𝑷𝒂𝒓𝒕 18

تو راه...
(قیامت بود...🗿✨)

_به شیرموزهای من احترام بزار
+من حرف بدی نزدم فقط...
_پس چرا گفتی شیرموز نوشیدنی...
+باشه باشه بابا غلط کردم
_به شیرموزام احترام بزار
+باشه باشه خیلی خوب خیلیم خوشمزست...
_خوبه...
+:/...هییی

بعد نیم ساعت به شرکت رسیدیم.پیاده شدم وسایلامو با کمک جانکوک از پشت ماشین جانکوک برداشتم و از جانکوک تشکر و خداحافظی کردم...

+ممنون که منو رسوندین...
_خواهش میکنم و اینکه سعی کن رسمی صحبت نکنی...
+(خنده ریز) باش
_(لبخند)... خدافظ
+خدافظ

وسایلامو بردم کنار ماشینم داشتم میچیدم توش که با صدایی سه متر پریدم بالا

/اااا/تتتت...
+سهتدبیملپثمقمپافننب(ترسیدن بفرضید 🗿)
+مرگ...چته؟
/من...من...
+تو چیییییی؟...(بلندگفت)
/من عااااششششق شدمممم
+چیییییییی!؟
/خودمم نمیدونم چطوری عاشق شدم
+بخاطر همین داد میزدی؟ :/
/خیلی هیجان دارم...
+ :/ برای چی؟
/توضیح میدم...امم راستی من خونه ام تو موقعیتی نیست که بتونم توش زندگی کنم میشه امشب بیام خونت؟
+اره خوشحال میشم...خونت چیشده؟
/لوله اب خونم ترکیده
+اوه چه بد... انشالله که درست بشه...
/ممنون(لبخند)

این داستان ادامه دارد...
برای ادامه داستان شرط داریم :) 😂
۱۵ لایک
۳۵ کامنت
شرطو کم کردم...
بزن دست قشنگه رو 🗿✨😂