Part⁴¹
Part⁴¹
ا.ت ویو:
همه ی مهمونا اومده بودن منم آره از پله های عمارت پایین اومدم که در همون حال که بودم چشمم خورد به خانم و آقای پارک وقتی از پله ها اومدم پایین بلافاصله رفتم سمت خانم و اقای پارک
ا.ت:سلام خیلی خوش اومدین
که خانم پارک منو بغل کرد
م.ج:اوووه ا.ت خیلی دلم برات تنگ شده بود
ا.ت:منم دلم برای شما تنگ شده بود
ب.ج:سلام ا.ت چقدر بزرگ شدی
ا.ت:سلام اقای پارک شما لطف دارین
م.ج:تولدت مبارک باشه
ا.ت:خیلی ممنونم اوه راستی جیمین کجاست
و با چشمام دنبال جیمین میگشتم
م.ج:اون نتونست بیاد یه کاره خیلی فوری براش پیش اومد
ا.ت:میتونم بپرسم چه کاری؟
م.ج:به ماهم نگفته
ا.ت:خوبه من دیگه مزاحمتون نمیشوم لطفا از خورتون پذیرایی کنید
و از اونجا دور شدم و رفتم سمت بورا و لیندا
بورا:میبینم که خانواده اقای پارک اومدن؟
ا.ت:فقط خانم و اقای پارک اومدن
بورا:یعنی جیمین نیومده؟
ا.ت:نه نیومده یه کاره خیلی مهم داشته
بورا:حتی مهم تر از تو(تقریبا عصبی)
ا.ت:باشه حالا اروم باش
بورا:باشه
همون جور که نشسته بودم و به اولین تولدم با حضور جیمین فکر میکردم که یاد کادویی که جیمین بهم داده بود افتادم ولی اصلا بازش نکردم بدون معطلی رفتم سمت اتاقم دره اتاقم رو باز کردم و به سمت عسلی میز رفتم و بازی کردم جعبه رو اوردم بیرون جعبه صورتی با زبان مشکی روبان رو کشیدم و دره جعبه رو باز کردم و دیدم که.....
ادامه دارد
شرط:
لایک بالای12
کامنت بالای 20
منتظرم😎❤️
ا.ت ویو:
همه ی مهمونا اومده بودن منم آره از پله های عمارت پایین اومدم که در همون حال که بودم چشمم خورد به خانم و آقای پارک وقتی از پله ها اومدم پایین بلافاصله رفتم سمت خانم و اقای پارک
ا.ت:سلام خیلی خوش اومدین
که خانم پارک منو بغل کرد
م.ج:اوووه ا.ت خیلی دلم برات تنگ شده بود
ا.ت:منم دلم برای شما تنگ شده بود
ب.ج:سلام ا.ت چقدر بزرگ شدی
ا.ت:سلام اقای پارک شما لطف دارین
م.ج:تولدت مبارک باشه
ا.ت:خیلی ممنونم اوه راستی جیمین کجاست
و با چشمام دنبال جیمین میگشتم
م.ج:اون نتونست بیاد یه کاره خیلی فوری براش پیش اومد
ا.ت:میتونم بپرسم چه کاری؟
م.ج:به ماهم نگفته
ا.ت:خوبه من دیگه مزاحمتون نمیشوم لطفا از خورتون پذیرایی کنید
و از اونجا دور شدم و رفتم سمت بورا و لیندا
بورا:میبینم که خانواده اقای پارک اومدن؟
ا.ت:فقط خانم و اقای پارک اومدن
بورا:یعنی جیمین نیومده؟
ا.ت:نه نیومده یه کاره خیلی مهم داشته
بورا:حتی مهم تر از تو(تقریبا عصبی)
ا.ت:باشه حالا اروم باش
بورا:باشه
همون جور که نشسته بودم و به اولین تولدم با حضور جیمین فکر میکردم که یاد کادویی که جیمین بهم داده بود افتادم ولی اصلا بازش نکردم بدون معطلی رفتم سمت اتاقم دره اتاقم رو باز کردم و به سمت عسلی میز رفتم و بازی کردم جعبه رو اوردم بیرون جعبه صورتی با زبان مشکی روبان رو کشیدم و دره جعبه رو باز کردم و دیدم که.....
ادامه دارد
شرط:
لایک بالای12
کامنت بالای 20
منتظرم😎❤️
۷.۸k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.