فیک جیمین
ازدواج اجباری
پارت ۶
ویو ا.ت
تقریبا نزدیکای یک هفته بود پس فردا من و جیمین عروسی میکنیم از هفته پیش تا حالا دیگه ندیدمش
خیلی ناراحت بودم ....... همینطوری توی افکار خودم بودم که یکی در اتاق رو زد
م.ت : ا.ت جیمین اینجاست .... باید برید لباس بخرید
ا.ت : الاننن ؟؟
م.ت : سریع لباس بپوش بیا
ا.ت : باشه
رفتم سمت کمدم یه هودی گشاد صورتی با یه شلوارک لی موهامو اتو کشیدم ... یه میکاپ لایت کردم رفتم پایین
ا.ت : اومدمم
جیمین : سلام
ا.ت : سلام
رفتیم و سوار ماشین شدیم .... توی راه هیچ حرفی نزدیم
رسیدیم به پاساژ
رفتیم توی یکی از مغازه های اونجا یه عالمه لباس عروس های خوشگل اونجا بود که یه دختر با عشوه زیاد نزدیکمون شد
دختره : چیزی لازم دارید ؟ ( عشوه )
جیمین : لباس عروس میخوایم بهتریناشو بیارید ( سرد )
دختره : چششم
اون دختره رفت و یه عالمه لباس اورد یکیشون چشممو گرفت اما باز بود
ا.ت : جیمینننن ( لوس )
جیمین : چیه ؟
ا.ت : اینو میخوام
جیمین : این ؟
ا.ت : اوم
جیمین : نه ... خیلی بازع
ا.ت : به توچه ( اروم )
جیمین : بله ؟
ا.ت : ها .... ه .. هیچی
جیمین : برو ببپوشش ببینم
ا.ت : وووییی ممنون ( خنده پسر کش )
جیمین : ا..مم ...چچ...چیزه اعع ... خب برو بپوش تا نظرم عوض نشده
ا.ت : بششش
رفتم و پوشیدم
ویو جیمین
چرا اخه انقدر کیوته ... چی نه نه چی دارم میگم ... خیلیم زشته اره ..... اما ... نه نه تمرکز کننن
وقتی اون لباس عروس رو میخواست قبول نکردم اما وقتی خودشو لوس کرد نتونستم طاقت بیارم
و گفتم باشه الانم داره میره بپوشه
ا.ت : جیمین
جیمین: هوم ......
پشمامم چقد بهش میادد
ا.ت : جیمین
جیمین : ......
ا.ت : جیمینننننننننن
جیمین: ه..هاا چیه ؟
ا.ت : خوبه ؟
جیمین : نخیر مث بز شدی
ا.ت : ( پوکر )
جیمین: همینو بردار بریم
ا.ت : اخجون ... باش
همون لباسو ا.ت برداشت رفتیم و حساب کردم
از اونجا اومدیم بیرون
ا.ت : خب نوبت توئه
جیمین : باشه حالا یه چی میخرم
ا.ت : نهه بیا بریم من میخوام انتخاب کنمم
جیمین : نمیخام تو انتخاب کنی
ا.ت : ولی من انتخاب میکنم
رفتن توی یه مغازه دیگه
ا.ت : این حتما بهت میاد
جیمین : خب باشه همینو بردار
ا.ت : باش
اون لباسی رو که ا.ت گفت رو برداشتیم
بعد از خرید طلا و ... ا.ت رو رسوندم خونه .. خودمم رفتم خونه
....................
پارت ۶
ویو ا.ت
تقریبا نزدیکای یک هفته بود پس فردا من و جیمین عروسی میکنیم از هفته پیش تا حالا دیگه ندیدمش
خیلی ناراحت بودم ....... همینطوری توی افکار خودم بودم که یکی در اتاق رو زد
م.ت : ا.ت جیمین اینجاست .... باید برید لباس بخرید
ا.ت : الاننن ؟؟
م.ت : سریع لباس بپوش بیا
ا.ت : باشه
رفتم سمت کمدم یه هودی گشاد صورتی با یه شلوارک لی موهامو اتو کشیدم ... یه میکاپ لایت کردم رفتم پایین
ا.ت : اومدمم
جیمین : سلام
ا.ت : سلام
رفتیم و سوار ماشین شدیم .... توی راه هیچ حرفی نزدیم
رسیدیم به پاساژ
رفتیم توی یکی از مغازه های اونجا یه عالمه لباس عروس های خوشگل اونجا بود که یه دختر با عشوه زیاد نزدیکمون شد
دختره : چیزی لازم دارید ؟ ( عشوه )
جیمین : لباس عروس میخوایم بهتریناشو بیارید ( سرد )
دختره : چششم
اون دختره رفت و یه عالمه لباس اورد یکیشون چشممو گرفت اما باز بود
ا.ت : جیمینننن ( لوس )
جیمین : چیه ؟
ا.ت : اینو میخوام
جیمین : این ؟
ا.ت : اوم
جیمین : نه ... خیلی بازع
ا.ت : به توچه ( اروم )
جیمین : بله ؟
ا.ت : ها .... ه .. هیچی
جیمین : برو ببپوشش ببینم
ا.ت : وووییی ممنون ( خنده پسر کش )
جیمین : ا..مم ...چچ...چیزه اعع ... خب برو بپوش تا نظرم عوض نشده
ا.ت : بششش
رفتم و پوشیدم
ویو جیمین
چرا اخه انقدر کیوته ... چی نه نه چی دارم میگم ... خیلیم زشته اره ..... اما ... نه نه تمرکز کننن
وقتی اون لباس عروس رو میخواست قبول نکردم اما وقتی خودشو لوس کرد نتونستم طاقت بیارم
و گفتم باشه الانم داره میره بپوشه
ا.ت : جیمین
جیمین: هوم ......
پشمامم چقد بهش میادد
ا.ت : جیمین
جیمین : ......
ا.ت : جیمینننننننننن
جیمین: ه..هاا چیه ؟
ا.ت : خوبه ؟
جیمین : نخیر مث بز شدی
ا.ت : ( پوکر )
جیمین: همینو بردار بریم
ا.ت : اخجون ... باش
همون لباسو ا.ت برداشت رفتیم و حساب کردم
از اونجا اومدیم بیرون
ا.ت : خب نوبت توئه
جیمین : باشه حالا یه چی میخرم
ا.ت : نهه بیا بریم من میخوام انتخاب کنمم
جیمین : نمیخام تو انتخاب کنی
ا.ت : ولی من انتخاب میکنم
رفتن توی یه مغازه دیگه
ا.ت : این حتما بهت میاد
جیمین : خب باشه همینو بردار
ا.ت : باش
اون لباسی رو که ا.ت گفت رو برداشتیم
بعد از خرید طلا و ... ا.ت رو رسوندم خونه .. خودمم رفتم خونه
....................
۱.۷k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.