قلمم از نوشتن خسته است
قلمم از نوشتن خسته است
از انتظارِ بی هدف رَخت بسته است
واژه ها طغیان میکنند
دوری را عُصیان میکنند
از جداییها شکوه میکنند
طلسمِ سکوت را فریاد میکنند
دل را چالشی باسکوت و فریاد است
نوشتن را بهانه میکنند
قلم، تسلیمِ بغض ِ گوشه گیر است
قلم را انتقادمیکنند
بر دل قفلی بی کلیداست
باز قلم را صدا میکنند
قلمم بنویس از غصه ی دل
از حرفِ نانوشته میپرسند
هر چه میخواهد دلِ تنگت بنویس
نشانیِ من را میخواهند
قلمم بنویس آزادیِ واژه با تو
نگو دلم خسته است این را نمیدانند ...
از انتظارِ بی هدف رَخت بسته است
واژه ها طغیان میکنند
دوری را عُصیان میکنند
از جداییها شکوه میکنند
طلسمِ سکوت را فریاد میکنند
دل را چالشی باسکوت و فریاد است
نوشتن را بهانه میکنند
قلم، تسلیمِ بغض ِ گوشه گیر است
قلم را انتقادمیکنند
بر دل قفلی بی کلیداست
باز قلم را صدا میکنند
قلمم بنویس از غصه ی دل
از حرفِ نانوشته میپرسند
هر چه میخواهد دلِ تنگت بنویس
نشانیِ من را میخواهند
قلمم بنویس آزادیِ واژه با تو
نگو دلم خسته است این را نمیدانند ...
۶۴۰
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.