پشت ماسک پارت۱۰«اخر»
چیفویو.یعنی توئم منو دوست داری؟
هانا.اوهوم
چیفو.هانا رو در اغوش میگیره
هانا.چیفویو خفم کردی
چیفویو.ببخشید
هانا.چقد ذوق کردی....ولی نباید به کسی چیزی بگیم چون ممکنه برایه خودمون بدشه
چیفویو.نمیگم کسی به دوست دختر من اصن نباید چشم داشته باشه
هانا.چیفویوووو واقعا که
چیفویو☺️☺️
خب بعد چند روز رتبطه بین هانا و چیفویو بیشتر شد
ولی سانزو فهمید و قیامت به پا نکرد چون نقشه یه دیگه ای داشت(راوی:سانزو جان قاطی کرده چون اون دوسش داره نباید کس دیگه ای دوسش داشته باشه😑✨)
شب* هفته نمیدونم چندم رابطه هانا و چیفویو*
سانزو. هرشب این موقعه میان اینجا اگه هم برن جایی میتونم از تلفن هانا بفهمم(هک کرده)
هانا.چیفویو مطمئنی کسی نفهمیده؟
چیفویو.اره بابا کی میخواد بفهمه مثلا؟
سانزو.مثلا من
چیفویو.عا سا ـ سانزو
هانا.تو که به کسی نمیگی؟
سانزو.نه.....ولی
چیفویو.؟
سانزو.جاش چیفویو رو میکشم تا من باهات باشم
چیفویو.چیی
سانزو چاقو رو در اورد و وقتی خاست بزنه چیفویو هانا اومد جلوش و هانا چاقو خورد
رفتن بیمارستان هانا زنده موند و سانزو دوسال رفت زندان
وقتی هانا حالش خوب شد چیفویو ازش خاستگاری کرد
۱۰سال بعد
موَ(صدا بچشون گریه میکنه)
گیفویو.هانا بچه داره گریه میکنه
هانا.باشه الان
پسرشون.بابا میخوام پیشتون بخوابم
چیفویو.پسرم تو دیگه ۹ سالته میخوای پیش ما بخوابی؟
پسرشون.اخه داداش اومد پیشم خوابیده تختمو اِشغال کرده نمیتونم بخوابم
چیفویو.باشه پسرم بیا بخوا پیشم
هانا.پسرم تو پیش بابات بخواب تا به ابجی و داداشت سر بزنم
پسرشون باشه
الان دوتا پسر دارن دوقولو هستن
یه دختر
و یه دختر دیگه که نوزاده
دوتا پسراشون ۹ سالشونه
دخترشون ۷
و دختر اون یکی سه ماه هست
هانا.اوهوم
چیفو.هانا رو در اغوش میگیره
هانا.چیفویو خفم کردی
چیفویو.ببخشید
هانا.چقد ذوق کردی....ولی نباید به کسی چیزی بگیم چون ممکنه برایه خودمون بدشه
چیفویو.نمیگم کسی به دوست دختر من اصن نباید چشم داشته باشه
هانا.چیفویوووو واقعا که
چیفویو☺️☺️
خب بعد چند روز رتبطه بین هانا و چیفویو بیشتر شد
ولی سانزو فهمید و قیامت به پا نکرد چون نقشه یه دیگه ای داشت(راوی:سانزو جان قاطی کرده چون اون دوسش داره نباید کس دیگه ای دوسش داشته باشه😑✨)
شب* هفته نمیدونم چندم رابطه هانا و چیفویو*
سانزو. هرشب این موقعه میان اینجا اگه هم برن جایی میتونم از تلفن هانا بفهمم(هک کرده)
هانا.چیفویو مطمئنی کسی نفهمیده؟
چیفویو.اره بابا کی میخواد بفهمه مثلا؟
سانزو.مثلا من
چیفویو.عا سا ـ سانزو
هانا.تو که به کسی نمیگی؟
سانزو.نه.....ولی
چیفویو.؟
سانزو.جاش چیفویو رو میکشم تا من باهات باشم
چیفویو.چیی
سانزو چاقو رو در اورد و وقتی خاست بزنه چیفویو هانا اومد جلوش و هانا چاقو خورد
رفتن بیمارستان هانا زنده موند و سانزو دوسال رفت زندان
وقتی هانا حالش خوب شد چیفویو ازش خاستگاری کرد
۱۰سال بعد
موَ(صدا بچشون گریه میکنه)
گیفویو.هانا بچه داره گریه میکنه
هانا.باشه الان
پسرشون.بابا میخوام پیشتون بخوابم
چیفویو.پسرم تو دیگه ۹ سالته میخوای پیش ما بخوابی؟
پسرشون.اخه داداش اومد پیشم خوابیده تختمو اِشغال کرده نمیتونم بخوابم
چیفویو.باشه پسرم بیا بخوا پیشم
هانا.پسرم تو پیش بابات بخواب تا به ابجی و داداشت سر بزنم
پسرشون باشه
الان دوتا پسر دارن دوقولو هستن
یه دختر
و یه دختر دیگه که نوزاده
دوتا پسراشون ۹ سالشونه
دخترشون ۷
و دختر اون یکی سه ماه هست
۲.۹k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.