فن فیک پلی بوی " پارت ۹ "
جیمین روی صندلی کنار پنجره نشست و سرش رو به صندلی تکیه داد .
روی صندلی کناری دستش رو نگه داشت که سویون کنارش نشینه
سویون دو صندلی از جیمین عقب تر نشست که مَردی قد بلند به انگلیسی گفت : اونجا جای منه .
سویون : اوه معذرت میخوام .
سویون وسط جیمین و مَرد نشست .
و هواپیما به حرکت در اومد . اول اوج گرفتن هواپیما بود و سویون از ترس صندلی رو بغل گرفته بود .
اما با گذشت چند دقیقه به معلق بودن عادت کرد .
با احساس کردن نگاه های مردی که کنارش نشسته بود ، احساس ناخوشایندی بهش دست داد .
نگاه مَرد روی پاهای لُخت سویون میچرخید و الان سعی میکرد که به زیر دامن سویون نگاه کنه .
سویون : جیمین ..
جیمین : چیه ؟
سویون : میشه .. جات رو با من عوض کنی ؟
جیمین کتابی که دستش بود رو روی پاهاش گذاشت و انگار که کلافه شده باشه ، دستی بین موهاش کشید و گفت : چرا باید چنین کاری انجام بدم ؟
سویون : این آقایی که کنارم نشسته .. آدم منحرفیه .
جیمین : چطوره که یکم حال و هواش رو عوض کنی سویونا ؟ تو کارِت توی اینجور مسائل خوبه میتونی به راحتی هَرزِگی کنی .
سویون با شنیدن حرف جیمین اشک توی چشمهاش حلقه زد .. اما اینجا جای گریه کردن نبود .
با ناراحتی چشمهاش رو به هم فشرد و سعی کرد کمی بخوابه .
نیم ساعت گذشته بود ..
سویون که خوابش برده بود سرش رو روی شونه های مرد گذاشت .
جیمین که خنده های مَرد رو دید فحشی نثارش کرد و سر سویون رو روی شونه های خودش گذاشت .
متوجه شد که وقتی حواسش نیست ، اون مَرد سعی میکنه از زیر دامنِ سویون عکس بندازه
پس دستش رو روی پاهای سویون گذاشت و سفت نگه داشت .
نمیدونست برای چی اینکارهارو انجام میده . اما میدونست که باید مراقب سویون باشه .
مرد که متوجه اخم های جیمین شد آب دهنش رو صدادار قورت داد و از مهماندار درخواست آب کرد .
جیمین ، با دست آزادش سویون که خواب بود رو بغل گرفت .
جسم بیش از حد لاغر سویون باعث شد لبخند بزنه .
سویون به آرومی چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دست جیمین روی پاهاش شوکه شد
سویون : چ..چیکار .. میکنی؟
جیمین : اه بیدار شدی ؟
سویون بلند شد و گفت : میرم دستشویی .
و بعد رفت .
جیمین خیلی زود جاش رو عوض کرد و صندلی وسط نشست . الان دیگه لازم نبود سویون پیش اون مرد منحرف بشینه . از خودش میپرسید که دلیل اینکارها چیه اما هیچ جوابی برای این سوال ها نداشت .
چند دقیقه بعد سویون از دستشویی بیرون اومد و متعجب به جیمین گفت : برای چی صندلی وسط نشستی ؟
جیمین : به تو ربطی نداره .
سویون با اخم ، روی صندلی کنار پنجره نشست که جیمین پارچه کوچیکی روی پاهاش انداخت .
سویون : یااا دلیل این کارا چیه ؟ من سردم نیست .
خواست پارچه رو از روی پاهاش برداره که جیمین محکم دستش رو روی پاهاش گذاشت و فشرد .
جیمین : حق نداری به اون لباس لعنتی که روی پاهاته دست بزنی فهمیدی ؟
سویون با دیدن عصبانیت بی سابقه جیمین سری بالا پایین کرد . درسته بیشتر اوقات عصبی بود اما نه در این حد .
"خانم ها و آقایان ، به پاریس خوش اومدید "
سویون و جیمین هردو با لبخند به سمت پنجره هجوم بردن و به نور های زیر هواپیما نگاه کردن .
سویون : واو .. اینجا خیلی خوشگله .
جیمین : ببینم تو .. تاحالا از کره خارج نشدی ؟
سویون : حتی تاحالا تنهایی به پارکینگ خونه هم نرفتم .
جیمین : اوه .. که اینطور .
با شنیدن حرف سویون کمی عذاب وجدان گرفت ، سویون واقعا دختر پاکی بود .
سویون : تو چطور ؟ قبل از ازدواج .. چه طور زندگی ای داشتی ؟
جیمین استرس گرفته بود . میتونست خیلی راحت به سویون بگه به تو ربطی نداره اما انگار قدرت تکلم رو به طور کلی از دست داده بود .
جیمین : من .. راستش .. من ... من .. به کلاب میرفتم و ..
سویون : بسه بسه لازم نیست بیشتر توضیح بدی ، فهمیدم .
جیمین نفس عمیقی کشید و خجالت زده به نقطه ای خیره شد تا اینکه هواپیما فرود اومد
وقتی به هتلی رسیدن که پدرشون برای اونها رزرو کرده بود وارد اتاق شدن .
جیمین : اونا گفتن .. اتاقمون مشترکه .
سویون : میدونم .
و مشغول باز کردن دکمه های لباس صورتی رنگش شد .
لباسی که تنش بود رو در اورد و روی تخت انداخت .
جیمین با تعجب به بالا تنه ی لخت سویون خیره شد .
جیمین : ب...برای چی ..
سویون حرفش رو قطع کرد و با لبخند گفت : تو همسرمی . امروز فهمیدم که میتونم بهت اعتماد کنم اینطور نیست ؟
جیمین : ولی .. اگر منحرف بشم چی ؟
سویون : گفتم که تو همسرمی حتی اگر منحرف هم بشی اشکالی نداره .
لباس زرد رو توی دستاش گرفت و پوشید .
جیمین هم بطری آب رو توی دستهاش گرفت و سر کشید .
خوب میتونست حس کنه که تحریک شده و بدنش کاملا داغ شده بود .
جیمین : من .. میرم توی سالن .. تو هم بیا پایین باشه ؟
سویون : باشه .
با سرعت از اتاق خارج شد .
روی صندلی کناری دستش رو نگه داشت که سویون کنارش نشینه
سویون دو صندلی از جیمین عقب تر نشست که مَردی قد بلند به انگلیسی گفت : اونجا جای منه .
سویون : اوه معذرت میخوام .
سویون وسط جیمین و مَرد نشست .
و هواپیما به حرکت در اومد . اول اوج گرفتن هواپیما بود و سویون از ترس صندلی رو بغل گرفته بود .
اما با گذشت چند دقیقه به معلق بودن عادت کرد .
با احساس کردن نگاه های مردی که کنارش نشسته بود ، احساس ناخوشایندی بهش دست داد .
نگاه مَرد روی پاهای لُخت سویون میچرخید و الان سعی میکرد که به زیر دامن سویون نگاه کنه .
سویون : جیمین ..
جیمین : چیه ؟
سویون : میشه .. جات رو با من عوض کنی ؟
جیمین کتابی که دستش بود رو روی پاهاش گذاشت و انگار که کلافه شده باشه ، دستی بین موهاش کشید و گفت : چرا باید چنین کاری انجام بدم ؟
سویون : این آقایی که کنارم نشسته .. آدم منحرفیه .
جیمین : چطوره که یکم حال و هواش رو عوض کنی سویونا ؟ تو کارِت توی اینجور مسائل خوبه میتونی به راحتی هَرزِگی کنی .
سویون با شنیدن حرف جیمین اشک توی چشمهاش حلقه زد .. اما اینجا جای گریه کردن نبود .
با ناراحتی چشمهاش رو به هم فشرد و سعی کرد کمی بخوابه .
نیم ساعت گذشته بود ..
سویون که خوابش برده بود سرش رو روی شونه های مرد گذاشت .
جیمین که خنده های مَرد رو دید فحشی نثارش کرد و سر سویون رو روی شونه های خودش گذاشت .
متوجه شد که وقتی حواسش نیست ، اون مَرد سعی میکنه از زیر دامنِ سویون عکس بندازه
پس دستش رو روی پاهای سویون گذاشت و سفت نگه داشت .
نمیدونست برای چی اینکارهارو انجام میده . اما میدونست که باید مراقب سویون باشه .
مرد که متوجه اخم های جیمین شد آب دهنش رو صدادار قورت داد و از مهماندار درخواست آب کرد .
جیمین ، با دست آزادش سویون که خواب بود رو بغل گرفت .
جسم بیش از حد لاغر سویون باعث شد لبخند بزنه .
سویون به آرومی چشمهاش رو باز کرد و با دیدن دست جیمین روی پاهاش شوکه شد
سویون : چ..چیکار .. میکنی؟
جیمین : اه بیدار شدی ؟
سویون بلند شد و گفت : میرم دستشویی .
و بعد رفت .
جیمین خیلی زود جاش رو عوض کرد و صندلی وسط نشست . الان دیگه لازم نبود سویون پیش اون مرد منحرف بشینه . از خودش میپرسید که دلیل اینکارها چیه اما هیچ جوابی برای این سوال ها نداشت .
چند دقیقه بعد سویون از دستشویی بیرون اومد و متعجب به جیمین گفت : برای چی صندلی وسط نشستی ؟
جیمین : به تو ربطی نداره .
سویون با اخم ، روی صندلی کنار پنجره نشست که جیمین پارچه کوچیکی روی پاهاش انداخت .
سویون : یااا دلیل این کارا چیه ؟ من سردم نیست .
خواست پارچه رو از روی پاهاش برداره که جیمین محکم دستش رو روی پاهاش گذاشت و فشرد .
جیمین : حق نداری به اون لباس لعنتی که روی پاهاته دست بزنی فهمیدی ؟
سویون با دیدن عصبانیت بی سابقه جیمین سری بالا پایین کرد . درسته بیشتر اوقات عصبی بود اما نه در این حد .
"خانم ها و آقایان ، به پاریس خوش اومدید "
سویون و جیمین هردو با لبخند به سمت پنجره هجوم بردن و به نور های زیر هواپیما نگاه کردن .
سویون : واو .. اینجا خیلی خوشگله .
جیمین : ببینم تو .. تاحالا از کره خارج نشدی ؟
سویون : حتی تاحالا تنهایی به پارکینگ خونه هم نرفتم .
جیمین : اوه .. که اینطور .
با شنیدن حرف سویون کمی عذاب وجدان گرفت ، سویون واقعا دختر پاکی بود .
سویون : تو چطور ؟ قبل از ازدواج .. چه طور زندگی ای داشتی ؟
جیمین استرس گرفته بود . میتونست خیلی راحت به سویون بگه به تو ربطی نداره اما انگار قدرت تکلم رو به طور کلی از دست داده بود .
جیمین : من .. راستش .. من ... من .. به کلاب میرفتم و ..
سویون : بسه بسه لازم نیست بیشتر توضیح بدی ، فهمیدم .
جیمین نفس عمیقی کشید و خجالت زده به نقطه ای خیره شد تا اینکه هواپیما فرود اومد
وقتی به هتلی رسیدن که پدرشون برای اونها رزرو کرده بود وارد اتاق شدن .
جیمین : اونا گفتن .. اتاقمون مشترکه .
سویون : میدونم .
و مشغول باز کردن دکمه های لباس صورتی رنگش شد .
لباسی که تنش بود رو در اورد و روی تخت انداخت .
جیمین با تعجب به بالا تنه ی لخت سویون خیره شد .
جیمین : ب...برای چی ..
سویون حرفش رو قطع کرد و با لبخند گفت : تو همسرمی . امروز فهمیدم که میتونم بهت اعتماد کنم اینطور نیست ؟
جیمین : ولی .. اگر منحرف بشم چی ؟
سویون : گفتم که تو همسرمی حتی اگر منحرف هم بشی اشکالی نداره .
لباس زرد رو توی دستاش گرفت و پوشید .
جیمین هم بطری آب رو توی دستهاش گرفت و سر کشید .
خوب میتونست حس کنه که تحریک شده و بدنش کاملا داغ شده بود .
جیمین : من .. میرم توی سالن .. تو هم بیا پایین باشه ؟
سویون : باشه .
با سرعت از اتاق خارج شد .
۸۴.۹k
۱۷ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.