cute lover
پارت ۱۷
سی جون( بابای جیسونگ): چیه؟ فکر کردی مثل همیشه چند تا کتکت میزنیم بعد میری؟ نه خیر اشتباه فکر کردی. اگه دیشب اون کارو نمیکردی الان میلیارد ها پول میگرفتیم ، ولی توعه لجباز بچه سوسول.....
بعد با شلاقی که دستش بود محکم زدم. مگه من چیکارش کردم؟ مگه من بچش نیستم؟ چرا داری باهام اینجوری میکنه؟ وایسا با اون چاقو میخواد چیکار کنه؟
لباسشو پاره کرد و رویه کمرش با چاقو خط انداخت. بعدش جونگ وون(برادر جیسونگ) با شلاق محکم زد رو زخماش. جیسونگ فقط گریه میکرد. نمیتونست کاری بکنه، زودش به اون دوتا نمیرسید و فقط میتونست از درد گریه کنه. بعد ۴۰ دقیقه سو جون با همون لبای های پاره جیسونگ رو از خونه انداخت بیرون. هوا سرد بود ، داشت بارون میبارید. جیسونگ یجا نشست و سعی کرد یجوری خودشو گرم کنه ، ولی نمیتونست. فقط گریه میکرد هی با خودش میگفت مگه من چیکار کردم؟ من فقط نمیخواستم پش اون پیرمرده زشت و اون دختر هرزش باشم. بعد ۳ ساعت که بارون داشت تموم میشد، از جاش بلند شد و رفت دنبال یجا برای موندن.
پایان فلک بک
مینهو: چرا انقدر پروعنننن؟!! الان مثلا اومدن بگن چییی( با داد)
جیسونگ: خودمم نمیدونم ولی حتما میخوان براشون یکاری انجام بدم. هر وقت بهم نیاز داشته باشن ، خونمو پیدا میکنن تا منو راضی کنن کارشونو براشون انجام بدم.
مینهو: غلط کردنننن. امشب همینجا میمونی.
جیسونگ: باشه. کیه داره در میزنه؟
مینهو: وایسا برم در و باز کنم ، و همینجا بمون.
مینهو در و باز کرد.
سی جون: سلام ببخشید این موقع شب مزاحمتون میشم من پدر همسایه بغلی تون هستم ، خودشون خونه نبودن شما نمیدونین کجا هستن؟
جیسونگ: مینهو کیه؟
جیسونگ نگاهی به بیرون کرد و با دیدن پدرش خشکش زد.
سی جون: آهای این موقع شب چرا خونه خودت نیستی؟؟!!
جیسونگ: به تو چه ولم کن برو!
سی جون میخواست بیاد داخل خونه کا مینهو گفت
مینهو: هوی پیری دوست من نمیخواد تورو ببینه و اینجا هم خونه منه نمیتونی همینجوری وارد شی اگه هم الان نری زنگ میزنم به پلیس.
بعد درو بست.
سی جون( بابای جیسونگ): چیه؟ فکر کردی مثل همیشه چند تا کتکت میزنیم بعد میری؟ نه خیر اشتباه فکر کردی. اگه دیشب اون کارو نمیکردی الان میلیارد ها پول میگرفتیم ، ولی توعه لجباز بچه سوسول.....
بعد با شلاقی که دستش بود محکم زدم. مگه من چیکارش کردم؟ مگه من بچش نیستم؟ چرا داری باهام اینجوری میکنه؟ وایسا با اون چاقو میخواد چیکار کنه؟
لباسشو پاره کرد و رویه کمرش با چاقو خط انداخت. بعدش جونگ وون(برادر جیسونگ) با شلاق محکم زد رو زخماش. جیسونگ فقط گریه میکرد. نمیتونست کاری بکنه، زودش به اون دوتا نمیرسید و فقط میتونست از درد گریه کنه. بعد ۴۰ دقیقه سو جون با همون لبای های پاره جیسونگ رو از خونه انداخت بیرون. هوا سرد بود ، داشت بارون میبارید. جیسونگ یجا نشست و سعی کرد یجوری خودشو گرم کنه ، ولی نمیتونست. فقط گریه میکرد هی با خودش میگفت مگه من چیکار کردم؟ من فقط نمیخواستم پش اون پیرمرده زشت و اون دختر هرزش باشم. بعد ۳ ساعت که بارون داشت تموم میشد، از جاش بلند شد و رفت دنبال یجا برای موندن.
پایان فلک بک
مینهو: چرا انقدر پروعنننن؟!! الان مثلا اومدن بگن چییی( با داد)
جیسونگ: خودمم نمیدونم ولی حتما میخوان براشون یکاری انجام بدم. هر وقت بهم نیاز داشته باشن ، خونمو پیدا میکنن تا منو راضی کنن کارشونو براشون انجام بدم.
مینهو: غلط کردنننن. امشب همینجا میمونی.
جیسونگ: باشه. کیه داره در میزنه؟
مینهو: وایسا برم در و باز کنم ، و همینجا بمون.
مینهو در و باز کرد.
سی جون: سلام ببخشید این موقع شب مزاحمتون میشم من پدر همسایه بغلی تون هستم ، خودشون خونه نبودن شما نمیدونین کجا هستن؟
جیسونگ: مینهو کیه؟
جیسونگ نگاهی به بیرون کرد و با دیدن پدرش خشکش زد.
سی جون: آهای این موقع شب چرا خونه خودت نیستی؟؟!!
جیسونگ: به تو چه ولم کن برو!
سی جون میخواست بیاد داخل خونه کا مینهو گفت
مینهو: هوی پیری دوست من نمیخواد تورو ببینه و اینجا هم خونه منه نمیتونی همینجوری وارد شی اگه هم الان نری زنگ میزنم به پلیس.
بعد درو بست.
۸.۱k
۱۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.