(پارت 55) .I wish I never saw it
جیمین: با حالت جدی تو بیخورد میکنی... مثل اینکه امواله منی
وقتی اسم مالکیت گذاشت روم نمیدونستم چی بگم پس چیزی نگفتم از تو مشما بستنی در اوردم بازش کردم با قاقش مخصوص خودش شروع کردم به خوردن چند دقیقه بعد نگاه سنگینشو حس کردم برگشتم سمتش قاشق بستنی بردم جلو دهنش
ت ا: میخوری؟
سرشو اورد جلو قاشقو برد تو دهنش فکر نمیکردم بخوره یه قاقش خودم میخوردم یه قاشق میدادم به خودش، جیمین انگار لذت میبرد با نگاهه خاصی نگاهم میکرد تا اخره بستنی رو خوردیم سرمو گذاشتم رو سینش مشغول فیلم دیدن شدم جیمینم سرمو نوازش میکرد انقدر نوازش کرد داشت خوابم میبرد اجوما
برای شام صدامون زد اروم بلند شدم رفتیم سره میز غذارو خوردم انقدر گشنم بود یه بشقاب دیگه میخواستم
انگار معدم سوراخ شده بود بازم از اجوما درخواست غذا کردم نگاه سنگین جیمین حس کردم سرمو اوردم بالا
جیمین: توله تو میگه ناهار نمیخوری انقدر گشنته؟
اینکه فکر میکرد ناهار نخوردم خجالت کشیدم چون ناهار تا خر خره خورده بودم میخواستم دهن باز کنم اجوما به دادم رسید
اجوما: چرا اقا... ناهار خوردن... به خاطره بچه اشتهاشون دو برابر شده
یه نفس راحت کشیدم دیگه اشتهام نمیکشید میخواستم بلند شم
جیمین: کجا؟
ت ا: خوردم دیگه
جیمین: تو که بشقابت پره
ت ا: دیگه اشتها ندارم
جیمین: بیخود... میشینی همشو میخوری... شیرفهم شد؟
ت ا: از لهنش جاخوردم اروم جوابشو دادم...چشم
دوباره نشستم غذارو تا اخر خوردم جیمینم منطزر بود تا غذام تموم بشه بلند شدم با جیمین هم قدم شدم اروم از پله ها بالا میفرفتم توی این دوره از بارداریم برام نشستن راه رفتن سخت شده بود
شرط
لایک 170
کامنت 70
وقتی اسم مالکیت گذاشت روم نمیدونستم چی بگم پس چیزی نگفتم از تو مشما بستنی در اوردم بازش کردم با قاقش مخصوص خودش شروع کردم به خوردن چند دقیقه بعد نگاه سنگینشو حس کردم برگشتم سمتش قاشق بستنی بردم جلو دهنش
ت ا: میخوری؟
سرشو اورد جلو قاشقو برد تو دهنش فکر نمیکردم بخوره یه قاقش خودم میخوردم یه قاشق میدادم به خودش، جیمین انگار لذت میبرد با نگاهه خاصی نگاهم میکرد تا اخره بستنی رو خوردیم سرمو گذاشتم رو سینش مشغول فیلم دیدن شدم جیمینم سرمو نوازش میکرد انقدر نوازش کرد داشت خوابم میبرد اجوما
برای شام صدامون زد اروم بلند شدم رفتیم سره میز غذارو خوردم انقدر گشنم بود یه بشقاب دیگه میخواستم
انگار معدم سوراخ شده بود بازم از اجوما درخواست غذا کردم نگاه سنگین جیمین حس کردم سرمو اوردم بالا
جیمین: توله تو میگه ناهار نمیخوری انقدر گشنته؟
اینکه فکر میکرد ناهار نخوردم خجالت کشیدم چون ناهار تا خر خره خورده بودم میخواستم دهن باز کنم اجوما به دادم رسید
اجوما: چرا اقا... ناهار خوردن... به خاطره بچه اشتهاشون دو برابر شده
یه نفس راحت کشیدم دیگه اشتهام نمیکشید میخواستم بلند شم
جیمین: کجا؟
ت ا: خوردم دیگه
جیمین: تو که بشقابت پره
ت ا: دیگه اشتها ندارم
جیمین: بیخود... میشینی همشو میخوری... شیرفهم شد؟
ت ا: از لهنش جاخوردم اروم جوابشو دادم...چشم
دوباره نشستم غذارو تا اخر خوردم جیمینم منطزر بود تا غذام تموم بشه بلند شدم با جیمین هم قدم شدم اروم از پله ها بالا میفرفتم توی این دوره از بارداریم برام نشستن راه رفتن سخت شده بود
شرط
لایک 170
کامنت 70
۱۳۹.۷k
۱۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.