ان سوی ائینه ی خونین(پارت2)
اروم چشمهامو وا کردم ی پسر خوشگل رو به روم بود لبخند کمی رو صورتش بود و دندونای خرگوشی داشت اما دندون های نیشش بشدت تیز بود لباس و موهای مشکی داشت چهره ی بی روح و سردی داشت عا نکنه..نکنه اون ی ومپایره نه ومپایرا وجود ندارن اما.اما تو جهان موازی هیچ محدودیتی وجود نداره عااه یعنی حالا گیر ی ومپایر افتادم ممکنه از انسانها بهتر باشه (علامت کوک_ علامت ا/ت+)
_انقد فکر و خیال نکن کاریت ندارم +نگفتی کی هستی؟ _جونگ کوک و تو؟ +ا/ت کیم ا/ت دوباره رفتم پشت درخت نشستم دستمو کردم تو جیبم خورد به چیزی درش اوردم چندتا شکلات بود یکیشو باز کردم و شروع کردم به خوردن اومد و کنارم ایستاد _پاشو با من بیا +نه نمیام _خب نیا اما معلوم نیس عاقبتت تو این جنگل چی میشه +مهم نیس من کسیو ندارم برا تو چرا مهمه _برای من فرقی نداره بخاطر خودت گفتم +نه نمیام برو خم شد رو به روم که گرنبندش از پرهنش اومد بیرون مثل مال من پروانه بود اما مشکی بود _مطمنی؟ +هومم اره_ پس به جهنم من رفتم +بسلامت _خدافظ
2 ساعتی میشد که اونجا بودم هوا تاریک تر شده بود نور ماه با شدت بیشتری میتابید صدای گرگها میومد بشدت ترسیده بودم کاش باهاش میرفتم اما اون خون اشام بود بازم زنده نمیموندم یکی از شکلات هارو باز کردم ی گاز ازش زدم چند تا چشم تو تاریکی میدرخشید گرگا بودن اما انگار جثه اشون بزرگتر بود اونا..اونا گرگینه ان صدای غرش ها و زوزه ها هر لحظه نزدیک تر میشد هوا سرد بود خودمو جمع کردم و سرمو گذاشتم رو زانوهام انگار واقعا قراره بمیرم بعد از چند لحظه صدای غرش ها قطع شد اروم سرمو بالا اوردم جونگکوک بود _بیا بریم دستشو گرفت جلوم اما دستشو نگرفتم و خودم بلند شدم خودمو تکوندم و راه افتادیم +عاام ی چیز بپرسم _بپرس +تو ومپایری؟ _خودت چی فکر میکنی؟ +هستی._اره هستم اما نترس کاریت ندارم +خیالم راحت باشه؟_ اره نفس راحتی کشیدم +کی میرسیم؟_15دیقه دیگه +کجا میریم؟ _خونه من +میشه گردنبندتو ببینم؟_گردنبند؟ عا باشه از پیرهنش بیرون اوردم و گرفت سمتم هنوز تو گردنش بود اما پروانشو گرفتم دستم یکم نگاهش کردم بعد رهاش کردم و راه افتادیم گردنبندمو بهش نشون بدم؟اما فقط ی شباهته خب شاید داداشمه نه بابا داداش اخه؟ یدفعه وایستادم گردنبندمو دراوردم و گرفتم سمتش +اینو ببین مثل مال توعه ازم گرفت و روبه روی ماه قرارش داد یکدفعه درخشید با تعجب گفت_این دست تو چیکار میکنه؟ +مامانبزرگم بهم داده داد بهم و گفت بنداز گردنتو راه بیوفت. گردنبندو انداختم گردنمو دنبالش راه افتادم حسابی خسته شده بودم بلاخره رسیدیم ی قصر تمام مشکی بود خیلی قشنگ بود شبیه تصوراتم داخل حیاط شدم ی موش از زیر پام رد شد جیغ بلندی کشیدمو و رفتم سمت کوک _چی بود؟ + ی موش _ ازش میترسی؟ +خیلی زیاد یدفعه ی سوت زد موش اومد پیشش اونو گرفت دستش بعد اورد جلو صورت من و صدا پخخ در اورد من جیغ بلندی زدم که موش ترسید و پرت شد پایین _ احمق ترسوندیش +اونم نو ترسوند رفتیم داخل قصر ی سالن خیلی بزرگ بود اولش فضای خالی بود که از دو طرف پله میخورد اخر محوطه چندتا مبل بود رفتم رو مبل نشستم که اومد پیشم نشست _گردنبندتو بده گردنبندو دادم بهش گرفت پیش گردنبند خودش _ مال تو فقط قرمزه میشه بگی مدربزرگت کی اینو به تو داده؟ +تولد 24 سالگیم پارسال _منم این گردنبندو پدربزرگم تولد 25..125 سالگیم بهم داد +جان؟تو از من 100 سال بزرگتری؟_نخیر احمق جان25 شما میشه 125 ما ما ی صد میچسبونیم تهش
(ویو کوک) یعنی ا/ت معشوقه منه؟ پدربزرگم روز تولدم به من گفت مثل همین گردنبندو دادم به کسی که عاشقش بودم اونم میده به معشوقه تو کسایی که اینو دارن عشقشون خیلی قویه و واقعیه ا/ت خیلی خوشگله اما اون ی انسانه...
لایک و کامنت حمایت نکنید میایم بختک میشم بهتون...
اگه غلط املایی داره پوزش میخوام 97 تاییم استرابری ها پس حمایتا کمه اخهه
من کلمو به کجا بکوبممم
اگه حمایتا اوکی باشه من این 14 روز عیدو بیکارم میزارم وانشاتو تموم میشه.
درخواستی دارید بگید بنویسم چون نمیتونم این تموم شد یکی فوری بنویسم اما توانایی اینو دارم چندتا باهم بنویسم باید وقت بزارم...
_انقد فکر و خیال نکن کاریت ندارم +نگفتی کی هستی؟ _جونگ کوک و تو؟ +ا/ت کیم ا/ت دوباره رفتم پشت درخت نشستم دستمو کردم تو جیبم خورد به چیزی درش اوردم چندتا شکلات بود یکیشو باز کردم و شروع کردم به خوردن اومد و کنارم ایستاد _پاشو با من بیا +نه نمیام _خب نیا اما معلوم نیس عاقبتت تو این جنگل چی میشه +مهم نیس من کسیو ندارم برا تو چرا مهمه _برای من فرقی نداره بخاطر خودت گفتم +نه نمیام برو خم شد رو به روم که گرنبندش از پرهنش اومد بیرون مثل مال من پروانه بود اما مشکی بود _مطمنی؟ +هومم اره_ پس به جهنم من رفتم +بسلامت _خدافظ
2 ساعتی میشد که اونجا بودم هوا تاریک تر شده بود نور ماه با شدت بیشتری میتابید صدای گرگها میومد بشدت ترسیده بودم کاش باهاش میرفتم اما اون خون اشام بود بازم زنده نمیموندم یکی از شکلات هارو باز کردم ی گاز ازش زدم چند تا چشم تو تاریکی میدرخشید گرگا بودن اما انگار جثه اشون بزرگتر بود اونا..اونا گرگینه ان صدای غرش ها و زوزه ها هر لحظه نزدیک تر میشد هوا سرد بود خودمو جمع کردم و سرمو گذاشتم رو زانوهام انگار واقعا قراره بمیرم بعد از چند لحظه صدای غرش ها قطع شد اروم سرمو بالا اوردم جونگکوک بود _بیا بریم دستشو گرفت جلوم اما دستشو نگرفتم و خودم بلند شدم خودمو تکوندم و راه افتادیم +عاام ی چیز بپرسم _بپرس +تو ومپایری؟ _خودت چی فکر میکنی؟ +هستی._اره هستم اما نترس کاریت ندارم +خیالم راحت باشه؟_ اره نفس راحتی کشیدم +کی میرسیم؟_15دیقه دیگه +کجا میریم؟ _خونه من +میشه گردنبندتو ببینم؟_گردنبند؟ عا باشه از پیرهنش بیرون اوردم و گرفت سمتم هنوز تو گردنش بود اما پروانشو گرفتم دستم یکم نگاهش کردم بعد رهاش کردم و راه افتادیم گردنبندمو بهش نشون بدم؟اما فقط ی شباهته خب شاید داداشمه نه بابا داداش اخه؟ یدفعه وایستادم گردنبندمو دراوردم و گرفتم سمتش +اینو ببین مثل مال توعه ازم گرفت و روبه روی ماه قرارش داد یکدفعه درخشید با تعجب گفت_این دست تو چیکار میکنه؟ +مامانبزرگم بهم داده داد بهم و گفت بنداز گردنتو راه بیوفت. گردنبندو انداختم گردنمو دنبالش راه افتادم حسابی خسته شده بودم بلاخره رسیدیم ی قصر تمام مشکی بود خیلی قشنگ بود شبیه تصوراتم داخل حیاط شدم ی موش از زیر پام رد شد جیغ بلندی کشیدمو و رفتم سمت کوک _چی بود؟ + ی موش _ ازش میترسی؟ +خیلی زیاد یدفعه ی سوت زد موش اومد پیشش اونو گرفت دستش بعد اورد جلو صورت من و صدا پخخ در اورد من جیغ بلندی زدم که موش ترسید و پرت شد پایین _ احمق ترسوندیش +اونم نو ترسوند رفتیم داخل قصر ی سالن خیلی بزرگ بود اولش فضای خالی بود که از دو طرف پله میخورد اخر محوطه چندتا مبل بود رفتم رو مبل نشستم که اومد پیشم نشست _گردنبندتو بده گردنبندو دادم بهش گرفت پیش گردنبند خودش _ مال تو فقط قرمزه میشه بگی مدربزرگت کی اینو به تو داده؟ +تولد 24 سالگیم پارسال _منم این گردنبندو پدربزرگم تولد 25..125 سالگیم بهم داد +جان؟تو از من 100 سال بزرگتری؟_نخیر احمق جان25 شما میشه 125 ما ما ی صد میچسبونیم تهش
(ویو کوک) یعنی ا/ت معشوقه منه؟ پدربزرگم روز تولدم به من گفت مثل همین گردنبندو دادم به کسی که عاشقش بودم اونم میده به معشوقه تو کسایی که اینو دارن عشقشون خیلی قویه و واقعیه ا/ت خیلی خوشگله اما اون ی انسانه...
لایک و کامنت حمایت نکنید میایم بختک میشم بهتون...
اگه غلط املایی داره پوزش میخوام 97 تاییم استرابری ها پس حمایتا کمه اخهه
من کلمو به کجا بکوبممم
اگه حمایتا اوکی باشه من این 14 روز عیدو بیکارم میزارم وانشاتو تموم میشه.
درخواستی دارید بگید بنویسم چون نمیتونم این تموم شد یکی فوری بنویسم اما توانایی اینو دارم چندتا باهم بنویسم باید وقت بزارم...
۵.۴k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.