پارت اول اشتباه بزرگ من :
پارت اول اشتباه بزرگ من :
ویو یونگی :
( صدای آلارم )
- اه ، دوباره یه روز کوفتی دیگه
بعد از شنیدن اون خبر
من دچار یه افسردگی خیلی شدید شدم
و به همین دلیل حالم اصلا خوب نبود
از تختم بیرون اومدم و لباسم رو با بی میلی عوض کردم و راهی شدم که برم سرکار
م.ی: حداقل بیا صبحانه بخور
- نمیخوام مامان ، میل ندارم
م.ی: ولی آخه.........
- نمیخوام مامان
بعد از یه مکالمه نسبتا طولانی
مامان رضایت داد برم
در رو باز کردم و شروع به حرکت کردم
میخواستم با ماشین برم
ولی نه اتوبوسی بود
نه تاکسی نه هیچی
پس مجبور شدم پیاده برم
بعد از یه پیاده روی طولانی ، یادم اومد که امروز جمعه است
و من اشتباه بیدار شدم
کلی به خودم بد و بیراه گفتم
و دوباره حرکت کردم سمت خونه
تصمیم گرفتم که آهنگ گوش بدم
پس ایرپاد رو آوردم و شروع کردم به گوش دادن
توی راه بود که یه دختری رو با فرم کار دیدم
و داشت با عجله میرفت
با خودم گفتم نکنه مثل من باشه ؟
که صداش زدم
- خانم!
+ بله ؟!
- امروز جمعه است
+ خب باشه چه ربطی به من..........
وای جمعه ؟
الکی این همه راه اومدم؟
واسه همین آلارم صدا نداد؟!
خداااا
- منم همین اشتباه رو کردم
اشکالی نداره
+ مرسی آقا
و رفتیم
اما یه لحظه همه چی رو تغییر داد
این صدای همون خانم:
+ آقا مواظب باشین!
و تمام
احساس کردم روی زمین افتادم
و بعد هم سیاهی کامل......
ویو ات :
وقتی دیدم اون آقا تصادف داشت
سریع زنک زدم امبولانس
سریع رسیدن
و بردنش
گوشیش رو برداشتم و اولین شماره ای که دیدم بهش زنگ زدم و قضیه رو گفتم
اونا هم سریع اومدن
و بعد از کلی تشکر
بهم گفتن که بمونم
منم دیدم که تنهان ، پیششون موندم
یکم گذشت و دکتر بالاخره بیرون اومد
و خبر رو بهمون داد
از شنیدن این خبر جوری شوکه شدم
که تا حالا تو عمرم نشده بودم
خودم رو فراموش کردم و فقط اون خانم رو سعی کردم آروم نگه دارم
این خبر واقعی بود؟
چرا من باید این آقا رو میدیدم؟
چرا من باید این درد رو برای یه شخص غریبه بکشم؟
کلی سوال توی ذهنم بود
و کلی درد
نمیدونم چطور شد که من از بیمارستان بیرون اومدم
با یه شماره توی دستم
من چطور توی سرنوشت این آقا قرار گرفتم ؟
به راهم ادامه دادم و به خونه رفتم
خب دوستان این از پارت یک
نظر؟
حمایت؟
دوستون دارم 🤍🫠
ویو یونگی :
( صدای آلارم )
- اه ، دوباره یه روز کوفتی دیگه
بعد از شنیدن اون خبر
من دچار یه افسردگی خیلی شدید شدم
و به همین دلیل حالم اصلا خوب نبود
از تختم بیرون اومدم و لباسم رو با بی میلی عوض کردم و راهی شدم که برم سرکار
م.ی: حداقل بیا صبحانه بخور
- نمیخوام مامان ، میل ندارم
م.ی: ولی آخه.........
- نمیخوام مامان
بعد از یه مکالمه نسبتا طولانی
مامان رضایت داد برم
در رو باز کردم و شروع به حرکت کردم
میخواستم با ماشین برم
ولی نه اتوبوسی بود
نه تاکسی نه هیچی
پس مجبور شدم پیاده برم
بعد از یه پیاده روی طولانی ، یادم اومد که امروز جمعه است
و من اشتباه بیدار شدم
کلی به خودم بد و بیراه گفتم
و دوباره حرکت کردم سمت خونه
تصمیم گرفتم که آهنگ گوش بدم
پس ایرپاد رو آوردم و شروع کردم به گوش دادن
توی راه بود که یه دختری رو با فرم کار دیدم
و داشت با عجله میرفت
با خودم گفتم نکنه مثل من باشه ؟
که صداش زدم
- خانم!
+ بله ؟!
- امروز جمعه است
+ خب باشه چه ربطی به من..........
وای جمعه ؟
الکی این همه راه اومدم؟
واسه همین آلارم صدا نداد؟!
خداااا
- منم همین اشتباه رو کردم
اشکالی نداره
+ مرسی آقا
و رفتیم
اما یه لحظه همه چی رو تغییر داد
این صدای همون خانم:
+ آقا مواظب باشین!
و تمام
احساس کردم روی زمین افتادم
و بعد هم سیاهی کامل......
ویو ات :
وقتی دیدم اون آقا تصادف داشت
سریع زنک زدم امبولانس
سریع رسیدن
و بردنش
گوشیش رو برداشتم و اولین شماره ای که دیدم بهش زنگ زدم و قضیه رو گفتم
اونا هم سریع اومدن
و بعد از کلی تشکر
بهم گفتن که بمونم
منم دیدم که تنهان ، پیششون موندم
یکم گذشت و دکتر بالاخره بیرون اومد
و خبر رو بهمون داد
از شنیدن این خبر جوری شوکه شدم
که تا حالا تو عمرم نشده بودم
خودم رو فراموش کردم و فقط اون خانم رو سعی کردم آروم نگه دارم
این خبر واقعی بود؟
چرا من باید این آقا رو میدیدم؟
چرا من باید این درد رو برای یه شخص غریبه بکشم؟
کلی سوال توی ذهنم بود
و کلی درد
نمیدونم چطور شد که من از بیمارستان بیرون اومدم
با یه شماره توی دستم
من چطور توی سرنوشت این آقا قرار گرفتم ؟
به راهم ادامه دادم و به خونه رفتم
خب دوستان این از پارت یک
نظر؟
حمایت؟
دوستون دارم 🤍🫠
۴.۳k
۰۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.