دختر اجاره ای 🕸🖤
دختر اجاره ای 🕸🖤
𝐩𝐚𝐫 ²⁵
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
تهیونگ: که درباره ی من تحقیق کردی😏 یعنی رو من
از قبل کراش داشتی؟🤭😏
جنی: نه همون روز که دنبال کار بودم اتفاقی دیدم،
بعدشم مگه تو نبودی که منو بوسیدی😏
تهیونگ: چی!؟ من؟ از اون شب چیزی یادم نمیاد😶🌫️
جنی: مگه من گفتم کِی بوسیدی؟ به من دروغ میگی😏
تهیونگ: باشه مچمو گرفتی😮💨
جنی: اوهوم، حالا بگیر بخواب تا از این بیشتر ضایع نشدی🤭
تهیونگ: باشه میخوابم ولی قبلش بوس شب بخیر میخوام😌
جنی: اِمممم، باشه
(خب اینجا توی ذهنتون آهنگ پخش کنین، واسه راهنمایی یع آهنگی مث لاولی😂 خب دیگه نخندیدن.. مثلا قراره لحظه رمانتیک باشه😑😂)
به چشمای هم نگاه کردن، چشم هردو برق میزد،
صورتاشونو به هم نزدیک کردن و آروم چشماشون رو
بستن و همو بوسیدن
[فردا]
تهیونگ رفت سرکار و توی دفترش بود که منشیش اومد
منشی: رئیس منشی جدیدتون دو ساعت دیگه میرسن
تهیونگ: باشه، میتونی بری
منشی رفت
تهیونگ زنگ زد به جنی
جنی: الو
تهیونگ: عشقم چطوری؟
جنی خوبم، توچی؟
تهیونگ آهی کشید: منم خوبم
جنی: چیزی شده؟ چرا کِسِلی؟
تهیونگ: دلم برات تنگ شده، امروز منشی جدید قراره
بیاد اصلا حوصلشو ندارم
جنی: واقعا😏
تهیونگ: اوهوم، حتما کارشو بلد نیست، کلی باید آموزش ببینه😕🥱
جنی: چه بد
تهیونگ: راستی تو کی میری واسه مصاحبه؟
جنی: یکم دیگه میرم
تهیونگ: آها پس برو آماده شو
جنی: باشه..خدافظ
[قطع کردن]
جنی: دارم برات😏
یک ساعت بعد
منشی: رئیس منشی جدیدتون اومدن
تهیونگ: بگو بیاد تو
صدای راه رفتن منشی رد میشنید اول کفش هاشو از
در لای در دید و بعد رو به روی در ایستاد
تهیونگ تا منشی رو دید هوش از سرش پرید، از جاش
بلد شد و متعجب بهش نگاه کرد و صداش کرد
تهیونگ: جنی!؟
𝐩𝐚𝐫 ²⁵
𝒓𝒆𝒏𝒕 𝒈𝒊𝒓𝒍🕸🖤
تهیونگ: که درباره ی من تحقیق کردی😏 یعنی رو من
از قبل کراش داشتی؟🤭😏
جنی: نه همون روز که دنبال کار بودم اتفاقی دیدم،
بعدشم مگه تو نبودی که منو بوسیدی😏
تهیونگ: چی!؟ من؟ از اون شب چیزی یادم نمیاد😶🌫️
جنی: مگه من گفتم کِی بوسیدی؟ به من دروغ میگی😏
تهیونگ: باشه مچمو گرفتی😮💨
جنی: اوهوم، حالا بگیر بخواب تا از این بیشتر ضایع نشدی🤭
تهیونگ: باشه میخوابم ولی قبلش بوس شب بخیر میخوام😌
جنی: اِمممم، باشه
(خب اینجا توی ذهنتون آهنگ پخش کنین، واسه راهنمایی یع آهنگی مث لاولی😂 خب دیگه نخندیدن.. مثلا قراره لحظه رمانتیک باشه😑😂)
به چشمای هم نگاه کردن، چشم هردو برق میزد،
صورتاشونو به هم نزدیک کردن و آروم چشماشون رو
بستن و همو بوسیدن
[فردا]
تهیونگ رفت سرکار و توی دفترش بود که منشیش اومد
منشی: رئیس منشی جدیدتون دو ساعت دیگه میرسن
تهیونگ: باشه، میتونی بری
منشی رفت
تهیونگ زنگ زد به جنی
جنی: الو
تهیونگ: عشقم چطوری؟
جنی خوبم، توچی؟
تهیونگ آهی کشید: منم خوبم
جنی: چیزی شده؟ چرا کِسِلی؟
تهیونگ: دلم برات تنگ شده، امروز منشی جدید قراره
بیاد اصلا حوصلشو ندارم
جنی: واقعا😏
تهیونگ: اوهوم، حتما کارشو بلد نیست، کلی باید آموزش ببینه😕🥱
جنی: چه بد
تهیونگ: راستی تو کی میری واسه مصاحبه؟
جنی: یکم دیگه میرم
تهیونگ: آها پس برو آماده شو
جنی: باشه..خدافظ
[قطع کردن]
جنی: دارم برات😏
یک ساعت بعد
منشی: رئیس منشی جدیدتون اومدن
تهیونگ: بگو بیاد تو
صدای راه رفتن منشی رد میشنید اول کفش هاشو از
در لای در دید و بعد رو به روی در ایستاد
تهیونگ تا منشی رو دید هوش از سرش پرید، از جاش
بلد شد و متعجب بهش نگاه کرد و صداش کرد
تهیونگ: جنی!؟
۵.۳k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.