شهریور جان قصه ات به پایان رسید
شهریور جان قصه ات به پایان رسید
می خواهم
قصهٔ مهر و آبان را ببافم
قصه پاییز و رنگها!
ببین بی بهانه دستانم
عشق می شوند روی تن مهر
تا با تار خورشید
بر آغاز روزگار بنوازند!
پاییز جان !
اهل غزل های بی وزن و پراکنده شده ام!
اهالی خورشید منتظرت هستند
ساکنین بن بست تک بیتی ها،
آوایت را نجوا میکنند!
نگاه کن
شعرهایم را بند بند
بر روی قهقرای زرد رنگ چشمانت می گذارم
تا با هُرم نفس هایت عشق را
در میان دفتر قلبم در خش خش برگهایت
به رقص درآوری !
چه زیبا جیب های شعر مرا
از عادت نوشتن پر میکنی!
قدم قدم فدایت می شوم
تا بترکانم بغض نفس گیر را .
من زیاده طلب
شده ام
عاقبت بخیری
را از مهرت می خواهم!
همراهیم کن
می خواهم کوچه پس کوچه های
خیالت را
شعر ریزان کنم.
)استاد سعید)
بماند به یادگار از آخرین روز از تابستان ۱۴۰۱ و آخرین پنجشنبه تابستان
گرچه روزای تلخی داریم سپری میکنیم ولی قانون طبیعت زیبایی خودش تو هر شرایط و تلخی به رخ میکشه
دنیاتون پر از حس ناب عاشقانه و نشاط
می خواهم
قصهٔ مهر و آبان را ببافم
قصه پاییز و رنگها!
ببین بی بهانه دستانم
عشق می شوند روی تن مهر
تا با تار خورشید
بر آغاز روزگار بنوازند!
پاییز جان !
اهل غزل های بی وزن و پراکنده شده ام!
اهالی خورشید منتظرت هستند
ساکنین بن بست تک بیتی ها،
آوایت را نجوا میکنند!
نگاه کن
شعرهایم را بند بند
بر روی قهقرای زرد رنگ چشمانت می گذارم
تا با هُرم نفس هایت عشق را
در میان دفتر قلبم در خش خش برگهایت
به رقص درآوری !
چه زیبا جیب های شعر مرا
از عادت نوشتن پر میکنی!
قدم قدم فدایت می شوم
تا بترکانم بغض نفس گیر را .
من زیاده طلب
شده ام
عاقبت بخیری
را از مهرت می خواهم!
همراهیم کن
می خواهم کوچه پس کوچه های
خیالت را
شعر ریزان کنم.
)استاد سعید)
بماند به یادگار از آخرین روز از تابستان ۱۴۰۱ و آخرین پنجشنبه تابستان
گرچه روزای تلخی داریم سپری میکنیم ولی قانون طبیعت زیبایی خودش تو هر شرایط و تلخی به رخ میکشه
دنیاتون پر از حس ناب عاشقانه و نشاط
۱۰.۰k
۳۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.