دقیقا پشت سرت! 💄p⁴
مینسو : تو این کارو کردی؟
جانکوک : ن داستانش مفصله فعلا تا اون عوضی نیومده باید سریع بریم
مینسو : کجا بریم؟چرا؟
جانکوک : چرا انقد سوال میپرسی؟عجله کن
مینسو : دستمو محکم گرفت..
مینسو : هی چیکار میکنی؟؟؟
جانکوک : جواب نداد..
(به شهر رسیدیم..)
مینسو : من باید برم خدافظ
جانکوک : میتونم شمارتو داشته باشم؟
مینسو : معلومه که ن شماره منو میخوای چیکار
جانکوک : دست مینسو کشیدو گفت کاری ندارم ولی نمیخوای همه چیزو راجب دیشب بدونی؟
مینسو : حتی نمیخوام بهش فکر کنم حالا هم ولم کن..مگه نشنیدی چی گفتم؟ولم کن
جانکوک : اوکی حداقل تو شمارمو داشته باش..
مینسو : نیازی بهش ندارم..ولی خب اوکی بده
جانکوک : دست مینسو گرفتمو کاغذی که شمارمو توش نوشته بودمو دادم بهش
مینسو : هی حدتو بدون..درضمن مرسی
جانکوک : نگاهی بهش کردم که فک کنم متوجه فکری که توسرم میچرخید شد...
مینسو : خیلی درگیر بودم به خانوادم چی بگم؟مدرسه چی میشه؟یعنی اخراجم میکنن؟نکنه هیونجین ازم متنفر شه؟..انقدر باخودم جنگیدم تا روم شد که زنگ خونمونو بزنم..
مادر مینسو : مینسو اومده مینسو اومدهههه(بلند گفت)
مینسو : تا وارد خونه شدم پدرم به سرعت سمتم اومدو بلافاصله بهم سیلی زد..
پدر مینسو : هی دختر تو کدوم گوری بودی هااا میدونی چقد نگرانت شدم؟
مینسو : هق حتی اگه یه درصد هم برات مهم بودم خیلی بهتر میومدی پیشم..بدون جواب به سوالاتشون رفتم اتاقمو درو قفل کردم..
مینسو : خواستم به جانگ کوک زنگ بزنم که...شماره ناشناسی بهم زنگ زد..
ناشناس : (با صدای خش دارو وحشتناک)تونباید فرار میکردی منتظر نابود شدنو جنازه خودت باش...
مینسو : چی؟عوضی تو دیگه کی هستیییی؟کمککک..از هوش رفت(از شدت ترس)
ADMIN : #yuna
---------------------
P : p⁴
--------
copy : 🚫
--------------
ادامه فردا..
جانکوک : ن داستانش مفصله فعلا تا اون عوضی نیومده باید سریع بریم
مینسو : کجا بریم؟چرا؟
جانکوک : چرا انقد سوال میپرسی؟عجله کن
مینسو : دستمو محکم گرفت..
مینسو : هی چیکار میکنی؟؟؟
جانکوک : جواب نداد..
(به شهر رسیدیم..)
مینسو : من باید برم خدافظ
جانکوک : میتونم شمارتو داشته باشم؟
مینسو : معلومه که ن شماره منو میخوای چیکار
جانکوک : دست مینسو کشیدو گفت کاری ندارم ولی نمیخوای همه چیزو راجب دیشب بدونی؟
مینسو : حتی نمیخوام بهش فکر کنم حالا هم ولم کن..مگه نشنیدی چی گفتم؟ولم کن
جانکوک : اوکی حداقل تو شمارمو داشته باش..
مینسو : نیازی بهش ندارم..ولی خب اوکی بده
جانکوک : دست مینسو گرفتمو کاغذی که شمارمو توش نوشته بودمو دادم بهش
مینسو : هی حدتو بدون..درضمن مرسی
جانکوک : نگاهی بهش کردم که فک کنم متوجه فکری که توسرم میچرخید شد...
مینسو : خیلی درگیر بودم به خانوادم چی بگم؟مدرسه چی میشه؟یعنی اخراجم میکنن؟نکنه هیونجین ازم متنفر شه؟..انقدر باخودم جنگیدم تا روم شد که زنگ خونمونو بزنم..
مادر مینسو : مینسو اومده مینسو اومدهههه(بلند گفت)
مینسو : تا وارد خونه شدم پدرم به سرعت سمتم اومدو بلافاصله بهم سیلی زد..
پدر مینسو : هی دختر تو کدوم گوری بودی هااا میدونی چقد نگرانت شدم؟
مینسو : هق حتی اگه یه درصد هم برات مهم بودم خیلی بهتر میومدی پیشم..بدون جواب به سوالاتشون رفتم اتاقمو درو قفل کردم..
مینسو : خواستم به جانگ کوک زنگ بزنم که...شماره ناشناسی بهم زنگ زد..
ناشناس : (با صدای خش دارو وحشتناک)تونباید فرار میکردی منتظر نابود شدنو جنازه خودت باش...
مینسو : چی؟عوضی تو دیگه کی هستیییی؟کمککک..از هوش رفت(از شدت ترس)
ADMIN : #yuna
---------------------
P : p⁴
--------
copy : 🚫
--------------
ادامه فردا..
۱۵.۵k
۰۴ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.