زندگی مخفی پارت سی سه
#زندگی_مخفی
پارت ۳۳
وای خدا چرا آخه من باید بیام اینجا فاز هوسوک چی بود اخههههههه
من چرا باید میومدم
یونگی:.........چی.....
ج....ی......جی...جیمی.....جیمین
جیمین:یونگ یونگ اومدی وای اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
یونگی:چ...طور.....چطوری....تو زنده
تو ....توی دستای خودم
جیمین:آروم باش برات تعریف میکنم
جیمین داشت حرف میزد که چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
................................
یونگی قش کرد و افتاد زمین سریع دویدم سمتش
جیمین: فکر کنم نباید اینطوری جلوت ظاهر میشدم
هرکس دیگه هم بود اینطوری میشد
یونگی
شوگا
خواهش میکنم اون چشمای خوشگلت رو باز کن
بازم بهم نگاه بکن بابا من بعد یک سال دارم میبینمت اونوقت جلوم اینطوری قش میکنی
با هر زوری که داشتم بلندش کردم و تو کافه گذاشتمش روی صندلی و کلید ماشینشو از تو جیبش برداشتم و از اونجا اومدم بیرون
سعی کردم ماشینشو پیدا کنم ولی اینا هیچ کدوم ماشین عه وایسا اونا هاش پلاکش همون قبلیس ولی اوفف ماشینووو
در رو باز کردم و قرصاشو از توی داشبورد برداشتم و درو قفل کردم و رفتم تو کافه
یه لیوان آب گرفتم و دهنشو باز کردم و قرص رو با اب آروم بهش دادم
پنج دقیقه گذشته چرا به هوش.....
یونگی:جی...می..ن..
جیمین:جانم
الان خوبی حالت بهتره
ببخشید نباید اونطوری میومدم
همش تقصیر هوبیه
یونگی:ولی تو.....چط.....چطوری.....زنده ای
هنوز تو حرف زدم لکنت داشت لیوان آب رو بهش دادم
جیمین:بیا بریم خونه برات تعریف میکنم قول باشه و خب یه دوست جدیدم آوردم
حالا فقط بزار دوستمو بعد از یک سال ببینم
یونگی:دو...س....تت آره
من اینجام
دلم برات تنگ شده
اگه اگه بدونی تو این یک سال که نبودی زندگیمون دیگه مثل قبل نشد
ولی چطوری آخه
جیمین:این ربطی به شبیه سازی هست که هوسوک برنامه ریزی کرده بود حالا بیا بریم خونه برات تعریف کنم
دستشو گرفتم و از کافه خارج شدیم
یونگی:بیا ماشینو اونجا پارک کردم
جیمین: بله خودم اومدم و قرصتو از توش برداشتم
ولی اوههه میبینم که تو این یه سال ماشینو عوض کردی
یونگی:اره این یه سال کلی اتفاق افتاد
جیمین:میشه بگی
یونگی:باشه بیا بالا
جیمین:وایسا
یونگی: چیه
جیمین:تو الان نمیتونی رانندگی کنی
یونگی:چرا اونوقت
جیمین:همین الان باز از شوک بیهوش شده بودیا ببین من نمیخوام دوباره اتفاقی برات بیوفته و اینکه هیونگ من تازه برگشتم بزار یه کمم شده درست زندگی کنم
یونگی:اوکی اوکی و ببخشید
پارت ۳۳
وای خدا چرا آخه من باید بیام اینجا فاز هوسوک چی بود اخههههههه
من چرا باید میومدم
یونگی:.........چی.....
ج....ی......جی...جیمی.....جیمین
جیمین:یونگ یونگ اومدی وای اگه بدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود
یونگی:چ...طور.....چطوری....تو زنده
تو ....توی دستای خودم
جیمین:آروم باش برات تعریف میکنم
جیمین داشت حرف میزد که چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
................................
یونگی قش کرد و افتاد زمین سریع دویدم سمتش
جیمین: فکر کنم نباید اینطوری جلوت ظاهر میشدم
هرکس دیگه هم بود اینطوری میشد
یونگی
شوگا
خواهش میکنم اون چشمای خوشگلت رو باز کن
بازم بهم نگاه بکن بابا من بعد یک سال دارم میبینمت اونوقت جلوم اینطوری قش میکنی
با هر زوری که داشتم بلندش کردم و تو کافه گذاشتمش روی صندلی و کلید ماشینشو از تو جیبش برداشتم و از اونجا اومدم بیرون
سعی کردم ماشینشو پیدا کنم ولی اینا هیچ کدوم ماشین عه وایسا اونا هاش پلاکش همون قبلیس ولی اوفف ماشینووو
در رو باز کردم و قرصاشو از توی داشبورد برداشتم و درو قفل کردم و رفتم تو کافه
یه لیوان آب گرفتم و دهنشو باز کردم و قرص رو با اب آروم بهش دادم
پنج دقیقه گذشته چرا به هوش.....
یونگی:جی...می..ن..
جیمین:جانم
الان خوبی حالت بهتره
ببخشید نباید اونطوری میومدم
همش تقصیر هوبیه
یونگی:ولی تو.....چط.....چطوری.....زنده ای
هنوز تو حرف زدم لکنت داشت لیوان آب رو بهش دادم
جیمین:بیا بریم خونه برات تعریف میکنم قول باشه و خب یه دوست جدیدم آوردم
حالا فقط بزار دوستمو بعد از یک سال ببینم
یونگی:دو...س....تت آره
من اینجام
دلم برات تنگ شده
اگه اگه بدونی تو این یک سال که نبودی زندگیمون دیگه مثل قبل نشد
ولی چطوری آخه
جیمین:این ربطی به شبیه سازی هست که هوسوک برنامه ریزی کرده بود حالا بیا بریم خونه برات تعریف کنم
دستشو گرفتم و از کافه خارج شدیم
یونگی:بیا ماشینو اونجا پارک کردم
جیمین: بله خودم اومدم و قرصتو از توش برداشتم
ولی اوههه میبینم که تو این یه سال ماشینو عوض کردی
یونگی:اره این یه سال کلی اتفاق افتاد
جیمین:میشه بگی
یونگی:باشه بیا بالا
جیمین:وایسا
یونگی: چیه
جیمین:تو الان نمیتونی رانندگی کنی
یونگی:چرا اونوقت
جیمین:همین الان باز از شوک بیهوش شده بودیا ببین من نمیخوام دوباره اتفاقی برات بیوفته و اینکه هیونگ من تازه برگشتم بزار یه کمم شده درست زندگی کنم
یونگی:اوکی اوکی و ببخشید
۱.۷k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.