ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
پارت ششم
یوری:ا....ره
ات و لیا و اسونا:اصلا خوب نیستی
لیا:ببینم استرس داری
یوری:ا....ره
ات:اروم باش
دیگه وقت رفتنه بچه ها
ما میتونیمممم
رفتن اهنگ خوندن قبول شدن بی تی اس هم رفتن بهشون تبریک بگن و گفتن الان ۱ سال از دبیو میگذره اونا معروف تر شدن و الان همه ی اعضای فاکس نو دوست پسر مخفی دارن به جز ات
ات هم به خاطر اسرار اعضا ناخواسته به قرارا از پیش تعیین شده رفت و شب نمیتونست بدون خبر خوب برگرده خونه
یارو رو مینویسم یارو🤣🤣🤣
یارو:خیلی خوشکل تر از چیزی که فک میکردم هستی
ات:شما هم جذاب ترید(دروغ گفت)
یارو:عجیبه که اینو بگم اما بیاین بریم خونه ی من تو بار دوست ندارم دوست دخترم مست کنه
ات:امممم....باشه
ات ویو
وقتی گفت دوست دخترم بدم اومد.طرف خیلیم به خودش میباره انگار آسمون سوراخ شده این از وسطش افتاده.خیلیم بی ریخته
نویسنده:داداش بسه دیگه اونم آدمه
ات:تو جی میگی این وسط تو که ندیدیش حتی
نویسنده:خودم داستانو طراحی کردممممم
ات:......(ادامو در اورد😑)
اهم اهم بر گردیم به داستان
توی راه بودن که یهو یارو سعی کرد کمرم رو بگیره
منم نمیتونستم چیزی بگم به شکل عجیبی نمیتونستم تکون بخورم
ایییی شت فک کنم تو نوشیدنی چیزی ریخته بود
(ات چند لحظه رفت سرویس واسه درست کردن ارایشش)
سعی کرد منو ببوسه که با جیمین مواجه شدم
جیمین:مرتیکه ی ...............(هر کدوم از . رو یه فحش حساب کنید)
خلاصه جیمین کلی زدش و ات رو براید استایل بغل کرد و برد خونه
جیمین:هعی چرا حواست نیست آخه دختر
ات:ببخشید نمیدونستم اینجوری میشه
جیمین:عیبی نداره خودتو ناراحت نکن بخواب منم میرم دیگه
ات:باشه ممنونم
جیمین رفت......
لایکم که نمیکنید:(((
پارت ششم
یوری:ا....ره
ات و لیا و اسونا:اصلا خوب نیستی
لیا:ببینم استرس داری
یوری:ا....ره
ات:اروم باش
دیگه وقت رفتنه بچه ها
ما میتونیمممم
رفتن اهنگ خوندن قبول شدن بی تی اس هم رفتن بهشون تبریک بگن و گفتن الان ۱ سال از دبیو میگذره اونا معروف تر شدن و الان همه ی اعضای فاکس نو دوست پسر مخفی دارن به جز ات
ات هم به خاطر اسرار اعضا ناخواسته به قرارا از پیش تعیین شده رفت و شب نمیتونست بدون خبر خوب برگرده خونه
یارو رو مینویسم یارو🤣🤣🤣
یارو:خیلی خوشکل تر از چیزی که فک میکردم هستی
ات:شما هم جذاب ترید(دروغ گفت)
یارو:عجیبه که اینو بگم اما بیاین بریم خونه ی من تو بار دوست ندارم دوست دخترم مست کنه
ات:امممم....باشه
ات ویو
وقتی گفت دوست دخترم بدم اومد.طرف خیلیم به خودش میباره انگار آسمون سوراخ شده این از وسطش افتاده.خیلیم بی ریخته
نویسنده:داداش بسه دیگه اونم آدمه
ات:تو جی میگی این وسط تو که ندیدیش حتی
نویسنده:خودم داستانو طراحی کردممممم
ات:......(ادامو در اورد😑)
اهم اهم بر گردیم به داستان
توی راه بودن که یهو یارو سعی کرد کمرم رو بگیره
منم نمیتونستم چیزی بگم به شکل عجیبی نمیتونستم تکون بخورم
ایییی شت فک کنم تو نوشیدنی چیزی ریخته بود
(ات چند لحظه رفت سرویس واسه درست کردن ارایشش)
سعی کرد منو ببوسه که با جیمین مواجه شدم
جیمین:مرتیکه ی ...............(هر کدوم از . رو یه فحش حساب کنید)
خلاصه جیمین کلی زدش و ات رو براید استایل بغل کرد و برد خونه
جیمین:هعی چرا حواست نیست آخه دختر
ات:ببخشید نمیدونستم اینجوری میشه
جیمین:عیبی نداره خودتو ناراحت نکن بخواب منم میرم دیگه
ات:باشه ممنونم
جیمین رفت......
لایکم که نمیکنید:(((
۵.۶k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.