرد
سوهو:اگ میخوای دوباره دست اون روانی نیوفتی، مجبوری...
آت از بغل داداشش اومد بیرون..و رفت سمت کفشاش.
سوهو:کجا
آت:حالم خوب نیست، میرم یکم قدم بزنم
سوهو:میخوای..
آت حرفشو قطع کرد
آت:نه، میخوام تنها باشم.
سوهو:پس مراقب باش.
آت از خونه بیرون رفت و رفت اون پارکی ک همیشه با جونگکوک میومد...روی یکی از نیمکتا نشست و لبخندی زد و اروم اروم اشکهاش ریخت...صدای ماشینی رو از اون طرف پارک شنید، کی این وقت شب میومد پارک اخه؟اما وقتی چشمش ب جونگکوک خورد، از ترس لرزید، سریع رفت لای یکی از بوته ها و پشتش نشست، نمیتونست الان با جونگکوک مواجه بشه...جونگکوک روی همون نیمکتی ک آت نشسته بود نشست و لبخندی زد
کوک:هرجا باشی پیدات میکنم و برای تک تک آسیب هایی ک بهت رسوندم....
آت منتطر ادامش بود ک متوجه شد اشک های جونگکوک نزاشت حرفش رو ادامه بده، آت به جلوش نگا کرد، و دلش میخواست ک بره معشوق رو بغل کنه، اما همه چی تقصیر خودش بود...میخواست بلند بشه، ک پاش خورد ب بطری شیشه ای، بطری افتاد و شکست، آت محکم جلوی دهنش رو گرفت..
کوک با تعجب سمت صدا برگشت و بلند لب زد:کسی اونجاست..؟
آت ک خیلی ترسیده بود ک کوک اونو ببینه، اما نمیتونست فرار کنه، چون اگ بلند میشد، کوک اونو میدید...جونگکوک بلند شد و سمت اون بوته ای رفت ک آت اونجا بود و دوباره تکرار کرد: کسی اونجاست...؟(داد)
آت محکم جلوی دهنشو گرفته بود ک صداش درنیاد ک.....
.
.
تاحالا امتحان نکردم ک آخر فیک بگم، خماری، اما الان میگم...خماریی
.
.
امیدوارمدوستداشتهباشید..>>
سوهو موهای ات رو نوازش کرد و لب زد:مهم اینکه دیگه دستش بت نمیرسه..
آت:هق از کجا میدونی؟
سوهو:میخوام از اینجا بری!
آت:ک..کجا برم؟
سوهو:بری همون روستای خودمون پیش مامانبزرگ..
آت:ولی من نمی..
سوهو حرفشو قطع کرد
سوهو:اگ میخوای دوباره دست اون روانی نیوفتی، مجبوری...
آت از بغل داداشش اومد بیرون..و رفت سمت کفشاش.
سوهو:کجا
آت:حالم خوب نیست، میرم یکم قدم بزنم
سوهو:میخوای..
آت حرفشو قطع کرد
آت:نه، میخوام تنها باشم.
سوهو:پس مراقب باش.
آت از خونه بیرون رفت و رفت اون پارکی ک همیشه با جونگکوک میومد...روی یکی از نیمکتا نشست و لبخندی زد و اروم اروم اشکهاش ریخت...صدای ماشینی رو از اون طرف پارک شنید، کی این وقت شب میومد پارک اخه؟اما وقتی چشمش ب جونگکوک خورد، از ترس لرزید، سریع رفت لای یکی از بوته ها و پشتش نشست، نمیتونست الان با جونگکوک مواجه بشه...جونگکوک روی همون نیمکتی ک آت نشسته بود نشست و لبخندی زد
کوک:هرجا باشی پیدات میکنم و برای تک تک آسیب هایی ک بهت رسوندم....
آت منتطر ادامش بود ک متوجه شد اشک های جونگکوک نزاشت حرفش رو ادامه بده، آت به جلوش نگا کرد، و دلش میخواست ک بره معشوق رو بغل کنه، اما همه چی تقصیر خودش بود...میخواست بلند بشه، ک پاش خورد ب بطری شیشه ای، بطری افتاد و شکست، آت محکم جلوی دهنش رو گرفت..
کوک با تعجب سمت صدا برگشت و بلند لب زد:کسی اونجاست..؟
آت ک خیلی ترسیده بود ک کوک اونو ببینه، اما نمیتونست فرار کنه، چون اگ بلند میشد، کوک اونو میدید...جونگکوک بلند شد و سمت اون بوته ای رفت ک آت اونجا بود و دوباره تکرار کرد: کسی اونجاست...؟(داد)
آت محکم جلوی دهنشو گرفته بود ک صداش درنیاد ک.....
.
.
تاحالا امتحان نکردم ک آخر فیک بگم، خماری، اما الان میگم...خماریی
.
.
امیدوارمدوستداشتهباشید..>>
۴۷.۳k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.