(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۹
(تنفری که تبدیل به عشق شد) 𝒑𝒂𝒓𝒕 : ۹
ا/ت : با دردی که توی دلم داشتم نشستم
و زانو هامو بغل کردم و گریه میکردم
از همه دنیا سیر شده بودم
اگه همه جا بپیچه رییس شرکت مدلینگ اینجوری شده
مامانم
بابام
داداشم و
.... آرزوهایی که داشتم
همش رفت هوا....
الان چیکار کنم قراره هر شب اینجوری باشه؟
....
.........
ویو ا/ت : بلند شدم و با بدبختی مثل پیرزنا دولا دولا رفتم سمت حمام یه دوش اب گرم گرفتم
بهتر شده بودم زیر آب
چقدر خوبه زیر آب گریه کردن
حداقل فقط من تنهایی گریه نمیکنم
آب هم با من گریه میکنه
اومدم بیرون
رو تختی رو جمع کردم و به خدمتکار که پیر مرد بود گفتم یه تشک جدید بیاره برام
....
.........
........
عاه خسته شدم دیگه برم بخابم
........
..
صبح/
ویو ا/ت : با نور خوشید چشمامو باز کردم
ساعت ۱۱ ظهر بود
...
.....
جلوم روی یه صندلی نشسته بود با یه حوله دور خودش
هوسوک : ۵ دقیقه بهت وقت میدم کاراتو بکنی و بیای پایین
منتظرم
*پاشد و رفت بیرون
ا/ت : پسره ی ***حتا یه مذرت خاهی هم نمیکنه
۵ دقیقه دیگه منتظرم اه
ویو ا/ت : کارامو کردم .مسواک زدم. دستشویی رفتم. موهامو شونه زدم. یه لباس از کمد کنار اتاق برداشتم یه لباس آستین بلند سفید و شلوار جین سیاه
از اتاق اومدم بیرون
پایین پله ها منتظرم بود
یه لباس مردونه سیاه و شلوار سیاهش رو پوشیده بود
و
...گردنبندش
رفتم پایین اصلن بهم نگاه هم نکرد مردیکه **
هوسوک : خب ... همه جای خونه رو بهت نشون دادم میتونی توی خونه بمونی و هرکاری دلت خاس بکنی ..
فقط سمت اتاقا نمیری
.....
ا/ت : داشت میرفت که رفتم سمت پیر مرده تا شاید راضی شد و فراریم داد.....
مرسی از حمایتا :)))
شرطا =
لایک : ۲۲
کامنت : ۱۸
ا/ت : با دردی که توی دلم داشتم نشستم
و زانو هامو بغل کردم و گریه میکردم
از همه دنیا سیر شده بودم
اگه همه جا بپیچه رییس شرکت مدلینگ اینجوری شده
مامانم
بابام
داداشم و
.... آرزوهایی که داشتم
همش رفت هوا....
الان چیکار کنم قراره هر شب اینجوری باشه؟
....
.........
ویو ا/ت : بلند شدم و با بدبختی مثل پیرزنا دولا دولا رفتم سمت حمام یه دوش اب گرم گرفتم
بهتر شده بودم زیر آب
چقدر خوبه زیر آب گریه کردن
حداقل فقط من تنهایی گریه نمیکنم
آب هم با من گریه میکنه
اومدم بیرون
رو تختی رو جمع کردم و به خدمتکار که پیر مرد بود گفتم یه تشک جدید بیاره برام
....
.........
........
عاه خسته شدم دیگه برم بخابم
........
..
صبح/
ویو ا/ت : با نور خوشید چشمامو باز کردم
ساعت ۱۱ ظهر بود
...
.....
جلوم روی یه صندلی نشسته بود با یه حوله دور خودش
هوسوک : ۵ دقیقه بهت وقت میدم کاراتو بکنی و بیای پایین
منتظرم
*پاشد و رفت بیرون
ا/ت : پسره ی ***حتا یه مذرت خاهی هم نمیکنه
۵ دقیقه دیگه منتظرم اه
ویو ا/ت : کارامو کردم .مسواک زدم. دستشویی رفتم. موهامو شونه زدم. یه لباس از کمد کنار اتاق برداشتم یه لباس آستین بلند سفید و شلوار جین سیاه
از اتاق اومدم بیرون
پایین پله ها منتظرم بود
یه لباس مردونه سیاه و شلوار سیاهش رو پوشیده بود
و
...گردنبندش
رفتم پایین اصلن بهم نگاه هم نکرد مردیکه **
هوسوک : خب ... همه جای خونه رو بهت نشون دادم میتونی توی خونه بمونی و هرکاری دلت خاس بکنی ..
فقط سمت اتاقا نمیری
.....
ا/ت : داشت میرفت که رفتم سمت پیر مرده تا شاید راضی شد و فراریم داد.....
مرسی از حمایتا :)))
شرطا =
لایک : ۲۲
کامنت : ۱۸
۱۶.۱k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.