(پارت 53) .I wish I never saw it
جیمین: چشم
تلفونو غط کردم نه به صبح که جوابمو نداد نه به الان همش نیشم باز بود تا شب نمیدونم چجوری سر کردم ساعت شیش بود صدای تیک باز شدن در اومد میدونستم جیمینه برگشتم سمت در
ت ا: سلام
جیمین: سلام
صورتش نشونه خستگی نمیداد هر وقت میامد خسته بود
اولین بار بود جواب سلاممو میداد دستش سه تا مشما بزرگ بود گذاشت رو میز ولو شد رو کاناپه مشماهارو باز کردم انواع شکلات توش بود از هر کدوم بیستای گرفته بود
توی یکیش بستنی بزرگ شکلاتی بود مشمای دیگش پر از لواشک و پاستیل بود برای اینکه ازش تشکر کنم رفتم رو پاش نشستم دستمو انداختم دوره گردنشو دستاشو دور کمرم قفل کرد
جیمین: چیشد چاگیا... دوست نداشتی؟
ت ا: نه... میخواستم ازت تشکر کنم... ممنون
جیمین: خندید... قابله خانومم و نداره
دلم حوس پاستیل کرد دستمو گذاشتم رو پاش احساس کردم زیر دستم قلمبس برگشتم جیبشو دیدم قلمبه بود خیلی کنجکاو شدم دوباره دستمو گذاشتم رو جیبش ولی نفهمیدم چیه
جیمین: چیزی شده؟
ت ا: ها؟
جیمین: میگم چیزی شده؟
ت ا: طلب کار گفتم... اره.. چی تو جیبته
اولش تعجب کرد یهو زد زیره خنده
ت ا: چرا میخندی؟
جیمین: پس فضولی خانم گل کرده بارگه های خنده
ت ا: خندیدم... عه تو جیبت چیه؟
جیمین: چیزه خاصی نیست
وقتی گفت چیزه خاصی نیست فضولیم بیشتر گل کرد
اینم به خاطره تولد کوکی
لایک
تلفونو غط کردم نه به صبح که جوابمو نداد نه به الان همش نیشم باز بود تا شب نمیدونم چجوری سر کردم ساعت شیش بود صدای تیک باز شدن در اومد میدونستم جیمینه برگشتم سمت در
ت ا: سلام
جیمین: سلام
صورتش نشونه خستگی نمیداد هر وقت میامد خسته بود
اولین بار بود جواب سلاممو میداد دستش سه تا مشما بزرگ بود گذاشت رو میز ولو شد رو کاناپه مشماهارو باز کردم انواع شکلات توش بود از هر کدوم بیستای گرفته بود
توی یکیش بستنی بزرگ شکلاتی بود مشمای دیگش پر از لواشک و پاستیل بود برای اینکه ازش تشکر کنم رفتم رو پاش نشستم دستمو انداختم دوره گردنشو دستاشو دور کمرم قفل کرد
جیمین: چیشد چاگیا... دوست نداشتی؟
ت ا: نه... میخواستم ازت تشکر کنم... ممنون
جیمین: خندید... قابله خانومم و نداره
دلم حوس پاستیل کرد دستمو گذاشتم رو پاش احساس کردم زیر دستم قلمبس برگشتم جیبشو دیدم قلمبه بود خیلی کنجکاو شدم دوباره دستمو گذاشتم رو جیبش ولی نفهمیدم چیه
جیمین: چیزی شده؟
ت ا: ها؟
جیمین: میگم چیزی شده؟
ت ا: طلب کار گفتم... اره.. چی تو جیبته
اولش تعجب کرد یهو زد زیره خنده
ت ا: چرا میخندی؟
جیمین: پس فضولی خانم گل کرده بارگه های خنده
ت ا: خندیدم... عه تو جیبت چیه؟
جیمین: چیزه خاصی نیست
وقتی گفت چیزه خاصی نیست فضولیم بیشتر گل کرد
اینم به خاطره تولد کوکی
لایک
۱۲۴.۰k
۱۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.