پارت۶۹
- فقط مجبور شدم شماره اشو بگیرم. . . وگرنه هیچ عالقه ای به دوست شدن با یه آیدل خودخواه که مطمئنا لنگه ی توئه ندارم.
نمیدونستم از اینکه عالقه ای به هوسوک نداره, باید خوشحال باشم و یا از
اینکه من رو با اون عوضی یکی کرده بود, عصبانی!
و حتی نمیدونستم چرا اون لحظه احتیاج داشتم که بشنوم من تنها کسی
هستم که طرفدارش بوده و دوستم داشته؛ شاید برای ارضای حس برتر
بودن و شاید برای ارضای احساسات سلطه جویانه ای که نمیدونستم از کجا
نشات گرفتن.
-چی شده؟
یرین درحالیکه از اتاق گریم بیرون می اومد, با تعجب پرسید و به ما دو نفر
نگاه کرد.
-هیچی. . .
به آهستگی لب زدم و قدمی به عقب برداشتم؛ نمیخواستم سوتفاهمی برای
کسی مخصوصا خانواده ی جونگ کوک پیش بیاد
کافی بود این رفتارها رو به پای دوست داشته شدن کوک از جانب من
بگذارن تا روزگارم سیاه تر از اینی که هست بشه
-یعنی چی؟ من نمیتونم
چشم غره ای به یرین رفتم و خودم رو روی تختم پرت کردم.
مشت محکمی روی بازوم فرود آورد و لب زد:
-باید بی توجه باشی بهش. . . یه مدت که بگذره جای خالیتو حس میکنه و
خودش میاد سمتت. از بس مثل زالو بهش چسبیدی دیگه بود و نبودت
براش فرقی نداره
دستم رو الی موهای مرطوبم بردم و زیر لب زمزمه کردم:
حداقا الان میتونم یکم باهاش وقت بگذرونم اینجوری حتی اگه ده سال هم نباشم, براش هیچ فرقی نداره. . .
آهی کشید و کنارم روی تخت دراز کشید.
- گاهی از دستت میخوام سرمو بذارم لای در تا فشارش بدن همه آدم تو این دنیا وجود داشت و تو گیر دادی به یکی مثل کی تهیونگ
به پهلو چرخیدم و بهش نگاه کردم؛ درست از وقتی که اون فاجعه بوجود
اومده بود, باهم صحبت نکرده بودیم.
-ولش کن. . . تو و جین چیکار میکنید؟
لبخندی زد و درحالیکه به چشم هام نگاه میکرد گفت:
-خیلی جذابه. . .
اما بالفاصله لبهاش خط شدن.
-اما یه عوضی به تمام معناست. . .
دستش رو زیر سرش گذاشت و چشم غره ای به تصویر خیالی جین رفت.
-دیشب ساعت دوازده منو برده بیرون, بعد از سرکار. . .
-رمانتیکه. . . طاقت دوریتو نداره.
تک خند عصبی ای زد و گفت:
-آره اونقدر رمانتیک که وقتی بهش گفتم سردمه, جواب داد :»آره منم
سردمه«. . .
خنده ی دیگه ای کرد و تندتر از قبل کلماتش رو ادا کرد:
_میفهمی؟ یعنی حتی به خودش زحمت نداد تا کتش رو دربیاره و بده به
من! همونجوری وایساد و منی رو که دندونام از لرز بهم میخوردنو تماشا
کرد
چشم هاش سرخ شده بودن و این نشون میداد تا چه اندازه از دست منیجر
کیم تهیونگ خشمگینه.
-و حتی اون روزی که بارون بارید, باهم زیر چتر پیاده روی میکردیم اما با
هر قدمی که برمیداشت, اون چتر لعنت شده رو به سمت خودش میکشید
تا شونه هاش خیس نشن. . . نتیجه هم این شد که وقتی رسیدیم به
ماشینش من مثل یه موش آب کشیده شده بودم
دم عمیقی گرفت و اینبار آرومتر زمزمه کرد:
-واقعا دلم میخواد با چاقوی تیز آقای لی تیکه تیکه اش کنم
ابرویی باال انداختم و لب زدم:
باهاش بهم بزن. . . مگه اسلحه گذاشته رو سرت که باهاش ادامه بدی
دوباره آهی کشید, لبهاش رو جلو داد و گفت
نمیدونستم از اینکه عالقه ای به هوسوک نداره, باید خوشحال باشم و یا از
اینکه من رو با اون عوضی یکی کرده بود, عصبانی!
و حتی نمیدونستم چرا اون لحظه احتیاج داشتم که بشنوم من تنها کسی
هستم که طرفدارش بوده و دوستم داشته؛ شاید برای ارضای حس برتر
بودن و شاید برای ارضای احساسات سلطه جویانه ای که نمیدونستم از کجا
نشات گرفتن.
-چی شده؟
یرین درحالیکه از اتاق گریم بیرون می اومد, با تعجب پرسید و به ما دو نفر
نگاه کرد.
-هیچی. . .
به آهستگی لب زدم و قدمی به عقب برداشتم؛ نمیخواستم سوتفاهمی برای
کسی مخصوصا خانواده ی جونگ کوک پیش بیاد
کافی بود این رفتارها رو به پای دوست داشته شدن کوک از جانب من
بگذارن تا روزگارم سیاه تر از اینی که هست بشه
-یعنی چی؟ من نمیتونم
چشم غره ای به یرین رفتم و خودم رو روی تختم پرت کردم.
مشت محکمی روی بازوم فرود آورد و لب زد:
-باید بی توجه باشی بهش. . . یه مدت که بگذره جای خالیتو حس میکنه و
خودش میاد سمتت. از بس مثل زالو بهش چسبیدی دیگه بود و نبودت
براش فرقی نداره
دستم رو الی موهای مرطوبم بردم و زیر لب زمزمه کردم:
حداقا الان میتونم یکم باهاش وقت بگذرونم اینجوری حتی اگه ده سال هم نباشم, براش هیچ فرقی نداره. . .
آهی کشید و کنارم روی تخت دراز کشید.
- گاهی از دستت میخوام سرمو بذارم لای در تا فشارش بدن همه آدم تو این دنیا وجود داشت و تو گیر دادی به یکی مثل کی تهیونگ
به پهلو چرخیدم و بهش نگاه کردم؛ درست از وقتی که اون فاجعه بوجود
اومده بود, باهم صحبت نکرده بودیم.
-ولش کن. . . تو و جین چیکار میکنید؟
لبخندی زد و درحالیکه به چشم هام نگاه میکرد گفت:
-خیلی جذابه. . .
اما بالفاصله لبهاش خط شدن.
-اما یه عوضی به تمام معناست. . .
دستش رو زیر سرش گذاشت و چشم غره ای به تصویر خیالی جین رفت.
-دیشب ساعت دوازده منو برده بیرون, بعد از سرکار. . .
-رمانتیکه. . . طاقت دوریتو نداره.
تک خند عصبی ای زد و گفت:
-آره اونقدر رمانتیک که وقتی بهش گفتم سردمه, جواب داد :»آره منم
سردمه«. . .
خنده ی دیگه ای کرد و تندتر از قبل کلماتش رو ادا کرد:
_میفهمی؟ یعنی حتی به خودش زحمت نداد تا کتش رو دربیاره و بده به
من! همونجوری وایساد و منی رو که دندونام از لرز بهم میخوردنو تماشا
کرد
چشم هاش سرخ شده بودن و این نشون میداد تا چه اندازه از دست منیجر
کیم تهیونگ خشمگینه.
-و حتی اون روزی که بارون بارید, باهم زیر چتر پیاده روی میکردیم اما با
هر قدمی که برمیداشت, اون چتر لعنت شده رو به سمت خودش میکشید
تا شونه هاش خیس نشن. . . نتیجه هم این شد که وقتی رسیدیم به
ماشینش من مثل یه موش آب کشیده شده بودم
دم عمیقی گرفت و اینبار آرومتر زمزمه کرد:
-واقعا دلم میخواد با چاقوی تیز آقای لی تیکه تیکه اش کنم
ابرویی باال انداختم و لب زدم:
باهاش بهم بزن. . . مگه اسلحه گذاشته رو سرت که باهاش ادامه بدی
دوباره آهی کشید, لبهاش رو جلو داد و گفت
۶.۱k
۰۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.