★بخشی از وجودم ★
★بخشی از وجودم ★
part 5☆
خلاصه دیگه همه اودیشن دادن و همه هم قبول شدیم و الان کاراموز بودیم
واقعا حس عجیبی بود
رفتیم خونه هامون و وسایلمون رو آوردیم خابگاه
من و نانا اونی و نایی توی ی اتاق بودیم
میونگ و لانا و اِما اونی هم توی ی اتاق بودن
لِنا اونی و نارومی اونی هم توی ی اتاق بودن
«۴ماه بعد»
شب و روز داشتیم تمرین میکردیم
روز دبیو رسید
توی این روز ممکنه چند نفر هم دیس بشن و منم استرس داشتم که نکنه من دیس شم
پس تمام تلاشم رو کردم و اصلا نخوابیدم و شب و روز تمرین کردم
لباس هایی که قرار بود بپوشیم
رو پوشیدیم
ی جورایی رقصیدن با اون لباس ها یکممم سخت بود
part 5☆
خلاصه دیگه همه اودیشن دادن و همه هم قبول شدیم و الان کاراموز بودیم
واقعا حس عجیبی بود
رفتیم خونه هامون و وسایلمون رو آوردیم خابگاه
من و نانا اونی و نایی توی ی اتاق بودیم
میونگ و لانا و اِما اونی هم توی ی اتاق بودن
لِنا اونی و نارومی اونی هم توی ی اتاق بودن
«۴ماه بعد»
شب و روز داشتیم تمرین میکردیم
روز دبیو رسید
توی این روز ممکنه چند نفر هم دیس بشن و منم استرس داشتم که نکنه من دیس شم
پس تمام تلاشم رو کردم و اصلا نخوابیدم و شب و روز تمرین کردم
لباس هایی که قرار بود بپوشیم
رو پوشیدیم
ی جورایی رقصیدن با اون لباس ها یکممم سخت بود
۱.۵k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.