فیک کوک ( اعتماد)پارت۴۷
از زبان ا/ت
دستام هنوز مشت بودن آروم آوردمشون پایین که جونگ کوک گفت : خب دلت برام تنگ شده بود اومدی ؟
با لحن شوخی گفتم : نوچ تنگ نشده بود خاله یو گفت برات صبحونه بیارم که منم حرفش رو زمین ننداختم و واسه مِستر جئون صبحونه آوردم
رفت سمت سینی نشست روی سَکو آبمیوش رو سر کشید و گفت : تو خودت چیزی خوردی
سرم رو بالا پایین کردم
نگاهم رو به اطراف می چرخوندم که صدای زنگ گوشی جونگ کوک رو شنیدم برگشتم سمتش گوشیش رو برداشت..
نمیدونم طرفش بهش چی گفت که اعصبی از جاش بلند شد و گفت : چشم ازش بر ندارین تا خودم بیام فهمیدی
تلفن رو قطع کرد با تعجب نگاش کردم و گفتم : چیشده ؟
هر دفعه یه اتفاق جدید میوفتاد پس چیزه غیره ممکنی نبود که اتفاقی نیوفته..
موهام رو داد پشت گوشم و گفت : برگرد تو عمارت
لحنش دستوری اما ترسناک بود با گفتن یه باشه قدم برداشتم سمت در ولی دلم آروم نبود
صبر کردم و برگشتم سمتش و گفتم : نمیدونم کجا میری چیشده ولی مراقب خودت باش
بلافاصله در رو باز کردم و خارج شدم...از بین اون همه نگهبان رفتم داخل عمارت برای اینکه جو سنگین و تو ذوق زنه عمارت رو عوض کنم بلند با خنده گفتم : خاله یو جونممم
خاله از آشپزخونه اومد بیرون و گفت : چیشده ا/ت
بپر بپر رفتم سمتش و بغلش کردم و گفتم : آخ خاله جون تو چقدر خوبی آخه آی لاو یو اونم خیلی زیاد
محکم بغلش کردم اونم همچنین و گفت : تو هم خیلی خوبی ا/ت اوخ قربونت برم شیطون خانم
حداقل خوبه که یه زن وجود داره تا درکم کنه و کنارم باشه
از زبان جونگ کوک
زنگ زدم به جانگ شین بلافاصله که جواب داد گفتم : جانگ شین آدرس رو بفرست برام
جانگ شین با مکث گفت : من خودم میتونم حلش کنم
بلند گفتم : چی رو میخوای حل کنی بی سر و صدا پاش رسیده کره فکر کردی بیکار میشینه
جانگ شین گفت: الان میفرستم
تلفن رو قطع کردم و پرت کردم روی صندلی ماشین
دوبار به فرمون ضربه زدم و لعنتی به خودم فرستادم
همون آدرس رو رفتم به یه خونه جنگلی رسیدم
جای خوبی واسه مخفی شدن پیدا کرده ولی منو دست کم گرفته
یکی از نگهبان ها اومدن سمتم که گفتم : کجاست؟
گفت : رییس جناب جانگ شین و کیم مورا داخلن
در رو باز کردم و وارد شدم ۵ تا نگهبان دورش کرده بودن...کیم مورا بی هدف این همه راه رو از انگلیس نیومده
جانگ شین سره پا کنارش وایستاده بود و اونم روی مبل نشسته بود
با دیدنش پوزخندی زدم و سمتشون قدم برداشتم و یکی از صندلی های میز کناریم رو جلو کشیدم و نشستم روش بی درنگ گفتم : خب میشنوم برای چی بازم بعده این همه سال هوس برگشتن کردی
با لرز گفت : اومدم دنبال دخترم میخوام برش گردونم انگلیس
نیشخنده حریصی زدم و گفتم : دخترت ؟ وقتی یه بچه ۱۶ ساله رو واسه انتقام فرستادیش کره اون موقع هم دخترت بود فکرش رو کردی ؟ ها ؟
گفت : من نفرستادمش خودش اومده نمیدونستم کسی متوجه حضور ا/ت بشه نمیدونستم هیچی نمیدونستم
گفتم : تو الان تنها برای دخترت نمیتونی تصمیم بگیری چون اون الان زن منه
با شوک بهم خیره شد و گفت : چی؟ با دخترم چیکار کردی ؟ با ا/ت چیکار کردی ؟ جونگ کوک جواب بده
دستام هنوز مشت بودن آروم آوردمشون پایین که جونگ کوک گفت : خب دلت برام تنگ شده بود اومدی ؟
با لحن شوخی گفتم : نوچ تنگ نشده بود خاله یو گفت برات صبحونه بیارم که منم حرفش رو زمین ننداختم و واسه مِستر جئون صبحونه آوردم
رفت سمت سینی نشست روی سَکو آبمیوش رو سر کشید و گفت : تو خودت چیزی خوردی
سرم رو بالا پایین کردم
نگاهم رو به اطراف می چرخوندم که صدای زنگ گوشی جونگ کوک رو شنیدم برگشتم سمتش گوشیش رو برداشت..
نمیدونم طرفش بهش چی گفت که اعصبی از جاش بلند شد و گفت : چشم ازش بر ندارین تا خودم بیام فهمیدی
تلفن رو قطع کرد با تعجب نگاش کردم و گفتم : چیشده ؟
هر دفعه یه اتفاق جدید میوفتاد پس چیزه غیره ممکنی نبود که اتفاقی نیوفته..
موهام رو داد پشت گوشم و گفت : برگرد تو عمارت
لحنش دستوری اما ترسناک بود با گفتن یه باشه قدم برداشتم سمت در ولی دلم آروم نبود
صبر کردم و برگشتم سمتش و گفتم : نمیدونم کجا میری چیشده ولی مراقب خودت باش
بلافاصله در رو باز کردم و خارج شدم...از بین اون همه نگهبان رفتم داخل عمارت برای اینکه جو سنگین و تو ذوق زنه عمارت رو عوض کنم بلند با خنده گفتم : خاله یو جونممم
خاله از آشپزخونه اومد بیرون و گفت : چیشده ا/ت
بپر بپر رفتم سمتش و بغلش کردم و گفتم : آخ خاله جون تو چقدر خوبی آخه آی لاو یو اونم خیلی زیاد
محکم بغلش کردم اونم همچنین و گفت : تو هم خیلی خوبی ا/ت اوخ قربونت برم شیطون خانم
حداقل خوبه که یه زن وجود داره تا درکم کنه و کنارم باشه
از زبان جونگ کوک
زنگ زدم به جانگ شین بلافاصله که جواب داد گفتم : جانگ شین آدرس رو بفرست برام
جانگ شین با مکث گفت : من خودم میتونم حلش کنم
بلند گفتم : چی رو میخوای حل کنی بی سر و صدا پاش رسیده کره فکر کردی بیکار میشینه
جانگ شین گفت: الان میفرستم
تلفن رو قطع کردم و پرت کردم روی صندلی ماشین
دوبار به فرمون ضربه زدم و لعنتی به خودم فرستادم
همون آدرس رو رفتم به یه خونه جنگلی رسیدم
جای خوبی واسه مخفی شدن پیدا کرده ولی منو دست کم گرفته
یکی از نگهبان ها اومدن سمتم که گفتم : کجاست؟
گفت : رییس جناب جانگ شین و کیم مورا داخلن
در رو باز کردم و وارد شدم ۵ تا نگهبان دورش کرده بودن...کیم مورا بی هدف این همه راه رو از انگلیس نیومده
جانگ شین سره پا کنارش وایستاده بود و اونم روی مبل نشسته بود
با دیدنش پوزخندی زدم و سمتشون قدم برداشتم و یکی از صندلی های میز کناریم رو جلو کشیدم و نشستم روش بی درنگ گفتم : خب میشنوم برای چی بازم بعده این همه سال هوس برگشتن کردی
با لرز گفت : اومدم دنبال دخترم میخوام برش گردونم انگلیس
نیشخنده حریصی زدم و گفتم : دخترت ؟ وقتی یه بچه ۱۶ ساله رو واسه انتقام فرستادیش کره اون موقع هم دخترت بود فکرش رو کردی ؟ ها ؟
گفت : من نفرستادمش خودش اومده نمیدونستم کسی متوجه حضور ا/ت بشه نمیدونستم هیچی نمیدونستم
گفتم : تو الان تنها برای دخترت نمیتونی تصمیم بگیری چون اون الان زن منه
با شوک بهم خیره شد و گفت : چی؟ با دخترم چیکار کردی ؟ با ا/ت چیکار کردی ؟ جونگ کوک جواب بده
۱۵۵.۹k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.