سناریو تاکئومی☆
سناریو تاکئومی☆
تاکئومی رئیس یہ شرکت بزرگ بود و تو داخل شرکتش کار میکردی* داشتی براش قھوہ میبردی* رفتی پشت در اتاقش و در زدی*
تو : آقای تاکئومی براتون قھوہ آوردم
تاکئومی : بیا داخل
درو باز کردی و رفتی داخل* قھوہ رو روی میز گذاشتی* تعظیم کردی*
تو : چیز دیگہ ای لازم ندارید؟
تاکئومی : نہ ممنون
از اتاقش رفتی بیرون و رفتی کہ بہ کارات برسی* تاکئومی رئیس سخت گیری بود ولی برعکس بقیہ با تو خیلی مھربون بود* 3 ماھی میشد کہ روی تاکئومی کراش زدہ بودی ولی چون خیلی از تو بالاتر بود روت نمیشد کہ بھش بگی* ساعت 11 شب بود و تو داشتی قدم زنان میرفتی سمت خونت کہ 4 تا پسر جلوتو گرفتن*
پسر اولی : جون چہ بدن خوش فرمی دارہ
پسر دومی : شبی چقدر پرنسس؟
عصبی بودی ولی زورت بھشون نمیرسید*
تو : برید گمشید عوضیا
پسر سومی : مثل اینکہ باید ھمینجا شروع کنیم
ھولت داد و خوردی بہ دیوار* بقیہ گرفتہ بودنت و نفر چھارم میخواست بھت تجاوز کنہ* داشت دکمہ ھای لباستو باز میکرد کہ*
تاکئومی : ھی عوضیا
پسرا بھش نگاہ کردن*
تاکئومی : بہ اون دختر دست نزنید
پسر اولی : جناب عالی چیکارہ ای؟
تاکئومی : ھمسر اون دختر
چشمات گرد شد*
تو ذھنت : چی؟ ھمسرررررر؟
پسر دومی : برو پی کارت بابا
توی یہ چشم بھم زدن تاکئومی ھر چھارتا رو پخش زمین کرد*
تو داشتی دکمہ ھای پیرھنت رو میبستی کہ اومد جلوت*
تاکئومی : حالت خوبہ؟
تو : آ.....آرہ ممنونم کہ نجاتم دادی
تاکئومی دستتو گرفت و تورو سوار ماشین خودش کرد و بردت خونش*
رسیدین* وقتی رفتی داخل خونہ خشکت زد* خونش مثل قصر بود حتی از اونم قشنگتر* تاکئومی داشت از پلہ ھا میرفت بالا کہ برگشت و بھت نگاہ کرد*
تاکئومی : دارم میرم توی اتاقم...توام بیا
سرخ شدی* تاکئومی رفت توی اتاقش*
تو : منظورش چیہ؟ الان چیکار کنم؟ بھش بگم؟ واییییییی
خودتو جمع و جور کردی و رفتی سمت پلہ ھا* نفس عمیقی کشیدی و پاتو روی پلہ گذاشتی رفتی بالا* رسیدی بہ اتاق تاکئومی* استرس داشتی* آروم رفتی داخل اتاق و دیدی تاکئومی با بالاتنہ ی لخت وایسادہ جلوی آینہ و دارہ خودشو نگاہ میکنہ* سرخ شدی و سرتو انداختی پایین* تاکئومی از توی آینہ بھت نگاہ کرد و لبخند زد*
تاکئومی : بیا تو خجالت نکش
ھنوزم سرت پایین بود و رفتی جلوتر* تاکئومی اومد سمتت و دستشو گذاشت زیر چونت و سرتو آورد بالا*
تاکئومی : تا حالا کسی بھت ابراز علاقہ کردہ؟
ھمچنان سرخ : ن....نہ قربان
تاکئومی : دوست دارم
تعجب کردی* یھو تاکئومی بلندت کرد و بردت روی تخت و روت خیمہ زد* دستاتو گذاشتی روی بازوھاش و چشماتو بستی*
تاکئومی : چشماتو باز کن فرشتہ ی من
چشماتو باز کردی کہ یھو تاکئومی لباشو روی لبات کوبید* دلت میخواست ھمراھی کنی ولی روت نمیشد* تاکئومی ازت جدا شد*
تاکئومی : دوست داری مال من بشی؟
تاکئومی رئیس یہ شرکت بزرگ بود و تو داخل شرکتش کار میکردی* داشتی براش قھوہ میبردی* رفتی پشت در اتاقش و در زدی*
تو : آقای تاکئومی براتون قھوہ آوردم
تاکئومی : بیا داخل
درو باز کردی و رفتی داخل* قھوہ رو روی میز گذاشتی* تعظیم کردی*
تو : چیز دیگہ ای لازم ندارید؟
تاکئومی : نہ ممنون
از اتاقش رفتی بیرون و رفتی کہ بہ کارات برسی* تاکئومی رئیس سخت گیری بود ولی برعکس بقیہ با تو خیلی مھربون بود* 3 ماھی میشد کہ روی تاکئومی کراش زدہ بودی ولی چون خیلی از تو بالاتر بود روت نمیشد کہ بھش بگی* ساعت 11 شب بود و تو داشتی قدم زنان میرفتی سمت خونت کہ 4 تا پسر جلوتو گرفتن*
پسر اولی : جون چہ بدن خوش فرمی دارہ
پسر دومی : شبی چقدر پرنسس؟
عصبی بودی ولی زورت بھشون نمیرسید*
تو : برید گمشید عوضیا
پسر سومی : مثل اینکہ باید ھمینجا شروع کنیم
ھولت داد و خوردی بہ دیوار* بقیہ گرفتہ بودنت و نفر چھارم میخواست بھت تجاوز کنہ* داشت دکمہ ھای لباستو باز میکرد کہ*
تاکئومی : ھی عوضیا
پسرا بھش نگاہ کردن*
تاکئومی : بہ اون دختر دست نزنید
پسر اولی : جناب عالی چیکارہ ای؟
تاکئومی : ھمسر اون دختر
چشمات گرد شد*
تو ذھنت : چی؟ ھمسرررررر؟
پسر دومی : برو پی کارت بابا
توی یہ چشم بھم زدن تاکئومی ھر چھارتا رو پخش زمین کرد*
تو داشتی دکمہ ھای پیرھنت رو میبستی کہ اومد جلوت*
تاکئومی : حالت خوبہ؟
تو : آ.....آرہ ممنونم کہ نجاتم دادی
تاکئومی دستتو گرفت و تورو سوار ماشین خودش کرد و بردت خونش*
رسیدین* وقتی رفتی داخل خونہ خشکت زد* خونش مثل قصر بود حتی از اونم قشنگتر* تاکئومی داشت از پلہ ھا میرفت بالا کہ برگشت و بھت نگاہ کرد*
تاکئومی : دارم میرم توی اتاقم...توام بیا
سرخ شدی* تاکئومی رفت توی اتاقش*
تو : منظورش چیہ؟ الان چیکار کنم؟ بھش بگم؟ واییییییی
خودتو جمع و جور کردی و رفتی سمت پلہ ھا* نفس عمیقی کشیدی و پاتو روی پلہ گذاشتی رفتی بالا* رسیدی بہ اتاق تاکئومی* استرس داشتی* آروم رفتی داخل اتاق و دیدی تاکئومی با بالاتنہ ی لخت وایسادہ جلوی آینہ و دارہ خودشو نگاہ میکنہ* سرخ شدی و سرتو انداختی پایین* تاکئومی از توی آینہ بھت نگاہ کرد و لبخند زد*
تاکئومی : بیا تو خجالت نکش
ھنوزم سرت پایین بود و رفتی جلوتر* تاکئومی اومد سمتت و دستشو گذاشت زیر چونت و سرتو آورد بالا*
تاکئومی : تا حالا کسی بھت ابراز علاقہ کردہ؟
ھمچنان سرخ : ن....نہ قربان
تاکئومی : دوست دارم
تعجب کردی* یھو تاکئومی بلندت کرد و بردت روی تخت و روت خیمہ زد* دستاتو گذاشتی روی بازوھاش و چشماتو بستی*
تاکئومی : چشماتو باز کن فرشتہ ی من
چشماتو باز کردی کہ یھو تاکئومی لباشو روی لبات کوبید* دلت میخواست ھمراھی کنی ولی روت نمیشد* تاکئومی ازت جدا شد*
تاکئومی : دوست داری مال من بشی؟
۲.۹k
۲۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.