پارت ۳
پارت ۳
صبح روز بعد
از زبان یونا:
رفتم یه دوش گرفتم بدنمو اینقدر با لیف صاییدم که زخم شده بود هنوز رد شلاقش رو دستام بود هق اومدم بیرون و لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و بعد لباس پوشیدم و با کرم پودر جای مارک های دردناکشو پوشوندم و بعد در اتاقو بازکردم و رفتم پایین دلم نمیخواست باهاش چشم تو چشم بشم ولی گرسنه بودم هووووف مث همیشه سر میز صبحونه نشسته بود و انگار منتظر من بود دیگه به این زندگی عادت کرده بودم و فهمیده بودم باید چیکار کنم رفتم پیشش همونطور که سرم پایین بود
_ص..صبح به خیر
+صبح به خیر خوشگلم (لبخند)
بلند شد لبامو بوسید و بعد نشست و گفت
+بشین دیگه عزیزم (به پاهاش اشاره کرد)
منم نشستم رو پاهاش همش صورتمو ازش قایم میکردم چون اگه میفهمید بغض کردم و میخوام گریه کنم قطعا دوباره با اون کمر بند کوفتیش منو میزد پنکیک رو از رو میز برداشت و بهش نوتلا زد و گرفت جلو دهنم
+بخور عزیزم
منم به زور خوردم گرسنه بودم ولی هر کس دیگه ای هم جای من بود از ترس و استرس چیزی از گلوش پایین نمیرفت
_م...میشه خودم بخورم خودم میتونم بخورم
+نه گرلم خودم بهت میدم
_پ....پس خودت چی
+بعد میخورم درضمن بهونه نیار برای اینکه از من فرار کنی فهمیدی
_ف...فهمیدم
+هوم آفرین (گردنمو بوسید)
بعد صبحونه بلند شدم و رفتم تو حیاط پشتی و رو تاب بزرگی که اونجا بود نشستم دوس داشتم جیغ بزنم اربده بکشم و گریه کنم ولی نمیشد حیف برای همین بی صدا اشک میریختم یهو دیدم دستی دور کمرم حلقه شد فهمیدم کنارم نشسته و بغلم کرده
+مگه نمیگم خوشم از گریه نمیاد(جدی و اخم)
_ب...ببخشید (بغض)
+آدم نشدی هنوز نه
_مگه من آدم نیستم که اینقدر منو میزنی و هر دفعه بهم میگی آدم نمیشی م..مگه من چیکار کردم چرا اینکارا رو میکنی
همش اشکای قلمبه ای که از چشام میومد رو پاک میکردم ولی ول کن نبودن دوباره میومدن مث آبشار
+پاک کن اشکاتو (جدی و عصبی)
_ن..نمیتونم دیگه نمیتونم ولم کن بزار گریه کنم (داد و گریه شدید)
_تروخدا بزار گریه کنم این بغض لعنتی داره خفم میکنه (داد و گریه)
+نه نه نباید چشمات خیس بشه آخ قلبم درد میکنه لطفا گریه نکن عزیزم لطفااا(بغض)
+چرا نمیفهمی لعنتی منم آدم دل دارم هر چی عوضی باشم ازعشقم دست نمیکشم چیکار کنم فک میکنی من دوس دارم اینقدر بزنمت با اذیتت کنم (داد)
صبح روز بعد
از زبان یونا:
رفتم یه دوش گرفتم بدنمو اینقدر با لیف صاییدم که زخم شده بود هنوز رد شلاقش رو دستام بود هق اومدم بیرون و لباس پوشیدم و موهامو خشک کردم و بعد لباس پوشیدم و با کرم پودر جای مارک های دردناکشو پوشوندم و بعد در اتاقو بازکردم و رفتم پایین دلم نمیخواست باهاش چشم تو چشم بشم ولی گرسنه بودم هووووف مث همیشه سر میز صبحونه نشسته بود و انگار منتظر من بود دیگه به این زندگی عادت کرده بودم و فهمیده بودم باید چیکار کنم رفتم پیشش همونطور که سرم پایین بود
_ص..صبح به خیر
+صبح به خیر خوشگلم (لبخند)
بلند شد لبامو بوسید و بعد نشست و گفت
+بشین دیگه عزیزم (به پاهاش اشاره کرد)
منم نشستم رو پاهاش همش صورتمو ازش قایم میکردم چون اگه میفهمید بغض کردم و میخوام گریه کنم قطعا دوباره با اون کمر بند کوفتیش منو میزد پنکیک رو از رو میز برداشت و بهش نوتلا زد و گرفت جلو دهنم
+بخور عزیزم
منم به زور خوردم گرسنه بودم ولی هر کس دیگه ای هم جای من بود از ترس و استرس چیزی از گلوش پایین نمیرفت
_م...میشه خودم بخورم خودم میتونم بخورم
+نه گرلم خودم بهت میدم
_پ....پس خودت چی
+بعد میخورم درضمن بهونه نیار برای اینکه از من فرار کنی فهمیدی
_ف...فهمیدم
+هوم آفرین (گردنمو بوسید)
بعد صبحونه بلند شدم و رفتم تو حیاط پشتی و رو تاب بزرگی که اونجا بود نشستم دوس داشتم جیغ بزنم اربده بکشم و گریه کنم ولی نمیشد حیف برای همین بی صدا اشک میریختم یهو دیدم دستی دور کمرم حلقه شد فهمیدم کنارم نشسته و بغلم کرده
+مگه نمیگم خوشم از گریه نمیاد(جدی و اخم)
_ب...ببخشید (بغض)
+آدم نشدی هنوز نه
_مگه من آدم نیستم که اینقدر منو میزنی و هر دفعه بهم میگی آدم نمیشی م..مگه من چیکار کردم چرا اینکارا رو میکنی
همش اشکای قلمبه ای که از چشام میومد رو پاک میکردم ولی ول کن نبودن دوباره میومدن مث آبشار
+پاک کن اشکاتو (جدی و عصبی)
_ن..نمیتونم دیگه نمیتونم ولم کن بزار گریه کنم (داد و گریه شدید)
_تروخدا بزار گریه کنم این بغض لعنتی داره خفم میکنه (داد و گریه)
+نه نه نباید چشمات خیس بشه آخ قلبم درد میکنه لطفا گریه نکن عزیزم لطفااا(بغض)
+چرا نمیفهمی لعنتی منم آدم دل دارم هر چی عوضی باشم ازعشقم دست نمیکشم چیکار کنم فک میکنی من دوس دارم اینقدر بزنمت با اذیتت کنم (داد)
۲۰.۹k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.