P1
ماشین از حرکت وایساد . بعد از ثانیه دقیقه از ماشین پیاده شدم کمرم بدجور گرفته بود برای همین دستمو گرفتم به کمرمو خودم رو صاف کردم ، نگامو به جلو دادم که با چیزی که دیدم خشکم زد جه عمارت بزرگی بود حیاطش مثل یه باغ بود همین طور غرق نگاه کردنش بودم که جیسو پشت سرم گفت : ا/ت . ا/ت
ا/ت: چیه ؟
جیسو: بیا کیفتو بگیر فکر کنم دیر کردیم
کیف رو از دستش گرفتم و به ساعت نگاه کردم 6 بود کیف رو انداختم رو شونه هام بعد رفتیم و وارد عمارت شدیم به سالن بزرگ با کلی ندیمه که همشون مشغول کار کردن بودن فقط دعا میکنم جارو کردنش به من نیوفته ، با صدایی که پشت سرم شنیدم هم من و هم جیسو برگشتیم :هی شما
یه خانم مسن که قد کوتاهی هم داشت اومد سمتمون و گفت :اینجا چیکار میکنید ؟
ا/ت: ببخشید ما تازه اومدیم
P: پس چرا اینقدر دیر کردین برید وسایلتون رو بزارید توی اون اتاق و برگردید .
با جیسو به سمت اتاقی که بهش اشاره کرد رفتیم در اتاق رو باز کردیم و رفتیم توش با نگاه کردن به اتاق فهمیدم فقط من و جیسو اینجاییم چون اتاق برای دونفر بود اتاق مرتبی بود وسایلمون رو گذاشتیم تو اتاق و اومدیم بیرون که اون خانم مسن دوباره اومد سمتمون و گفت : شماها اسمتون چیه؟
جیسو با دست به خودم و خودش اشاره کرد و گفت : جیسو و ا/ت
P : من هم خانم پارک هستم ، از اونجایی در کردین دستمال کشیدن سالن و شستن ظرف ها امشب با شماست
ا/ت : اما ما فقط یه ربع تاخیر داشتیم .
خانم پارک : من میدونم یا شما برید سر کارتون .
بعدهم دوتا دستمال گرفت سمتمون که دستمالارو از دستش گرفتیم و از گوشه ترین جای سالن شروع کردیم . همین طور که دستمال میکشیدم متوجه رفتن ندیمه ها شدم همشون کم کم رفتن و سالن خالی شد اخرین دستمالو کشیدم و از جام بلند شدم جیسو رفت و افتاد روی مبل منم رفتم و روی مبل نشستم خیلی خسته بودم ولی هنوز ظرف ها مونده بود یه نگاه به ظرف ها کردم چقدر زیاده ولی چاره ای نیست . رفتم سمت ظرف ها و دستکشو دستم کردم برگشتم و به جیسو نگاه کردم خیلی خسته بود و داشت خوابش میبرد دستکشو از دستم در آورد و رفتم سمت جیسو اروم بلندش کردم هنوز خواب و بیدار بود بردمش توی اتاق و گذاشتمش روی تخت . از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه دوباره دستکشو دستم کردم و شروع کردم به شستن ظرف ها .
یه مدتی بود داشتم ظرف میشستم که صدای قدم های یکی رو شنیدم که اومد تو آشپزخونه بهش نگاه کردم یه پسر مو مشکی با یه درس و شلوار سفید بود در یخچالو باز کرد و یه بطری اب اورد بیرون بعد رفت سمت ظرفا و لیوان برداشت اب خورد و لیوانشو گذاشت کنار ظرفشویی و رفت .
منم آروم با خودم زمزمه کردم :هی ظرف بشور یکی دیگه بیاد کثیف کنه
صدلشو پست سرم شنیدم که گفت : یه لیوان بیشتر نیس سختته تا خودم بشورمش .
ا/ت: چیه ؟
جیسو: بیا کیفتو بگیر فکر کنم دیر کردیم
کیف رو از دستش گرفتم و به ساعت نگاه کردم 6 بود کیف رو انداختم رو شونه هام بعد رفتیم و وارد عمارت شدیم به سالن بزرگ با کلی ندیمه که همشون مشغول کار کردن بودن فقط دعا میکنم جارو کردنش به من نیوفته ، با صدایی که پشت سرم شنیدم هم من و هم جیسو برگشتیم :هی شما
یه خانم مسن که قد کوتاهی هم داشت اومد سمتمون و گفت :اینجا چیکار میکنید ؟
ا/ت: ببخشید ما تازه اومدیم
P: پس چرا اینقدر دیر کردین برید وسایلتون رو بزارید توی اون اتاق و برگردید .
با جیسو به سمت اتاقی که بهش اشاره کرد رفتیم در اتاق رو باز کردیم و رفتیم توش با نگاه کردن به اتاق فهمیدم فقط من و جیسو اینجاییم چون اتاق برای دونفر بود اتاق مرتبی بود وسایلمون رو گذاشتیم تو اتاق و اومدیم بیرون که اون خانم مسن دوباره اومد سمتمون و گفت : شماها اسمتون چیه؟
جیسو با دست به خودم و خودش اشاره کرد و گفت : جیسو و ا/ت
P : من هم خانم پارک هستم ، از اونجایی در کردین دستمال کشیدن سالن و شستن ظرف ها امشب با شماست
ا/ت : اما ما فقط یه ربع تاخیر داشتیم .
خانم پارک : من میدونم یا شما برید سر کارتون .
بعدهم دوتا دستمال گرفت سمتمون که دستمالارو از دستش گرفتیم و از گوشه ترین جای سالن شروع کردیم . همین طور که دستمال میکشیدم متوجه رفتن ندیمه ها شدم همشون کم کم رفتن و سالن خالی شد اخرین دستمالو کشیدم و از جام بلند شدم جیسو رفت و افتاد روی مبل منم رفتم و روی مبل نشستم خیلی خسته بودم ولی هنوز ظرف ها مونده بود یه نگاه به ظرف ها کردم چقدر زیاده ولی چاره ای نیست . رفتم سمت ظرف ها و دستکشو دستم کردم برگشتم و به جیسو نگاه کردم خیلی خسته بود و داشت خوابش میبرد دستکشو از دستم در آورد و رفتم سمت جیسو اروم بلندش کردم هنوز خواب و بیدار بود بردمش توی اتاق و گذاشتمش روی تخت . از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه دوباره دستکشو دستم کردم و شروع کردم به شستن ظرف ها .
یه مدتی بود داشتم ظرف میشستم که صدای قدم های یکی رو شنیدم که اومد تو آشپزخونه بهش نگاه کردم یه پسر مو مشکی با یه درس و شلوار سفید بود در یخچالو باز کرد و یه بطری اب اورد بیرون بعد رفت سمت ظرفا و لیوان برداشت اب خورد و لیوانشو گذاشت کنار ظرفشویی و رفت .
منم آروم با خودم زمزمه کردم :هی ظرف بشور یکی دیگه بیاد کثیف کنه
صدلشو پست سرم شنیدم که گفت : یه لیوان بیشتر نیس سختته تا خودم بشورمش .
۴۰.۹k
۳۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.