شاید باید مانعت میشدم که نری ...
شاید باید مانعت میشدم که نری ...
شاید باید همون موقع که داشتی میرفتی تا دیگه نبینمت ، میدوئیدم جلوت ، قیدِ همه چیو میزدم ، محکم بغلت میکردم و ازت خواهش میکردم نری ...
گورِ پدرِ غرور ، غرور میخوام چیکار وقتی تو میخوای نباشی ...
شاید اگه میدونستم قراره یه جوری بری که دیگه نبینمت بلند میزدم زیرِ گریه و مثلِ دختر بچه های لوس پامو میکوبیدم زمین و میخواستم که بمونی ...
شاید ...
هزارتا شایدِ دیگه ...
ولی همه ی اینا فقط حرفه ...
رفتنی رو نمیشه با بغل کردن و گریه زاری و خودکشی نگه داشت ...
رفتنی رو نمیشه با کشتنِ غرور و قتل عامِ احساس پایبند کرد ...
تو ، اصلاً نیومده بودی که بمونی ...
ولی من ، اومدم که بمونم ...
دوست داشتم همونقدر دوستم داشته باشی که دوستت دارم
دوست داشتم شبا ، بدون شنیدن صدام خواب به چشمات نیاد ...
دوست داشتم بهم بگی : صبحا بدون شنیدن صبح بخیر از زبونِ تو ، صبحم بخیر نمیشه ...
دوست داشتم ...
خیلی چیزای دیگه ام دوست داشتم ...
ولی همه ی اینا هم فقط حرفه ...
نمیشه خودتو به زور بچپونی تو قلبِ کسی ...
خودش باید تورو مهمونِ خونه ی قلبش کنه ...
خودش باید تورو بخواد ...
و دقیقاً عمقِ درد ، تو جمله ای حس میشه که میگه : " اون نخواست ، که نشد ... "
شاید باید همون موقع که داشتی میرفتی تا دیگه نبینمت ، میدوئیدم جلوت ، قیدِ همه چیو میزدم ، محکم بغلت میکردم و ازت خواهش میکردم نری ...
گورِ پدرِ غرور ، غرور میخوام چیکار وقتی تو میخوای نباشی ...
شاید اگه میدونستم قراره یه جوری بری که دیگه نبینمت بلند میزدم زیرِ گریه و مثلِ دختر بچه های لوس پامو میکوبیدم زمین و میخواستم که بمونی ...
شاید ...
هزارتا شایدِ دیگه ...
ولی همه ی اینا فقط حرفه ...
رفتنی رو نمیشه با بغل کردن و گریه زاری و خودکشی نگه داشت ...
رفتنی رو نمیشه با کشتنِ غرور و قتل عامِ احساس پایبند کرد ...
تو ، اصلاً نیومده بودی که بمونی ...
ولی من ، اومدم که بمونم ...
دوست داشتم همونقدر دوستم داشته باشی که دوستت دارم
دوست داشتم شبا ، بدون شنیدن صدام خواب به چشمات نیاد ...
دوست داشتم بهم بگی : صبحا بدون شنیدن صبح بخیر از زبونِ تو ، صبحم بخیر نمیشه ...
دوست داشتم ...
خیلی چیزای دیگه ام دوست داشتم ...
ولی همه ی اینا هم فقط حرفه ...
نمیشه خودتو به زور بچپونی تو قلبِ کسی ...
خودش باید تورو مهمونِ خونه ی قلبش کنه ...
خودش باید تورو بخواد ...
و دقیقاً عمقِ درد ، تو جمله ای حس میشه که میگه : " اون نخواست ، که نشد ... "
۲۸.۷k
۱۱ اسفند ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.