پارت۹
پارت۹
نویسنده
ساعت حدود ۳ ۴ صبح بود لوگان
تشنه شد و رفت به آشپزخونه تا
آب بخوره یخواست برگرده
به اتاقش که دید یکی با
چاقو رفت تو اتاق لونا سریع
رفت طبقه سوم و آروم
در اتاقو باز کرد که یهو دید
یه مرد بالا سر لونا با چاقو
وایساده خواست جلوشو بگیره
که مرد بهش حمله کرد و به شکمش چاقو زد
و لوگان از شدت درد داد کشید.
ویو لونا
خواب بودم که صدای داد به نفر اومد از
خواب پریدم دیدم یه مرد بالا سر لوگان وایساده رفتم سمتش خواستم چاقو رو
ازش بگیرم که روم خیمه زد
(بچه ها اون خیمهه نه از اونا که میخوان
یکی و بکشن اسمشو نمیدونستم😂 )
خواست چاقو رو بکنه تو قلبم که یهو
گرفتنش.
نشستم که تهیونگ و جیمین با عجله
گفتن:حالت خوبه،چه اتفاقی افتاد؟
سرم و تکون دادم و خواستم حرف
بزنم که رئیس
گفت:وقت اینکارا نیست لوگان و
ببرید بیمارستان.
سوار ماشین شدیم و لوگانم آمبولانس برد
*بیمارستان*
دکتر از اتاق اومد بیرون
_دکتر حالش چطورع؟
دکتر:بد نیست زخمش عمیق نبود،
چه نسبتی باهاش دارید؟
با پوزخند گفتم:برادر زادشم
دکتر:میتونید بریم ببینیدش.
_ممنون.الان برمیگردم(رو به رئیس و...)
رئیس:باشه.
لباس مخصوص
نویسنده
ساعت حدود ۳ ۴ صبح بود لوگان
تشنه شد و رفت به آشپزخونه تا
آب بخوره یخواست برگرده
به اتاقش که دید یکی با
چاقو رفت تو اتاق لونا سریع
رفت طبقه سوم و آروم
در اتاقو باز کرد که یهو دید
یه مرد بالا سر لونا با چاقو
وایساده خواست جلوشو بگیره
که مرد بهش حمله کرد و به شکمش چاقو زد
و لوگان از شدت درد داد کشید.
ویو لونا
خواب بودم که صدای داد به نفر اومد از
خواب پریدم دیدم یه مرد بالا سر لوگان وایساده رفتم سمتش خواستم چاقو رو
ازش بگیرم که روم خیمه زد
(بچه ها اون خیمهه نه از اونا که میخوان
یکی و بکشن اسمشو نمیدونستم😂 )
خواست چاقو رو بکنه تو قلبم که یهو
گرفتنش.
نشستم که تهیونگ و جیمین با عجله
گفتن:حالت خوبه،چه اتفاقی افتاد؟
سرم و تکون دادم و خواستم حرف
بزنم که رئیس
گفت:وقت اینکارا نیست لوگان و
ببرید بیمارستان.
سوار ماشین شدیم و لوگانم آمبولانس برد
*بیمارستان*
دکتر از اتاق اومد بیرون
_دکتر حالش چطورع؟
دکتر:بد نیست زخمش عمیق نبود،
چه نسبتی باهاش دارید؟
با پوزخند گفتم:برادر زادشم
دکتر:میتونید بریم ببینیدش.
_ممنون.الان برمیگردم(رو به رئیس و...)
رئیس:باشه.
لباس مخصوص
۱۱۸
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.