«When he was your friend's brother»
«When he was your friend's brother»
«part_¹⁴»
فردا صبح
ات ویو
از خواب بلند شدم دست و صورتم و شستم اومدم روتین پوستیم و انجام دادم و رفتم سراغ گوشیم دیدم یک پیام از طرف جونگکوک دارم
(پیام های ات و جونگکوک)
جونگکوک: سلام عزیزم
ات: سلام
جونگکوک: خوبی
ات: خوبم تو خوبی
جونگکوک: خوبم ات
ات: بله
جونگکوک: دلم برات تنگ شده
ات:منم...
جونگکوک:کیوت
ات: من برم
جونگکوک: اوکی
ات: بای
جونگکوک: بای
(پایان)
رفتم پایین دیدم مامان و بابام نشستن رفتم پیششون
ات: چیکار میکنید
ب/ا: هیچی
م/ا: هیچی
۲٠دقیقه بعد
همینطور داشتم با مامان و بابام حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد جونگکوک بود جواب دادم
ات: الو
جونگکوک: الو عشقم
ات: بله
جونگکوک: چیکار میکنی
ات: هیچی پیش مامان بابام هستم
جونگکوک: میشه بیای میخوام ببینمت
ات: نمیدونم
جونگکوک: تروخدا
ات: باش
جونگکوک: پس میام دنبالت
ات: باش
جونگکوک:دوست دارم
ات: منم دوست دارم
(پایان)
ب/ا: با کی بودی
ات: چی
م/ا: کی رو دوست داری
ات: هیچکس می خوتم برم بیرون بای(لبخند)
سری رفتم اتاقم و لباس خوشگل پوشیدم(اسلاید بعد) و موهام و شونه زدم عطرم زدم کیفم و گوشیم برداشتم رفتم پایین
ات: من رفتم
م/ا و ب/ا: بای
ات: بای
زدم از عمارت بیرون دیدم جونگکوک ایستاده جفت ماشین سری رفتم پریدم بغلش
جونگکوک: عشقمم
جونگکوک ویو
خیلی به ات وابسته شدم دلم زود براش تنگ میشه زنگ زدم بهش گفتم ممیهوام ببینمت اونم گفت باش سری رفتم آماده شدم(اسلاید بعد) عطر هم زدم سوار ماشین شدم حرکت کردم وقتی رسیدم ات بعد چند دقیقه اومد که یهو پرید بغلم
جونگکوک: عشقمم.... دلم برات تنگ شده بود
ات: منم
که گوشیم زنگ خورد ات از بغل در اومد منم گوشیم و جواب دادم
جونگکوک: بله(سرد)
بکهیون: سلام جئون جونگکوک
جونگکوک: چیکار دارید(سرد)
بکهیون: می خوام ببینمت
جونگکوک: کار دارم (سرد)
بکهیون: پس فردا میبینمت
جونگکوک: اوکی(سرد)
قطع کرد
«part_¹⁴»
فردا صبح
ات ویو
از خواب بلند شدم دست و صورتم و شستم اومدم روتین پوستیم و انجام دادم و رفتم سراغ گوشیم دیدم یک پیام از طرف جونگکوک دارم
(پیام های ات و جونگکوک)
جونگکوک: سلام عزیزم
ات: سلام
جونگکوک: خوبی
ات: خوبم تو خوبی
جونگکوک: خوبم ات
ات: بله
جونگکوک: دلم برات تنگ شده
ات:منم...
جونگکوک:کیوت
ات: من برم
جونگکوک: اوکی
ات: بای
جونگکوک: بای
(پایان)
رفتم پایین دیدم مامان و بابام نشستن رفتم پیششون
ات: چیکار میکنید
ب/ا: هیچی
م/ا: هیچی
۲٠دقیقه بعد
همینطور داشتم با مامان و بابام حرف میزدم که گوشیم زنگ خورد جونگکوک بود جواب دادم
ات: الو
جونگکوک: الو عشقم
ات: بله
جونگکوک: چیکار میکنی
ات: هیچی پیش مامان بابام هستم
جونگکوک: میشه بیای میخوام ببینمت
ات: نمیدونم
جونگکوک: تروخدا
ات: باش
جونگکوک: پس میام دنبالت
ات: باش
جونگکوک:دوست دارم
ات: منم دوست دارم
(پایان)
ب/ا: با کی بودی
ات: چی
م/ا: کی رو دوست داری
ات: هیچکس می خوتم برم بیرون بای(لبخند)
سری رفتم اتاقم و لباس خوشگل پوشیدم(اسلاید بعد) و موهام و شونه زدم عطرم زدم کیفم و گوشیم برداشتم رفتم پایین
ات: من رفتم
م/ا و ب/ا: بای
ات: بای
زدم از عمارت بیرون دیدم جونگکوک ایستاده جفت ماشین سری رفتم پریدم بغلش
جونگکوک: عشقمم
جونگکوک ویو
خیلی به ات وابسته شدم دلم زود براش تنگ میشه زنگ زدم بهش گفتم ممیهوام ببینمت اونم گفت باش سری رفتم آماده شدم(اسلاید بعد) عطر هم زدم سوار ماشین شدم حرکت کردم وقتی رسیدم ات بعد چند دقیقه اومد که یهو پرید بغلم
جونگکوک: عشقمم.... دلم برات تنگ شده بود
ات: منم
که گوشیم زنگ خورد ات از بغل در اومد منم گوشیم و جواب دادم
جونگکوک: بله(سرد)
بکهیون: سلام جئون جونگکوک
جونگکوک: چیکار دارید(سرد)
بکهیون: می خوام ببینمت
جونگکوک: کار دارم (سرد)
بکهیون: پس فردا میبینمت
جونگکوک: اوکی(سرد)
قطع کرد
۲۲.۳k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.