قسمت سی و یکم فن یا انتی فن
قسمت سی و یکم فن یا انتی فن
بکهیون
رفتم بالا...دمت گرم کریس هیونگ......کریس داشت از پله ها میومد بالا وقتی رسید جلوی اتاق پریدم و از گردنش اویزون شدم و با نیش باز فتم:دمت گرم هیوووونگ....عاشقتم
کریس:بیا برو بچه گردنم شکست....بعدم فکر کردی به خاطر تو اینارو کردم؟؟؟نخیر چون تو استتیلم نبود اون مرده تو اتاق امیلی بخوابه
من:هیوووونگ دروغ نگو میدونم برو من بوده
کریس:اره بابا ماله تو بوده حالا ولم کن واگرنه میزنم از استایل خارح شی ها
من:چشمممممم....
دستمو از دور گردنش باز کردم سریع گونشو بوسیدم و پریدم توی اتاق
کریس:دستم بهت برسه میکشمتتتتتت
من:هیونگ دادا نزن بقیه خوابن این بود قبل خواب بود خخخخخخ
کریس:یک بوس قبل خوابی نشونت بدم من
صبح روز بعد
بکهیون
از خواب بیدار شدم و رفتم طبقه پایین.....اه یادم رفت مزاحم داریم....رفتم توی اشپزخونه .....اوممم یافتمممم
یه لیوان برداشتم و ایستادم با لبخند لیوان رو ول کردم تققققق...خورد شد اخی حیف بود ولی واسه بیدار کردن این دوتا نره خر لازم بود.....از توی اشپزخونه داشتم نگاهشون میکردم دوتاشون هل کردم و از روی کاناپه افتادن پایین خخخخخ داشتم میردم از خنده
سوهو با عجله از پله ها اومد پایین و گفت:ها؟؟چی شده؟؟چی بود؟؟؟چی شکست؟؟؟
با مظلومیت گفتم:هیوووونگ لیوانتو شکستم....ببخشید حواسم نبود به جون لی سومان یدونه این همین برات میخرم
سوهو:خخخخخ گفتم چی شده..بیخیال ببک دیگه عادت کردیم به شیطونیات
من:یسسسسس مرسی هیووونگ
برگشتم سمت اون دوتا و گفت:اوه خیلی متاسفم لیوان از دستم افتاد
مایکل لبخندی زد و گفت:عیبی نداره
زیر لب گفتم:اخی ناز شی الهی
سوهو خندید و گفت:شیطونی نکن بک
اومدم چیزی بگم که دیدم امیلی خواب الود از پله ها اومد پایین و در همون حال گفت:یااااا....چرا نمیزارین ادم بخوابه چی شکستین؟؟؟؟
و بعد یه نگاه به روبه رو انداخت که مایک رو دید...سرجاش وایستاد و گفت:اخی چه باحال نمیدونستم ادم تو بیداری هم میتونه خواب ببینه...چقدرم واضحه مایکل...ا اونم که ادوارد هستش.....چه جالب
سوهو:هنوز گیج میزنه خوابه ها
من:خخخخخ اره
مایکل:هی سلام امی من خواب نیستم واقعا اینجام
ادوارد:سلام لیدی(به معنی بانو)
امی:ها؟؟؟
یکم گیج نگاه کرد و یهو جیغ کشید و پرید بغل مایک
سوهو:O_o
من:O_o
امی:یااااااا ماااایک دلم برات تنگ شده بود
مایک:منم عزیزم
امیلی دستش و گرفت و کشید به سمت طبقه بالا و در همون حال گفت:بیا بریم توی اتاقم باید بگی من نبودم چیکار میکردی
مایک:اوه باشه بریم عزیرم
داشت از گلم دود میزد بیرون..در حد انفجار رسیده بودم......
سوهو بدون هیچ حرفی یه لیوان از روی میز برداشت و گرفت جلوم
منم بدون حرفی لیوان و گرفتم و کوبوندم تو دیوار
سوهو:بک نفس عمیق بکش
من:هیونگ؟؟؟؟
سوهو:جانم بک؟؟؟؟
من:میگم این همه لیوان لازمت میشه؟؟؟
سوهو:مشکلی نیست بعدا میخرم
من:پس یدونه دیگه بده
سوهو یدونه دیگه داد بهم
گرفتم و محکم تر از قبلی پرت کردم سمت پله هایی که چند ثانیه پیش ازش میرفتن بالا....ادوارد برگشت و باتعجب نگاهم کرد:ها؟؟؟چیه؟؟؟تو خونه خودمم نمیتونم چیز بشکنم
و با حرص رفتم طبقه بالا
در همون حال شنیدم که سوهو گفت:ببخشید داشتیم شوخی میکردیم از دستش در رفت
اره از دستم در رفت ولی سعی میکنم دفعه بعد جورییاز دستم دربره مستقیم بخوره توسر مایکل
لوهان
از پله ها اومدم پایین که بک رو عصبانی دیدم که از پله ها رفت بالا شیشه شکسته هم ریخته بود پایین پله ها
رفتم توی اشپزخونه اونجاهم پر شیشه بود
از سوهو پرسیدم چیشده اونم برام گفت.... اخی بیچاره بک
لیلیا رو دیدم که از پله ها اومد پایین و سلام کرد
من و سوهو:سلام صبحت بخیر
پسره:سلام لیدی صبح زیبات بخیر
لیلیا:ممنون اردوارد
لیلیا:پدرم زنگ زد و در مورد اومدن شما به اینجا گفت...گفت مثل اینکه برای پروژه دانشگاهتون اومدین در نورد اداب و رسوم و مکان های تاریخی کره تحقیق کنین و از من خواست که بهتون کمک کنم و جاهای دیدنی کره رو نشونتون بدم
من یکساعت دیگه باید برم دانشگاه ساعت سه میام اماده باشین بریم بیرون تا چندتا مکان تاریخی همین نزدیکی رو نشونتون بدم.....
ادوارد:اوه باشه خوشحال شدم...تو خیلی مهربونی لیلیا
لیلی:ممنونم
من اینو میکشمش
سوهو یه لیوان گرفت جلوم و گفت:بیا
من:ترجیح میدم جای لیوان گردن این پسره رو بکشنم
بکهیون
رفتم بالا...دمت گرم کریس هیونگ......کریس داشت از پله ها میومد بالا وقتی رسید جلوی اتاق پریدم و از گردنش اویزون شدم و با نیش باز فتم:دمت گرم هیوووونگ....عاشقتم
کریس:بیا برو بچه گردنم شکست....بعدم فکر کردی به خاطر تو اینارو کردم؟؟؟نخیر چون تو استتیلم نبود اون مرده تو اتاق امیلی بخوابه
من:هیوووونگ دروغ نگو میدونم برو من بوده
کریس:اره بابا ماله تو بوده حالا ولم کن واگرنه میزنم از استایل خارح شی ها
من:چشمممممم....
دستمو از دور گردنش باز کردم سریع گونشو بوسیدم و پریدم توی اتاق
کریس:دستم بهت برسه میکشمتتتتتت
من:هیونگ دادا نزن بقیه خوابن این بود قبل خواب بود خخخخخخ
کریس:یک بوس قبل خوابی نشونت بدم من
صبح روز بعد
بکهیون
از خواب بیدار شدم و رفتم طبقه پایین.....اه یادم رفت مزاحم داریم....رفتم توی اشپزخونه .....اوممم یافتمممم
یه لیوان برداشتم و ایستادم با لبخند لیوان رو ول کردم تققققق...خورد شد اخی حیف بود ولی واسه بیدار کردن این دوتا نره خر لازم بود.....از توی اشپزخونه داشتم نگاهشون میکردم دوتاشون هل کردم و از روی کاناپه افتادن پایین خخخخخ داشتم میردم از خنده
سوهو با عجله از پله ها اومد پایین و گفت:ها؟؟چی شده؟؟چی بود؟؟؟چی شکست؟؟؟
با مظلومیت گفتم:هیوووونگ لیوانتو شکستم....ببخشید حواسم نبود به جون لی سومان یدونه این همین برات میخرم
سوهو:خخخخخ گفتم چی شده..بیخیال ببک دیگه عادت کردیم به شیطونیات
من:یسسسسس مرسی هیووونگ
برگشتم سمت اون دوتا و گفت:اوه خیلی متاسفم لیوان از دستم افتاد
مایکل لبخندی زد و گفت:عیبی نداره
زیر لب گفتم:اخی ناز شی الهی
سوهو خندید و گفت:شیطونی نکن بک
اومدم چیزی بگم که دیدم امیلی خواب الود از پله ها اومد پایین و در همون حال گفت:یااااا....چرا نمیزارین ادم بخوابه چی شکستین؟؟؟؟
و بعد یه نگاه به روبه رو انداخت که مایک رو دید...سرجاش وایستاد و گفت:اخی چه باحال نمیدونستم ادم تو بیداری هم میتونه خواب ببینه...چقدرم واضحه مایکل...ا اونم که ادوارد هستش.....چه جالب
سوهو:هنوز گیج میزنه خوابه ها
من:خخخخخ اره
مایکل:هی سلام امی من خواب نیستم واقعا اینجام
ادوارد:سلام لیدی(به معنی بانو)
امی:ها؟؟؟
یکم گیج نگاه کرد و یهو جیغ کشید و پرید بغل مایک
سوهو:O_o
من:O_o
امی:یااااااا ماااایک دلم برات تنگ شده بود
مایک:منم عزیزم
امیلی دستش و گرفت و کشید به سمت طبقه بالا و در همون حال گفت:بیا بریم توی اتاقم باید بگی من نبودم چیکار میکردی
مایک:اوه باشه بریم عزیرم
داشت از گلم دود میزد بیرون..در حد انفجار رسیده بودم......
سوهو بدون هیچ حرفی یه لیوان از روی میز برداشت و گرفت جلوم
منم بدون حرفی لیوان و گرفتم و کوبوندم تو دیوار
سوهو:بک نفس عمیق بکش
من:هیونگ؟؟؟؟
سوهو:جانم بک؟؟؟؟
من:میگم این همه لیوان لازمت میشه؟؟؟
سوهو:مشکلی نیست بعدا میخرم
من:پس یدونه دیگه بده
سوهو یدونه دیگه داد بهم
گرفتم و محکم تر از قبلی پرت کردم سمت پله هایی که چند ثانیه پیش ازش میرفتن بالا....ادوارد برگشت و باتعجب نگاهم کرد:ها؟؟؟چیه؟؟؟تو خونه خودمم نمیتونم چیز بشکنم
و با حرص رفتم طبقه بالا
در همون حال شنیدم که سوهو گفت:ببخشید داشتیم شوخی میکردیم از دستش در رفت
اره از دستم در رفت ولی سعی میکنم دفعه بعد جورییاز دستم دربره مستقیم بخوره توسر مایکل
لوهان
از پله ها اومدم پایین که بک رو عصبانی دیدم که از پله ها رفت بالا شیشه شکسته هم ریخته بود پایین پله ها
رفتم توی اشپزخونه اونجاهم پر شیشه بود
از سوهو پرسیدم چیشده اونم برام گفت.... اخی بیچاره بک
لیلیا رو دیدم که از پله ها اومد پایین و سلام کرد
من و سوهو:سلام صبحت بخیر
پسره:سلام لیدی صبح زیبات بخیر
لیلیا:ممنون اردوارد
لیلیا:پدرم زنگ زد و در مورد اومدن شما به اینجا گفت...گفت مثل اینکه برای پروژه دانشگاهتون اومدین در نورد اداب و رسوم و مکان های تاریخی کره تحقیق کنین و از من خواست که بهتون کمک کنم و جاهای دیدنی کره رو نشونتون بدم
من یکساعت دیگه باید برم دانشگاه ساعت سه میام اماده باشین بریم بیرون تا چندتا مکان تاریخی همین نزدیکی رو نشونتون بدم.....
ادوارد:اوه باشه خوشحال شدم...تو خیلی مهربونی لیلیا
لیلی:ممنونم
من اینو میکشمش
سوهو یه لیوان گرفت جلوم و گفت:بیا
من:ترجیح میدم جای لیوان گردن این پسره رو بکشنم
۷.۶k
۲۸ خرداد ۱۳۹۵
comments (۲)
no_comment