فیک کوک (*رز سیاه*)ادامه پارت 14
از زبان ا/ت :
وقتی جشن تموم شد دیدم بابام نیست رفتم دنبالش و دیدم داره با یه مردی حرف میزنه رفتم پشت مرده دیدم بابام میگه : اگه کاره خوبی باشه حتما میفرستش.
مرده گفت : دوست دادم این ا/ت رو ببینم .
که گفتم : آه آقای چوی .
بابام به من نگاه کرد و گفت : آه اینم از ا/ت دستیار فیلیز .
مرده جلوم دست دراز کرد و گفت : سلام من جونگ سوک هستم .
بهش دست دادم و گفتم : منم ا/ت هستم .
سرشو تکون داد و گفت : خوشحال میشم تو شرکت من تو انگلیس کار کنی .
تعجب کردم .یعنی بابام برای خلاص شدن ازم رفته به دوستاش گفته تا کار تو انگلیس برام جور نکن .
بعد بابام گفت : خب جونگ سوک بهتره بری تا من با ا/ت حرف بزنم .
چشام پر اشک شد .این دعوت نامه به انواع هدیه بهم داده نشده بود می خواست منو به دوستاش نشون بده تا توی انگلیس قبولم کنن .
به بابام نگاه نکردم و سرمو گرفتم پایین که گفت : ببین این به تعفته...
نذاشتم ادامه بده تو چشاش نگاه کردم و اشکام ریخت گفتم : چی ؟؟؟ اینکه منو از خودت دور کنی ؟ من جایی نمیرم .ولی به کسیم نمیگم بابامی چون چون.....دوست ندارم بابام باش
اصلا چیزی نگفت و رفت تنها شدم .که دیدم جونگ کوک اومد کنارم و گفتم : می خوای بری ؟
دلم می خواست باهاش حرف بزنمو درد دل کنم .
گفت: آه آره دارم با توبا میرم رستوران .
چی جونگ کوکم بهم پشت کرد .دیدم توبا اومد و جونگ کوک بغلش کرد و رفتن سوار ماشین شدن.
اشکام شدت گرفت و رفتم بیرون که دیدم کلی فیلم بردار جلو ماشین جونگ کوکن و سوال می پرسن ولی جونگ کوک گاز دادو رفت .
هوا سرد بود و بابامم رفته بود هیچ تاکسی ای هم واینمیستاد
دیگه میلرزیدم وکفش پاشنه بلندم لنگ لنگ میزد .
بلند بلند گریه کردم و بلند حرفای دلمو زدم که رسیدم خونه تسا .
در خونشو زدم درو باز کرد و گفت : حالت خوبه ا/ت ؟
گفتم : نه نه خالم بده .
(۲ ساعت بعد )
همه چی رو برای تسا تعریف کردم و اونم باهام گریه کرد .
برای اینکه موضوع رو عوض کنه گفت : آه دختر موهات بلند شده از شونه هات زده پایین چقدر خوشگل شدی .
یه لبخند بی جون تحویلش دادم و گفتم : میا راست میگفت جونگ کوک به من مهل سگم نمیده .
تسا گفت : دختر دیگه ازین حرفت نزن لیاقتتو نداشت یکی بهتر پیدا می کنی .
گفتم : ولی دلم پیششه
از زبان جونگ کوک :
(قبل از اینکه با ا/ت تو جشنواره مواجه شه)
فیلیز گفت : جونگ کوک فقط نقش بازی کن میرین رستوران با توبا .
می خواستم بزنم خفش کنم با عصبانیت گفتم : نقش فقط نقش نیس کسی که دوسش دارم دلش میشکنه .
توبا گفت : ولی اون صخش که دوسش داری منم نه کسه دیگه.
گفتم : توبا تو یکی بهتر میدونی اون شخص تو نیستی .
بعد هزار بار اسرار فیلیز مجبور شدن قبول کنم .
با اخم داشتم میرفتم جلوی در که صدای قشنگ ا/ت اخممو باز کرد .
برگشتم دیدم گریه کرده با بغض گفت : می خوای بری .
نمیتونستم نرم چون فیلیز مغزمو می خرد از طرفی اون نگاهشو دوست نداشتم که رنجونده بود .
ولی بعدا جوری از دلش در میارم که دیگه ناراحت نشه .
گفتم : آه دارم با توبا میرم رستوران .
توبا اومد سمتم جوری پرید بغلم که دستم بسته شد و ا/ت فکر کرد توبا رو بقل کردم .
(۳ دقیقه بعد )
تو ماشین با عصبانیت رانندگی میگردم و زدم کنار .
توبا گفت : عه چرا وایستادیم رستوران جلو تره .
گفتم : پیاده شو
گفت : جونگ کوک ....
داد زدم : پیاده شو
پیاده شد گاز دادم سمت جشنواره ولی هرچی گشتم خبری از ا/ت نبود .
۰۰۰۰۰۰۰
وقتی جشن تموم شد دیدم بابام نیست رفتم دنبالش و دیدم داره با یه مردی حرف میزنه رفتم پشت مرده دیدم بابام میگه : اگه کاره خوبی باشه حتما میفرستش.
مرده گفت : دوست دادم این ا/ت رو ببینم .
که گفتم : آه آقای چوی .
بابام به من نگاه کرد و گفت : آه اینم از ا/ت دستیار فیلیز .
مرده جلوم دست دراز کرد و گفت : سلام من جونگ سوک هستم .
بهش دست دادم و گفتم : منم ا/ت هستم .
سرشو تکون داد و گفت : خوشحال میشم تو شرکت من تو انگلیس کار کنی .
تعجب کردم .یعنی بابام برای خلاص شدن ازم رفته به دوستاش گفته تا کار تو انگلیس برام جور نکن .
بعد بابام گفت : خب جونگ سوک بهتره بری تا من با ا/ت حرف بزنم .
چشام پر اشک شد .این دعوت نامه به انواع هدیه بهم داده نشده بود می خواست منو به دوستاش نشون بده تا توی انگلیس قبولم کنن .
به بابام نگاه نکردم و سرمو گرفتم پایین که گفت : ببین این به تعفته...
نذاشتم ادامه بده تو چشاش نگاه کردم و اشکام ریخت گفتم : چی ؟؟؟ اینکه منو از خودت دور کنی ؟ من جایی نمیرم .ولی به کسیم نمیگم بابامی چون چون.....دوست ندارم بابام باش
اصلا چیزی نگفت و رفت تنها شدم .که دیدم جونگ کوک اومد کنارم و گفتم : می خوای بری ؟
دلم می خواست باهاش حرف بزنمو درد دل کنم .
گفت: آه آره دارم با توبا میرم رستوران .
چی جونگ کوکم بهم پشت کرد .دیدم توبا اومد و جونگ کوک بغلش کرد و رفتن سوار ماشین شدن.
اشکام شدت گرفت و رفتم بیرون که دیدم کلی فیلم بردار جلو ماشین جونگ کوکن و سوال می پرسن ولی جونگ کوک گاز دادو رفت .
هوا سرد بود و بابامم رفته بود هیچ تاکسی ای هم واینمیستاد
دیگه میلرزیدم وکفش پاشنه بلندم لنگ لنگ میزد .
بلند بلند گریه کردم و بلند حرفای دلمو زدم که رسیدم خونه تسا .
در خونشو زدم درو باز کرد و گفت : حالت خوبه ا/ت ؟
گفتم : نه نه خالم بده .
(۲ ساعت بعد )
همه چی رو برای تسا تعریف کردم و اونم باهام گریه کرد .
برای اینکه موضوع رو عوض کنه گفت : آه دختر موهات بلند شده از شونه هات زده پایین چقدر خوشگل شدی .
یه لبخند بی جون تحویلش دادم و گفتم : میا راست میگفت جونگ کوک به من مهل سگم نمیده .
تسا گفت : دختر دیگه ازین حرفت نزن لیاقتتو نداشت یکی بهتر پیدا می کنی .
گفتم : ولی دلم پیششه
از زبان جونگ کوک :
(قبل از اینکه با ا/ت تو جشنواره مواجه شه)
فیلیز گفت : جونگ کوک فقط نقش بازی کن میرین رستوران با توبا .
می خواستم بزنم خفش کنم با عصبانیت گفتم : نقش فقط نقش نیس کسی که دوسش دارم دلش میشکنه .
توبا گفت : ولی اون صخش که دوسش داری منم نه کسه دیگه.
گفتم : توبا تو یکی بهتر میدونی اون شخص تو نیستی .
بعد هزار بار اسرار فیلیز مجبور شدن قبول کنم .
با اخم داشتم میرفتم جلوی در که صدای قشنگ ا/ت اخممو باز کرد .
برگشتم دیدم گریه کرده با بغض گفت : می خوای بری .
نمیتونستم نرم چون فیلیز مغزمو می خرد از طرفی اون نگاهشو دوست نداشتم که رنجونده بود .
ولی بعدا جوری از دلش در میارم که دیگه ناراحت نشه .
گفتم : آه دارم با توبا میرم رستوران .
توبا اومد سمتم جوری پرید بغلم که دستم بسته شد و ا/ت فکر کرد توبا رو بقل کردم .
(۳ دقیقه بعد )
تو ماشین با عصبانیت رانندگی میگردم و زدم کنار .
توبا گفت : عه چرا وایستادیم رستوران جلو تره .
گفتم : پیاده شو
گفت : جونگ کوک ....
داد زدم : پیاده شو
پیاده شد گاز دادم سمت جشنواره ولی هرچی گشتم خبری از ا/ت نبود .
۰۰۰۰۰۰۰
۶.۹k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.