وانشات تهیونگ🙂
خب چون درخواستاتون زیاد بود پارت ۱۰ روهم گذاشتم
👘نام وانشات:احساس؟👘
👠پارت:۱۰👠
💄بادیگارد:سلام خانم
ریسا:بله بگو
بادیگارد:راستش ی خبر بد براتون دارم
ریسا:چی؟چی؟ فقط بگو
بادیگارد:الان ک فهمیدیم اون پسر برادر شما نبوده
ریسا:چ...چی؟
وقتی ک مادر شما حامله بوده هنگامی ک بچه رو تو دستگاه گذاشتن دشمنشون مین چان پسر خودشو با پسر اصلی مادرتون عوض کردن
پسر مین چان کشته شده و جای شکرش باقیه
ولی میگن برادر شما قمار باز شده و بر اساس قمار مجبور بوده خودشو بکشه دقیقا دو روز پیش خودشو کشته
ریسا:چ...چی واقن؟
بادیگارد:باید برای مرگ برادر اصلیتون خوشحال باشین چون اون میخواسته پدر مادرشو بفروشه وحتی شمارو
اما پیداتون نکردن و خودشونو کشتن
ریسا:ب پدر مادرم گفتی؟
بادیگارد:بله خبر دادم
ریسا:ممنونم ازت خداحافظ
همه چیو ب تهیونگ گفتم
تهیونگ:واقعا عجیبه
ولی نگران نباش داداشت لیاقت خانواده ب خوبی شمارو نداشته
ریسا:اوهوم درسته
تهیونگ:ب پدر مادرت میگی؟
ریسا:بادیگارد بهش گفته
تهیونگ:خب پس بیا خودتو درگیر نکن و سوال ۱ و ۲ ص ۲ ریاضی روحل کنیم ی کوچولو بخوابیم بعد بریم خرید برای پارتی
تهیونگ:موافقم
لباشو بوسیدم
فاک خب چرا انقدر خوشمزه ای؟
ریسا:اممممم(خجالت کشیده)
شروع کردیم حل کردن سوالا ۱۰ مین بیشتر طول نکشید تهیونگ:خب الان ساعت ۱ هست بیا ناهار بخوریم بعد بخوابیم
ریسا:ناهار کیمچی درست کردم ساعت ۲:۱۵ ناهار حاظر شد تا ۲:۵۰ ناهار خوردیم بعد رفتیم خوابیدیم
گوشیمو گذاشتم رو آلارم ساعت ۴
ساعت ۴ بیدار شدم لباس پوشیدم ارایش کردم همراه با تهیونگ رفتیم پاساژ
ساعت ۴:۳۰ رسیدیم پاساژ
ریسا:ددی
تهیونگ:اوهوم؟
ریسا:میشه بریم این مغازه؟کت و شلوارای قشنگی داره
تهیونگ:باشع بریم...!:)
رفتیم کت و شلوار هارو دیدیم
ریسا:تهیونگییییی این خیلی قشنگه همینو بگیریم(یک کت و شلوار مشکی ک کتش یکم تقریبا بلنده و پیراهن سفید و کراوات)
رفتیم کفش هم خریدیم
بعد رفتیم برا من خرید کنیم ساعت ۵ بود
ی لباس کوتاه دیدم خیلی ناز بود ولی مطمئن بودم تهیونگ اجازه نمیداد چون خیلی باز بود و تا زیر باسن بود فقط.مشکی هم بود ولی خیلی قشنگ بود
ریسا:تهیونگ بیا اینجا
اونو ببین خیلییی قشنگه میشه اونو بخریم
تهیونگ:اصلا بیب فکرشم نکن خیلی بازه
ریسا:*قیافمو کیوت کردم*تویوخداااااا
تهیونگ اومد دم گوشم و گفت:باشه لوس نشو ک شب باید برای ددیت ناله کنی
تهیونگ:پس فهمیدی ب چ شرطی میخریمش؟
ریسا:اوعوم باشیییی
ریسا تو دلش:وای قراره اونو تو خودم حس کنم🙆
تهیونگ:اوه...موفق شدم......
لباسمو خریدیم و رفتیم کفشامم خریدیم ب خودمون اومدیم دیدیم ساعت ۶:۳۰ هست
سریع سوار ماشینش شدیم و رفتیم خونه تا رسیدیم ساعت ۶:۵۰ شد
سریع لباسامو عوض کردم و لباسمو پوشیدم حواسم نبود ک یهو فهمیدم تهیونگ داشته.......
چطور شده؟؟؟
اگر کامنتا ۱۵ تا بشه فردا دوتا پارت میزارم🤗
👘نام وانشات:احساس؟👘
👠پارت:۱۰👠
💄بادیگارد:سلام خانم
ریسا:بله بگو
بادیگارد:راستش ی خبر بد براتون دارم
ریسا:چی؟چی؟ فقط بگو
بادیگارد:الان ک فهمیدیم اون پسر برادر شما نبوده
ریسا:چ...چی؟
وقتی ک مادر شما حامله بوده هنگامی ک بچه رو تو دستگاه گذاشتن دشمنشون مین چان پسر خودشو با پسر اصلی مادرتون عوض کردن
پسر مین چان کشته شده و جای شکرش باقیه
ولی میگن برادر شما قمار باز شده و بر اساس قمار مجبور بوده خودشو بکشه دقیقا دو روز پیش خودشو کشته
ریسا:چ...چی واقن؟
بادیگارد:باید برای مرگ برادر اصلیتون خوشحال باشین چون اون میخواسته پدر مادرشو بفروشه وحتی شمارو
اما پیداتون نکردن و خودشونو کشتن
ریسا:ب پدر مادرم گفتی؟
بادیگارد:بله خبر دادم
ریسا:ممنونم ازت خداحافظ
همه چیو ب تهیونگ گفتم
تهیونگ:واقعا عجیبه
ولی نگران نباش داداشت لیاقت خانواده ب خوبی شمارو نداشته
ریسا:اوهوم درسته
تهیونگ:ب پدر مادرت میگی؟
ریسا:بادیگارد بهش گفته
تهیونگ:خب پس بیا خودتو درگیر نکن و سوال ۱ و ۲ ص ۲ ریاضی روحل کنیم ی کوچولو بخوابیم بعد بریم خرید برای پارتی
تهیونگ:موافقم
لباشو بوسیدم
فاک خب چرا انقدر خوشمزه ای؟
ریسا:اممممم(خجالت کشیده)
شروع کردیم حل کردن سوالا ۱۰ مین بیشتر طول نکشید تهیونگ:خب الان ساعت ۱ هست بیا ناهار بخوریم بعد بخوابیم
ریسا:ناهار کیمچی درست کردم ساعت ۲:۱۵ ناهار حاظر شد تا ۲:۵۰ ناهار خوردیم بعد رفتیم خوابیدیم
گوشیمو گذاشتم رو آلارم ساعت ۴
ساعت ۴ بیدار شدم لباس پوشیدم ارایش کردم همراه با تهیونگ رفتیم پاساژ
ساعت ۴:۳۰ رسیدیم پاساژ
ریسا:ددی
تهیونگ:اوهوم؟
ریسا:میشه بریم این مغازه؟کت و شلوارای قشنگی داره
تهیونگ:باشع بریم...!:)
رفتیم کت و شلوار هارو دیدیم
ریسا:تهیونگییییی این خیلی قشنگه همینو بگیریم(یک کت و شلوار مشکی ک کتش یکم تقریبا بلنده و پیراهن سفید و کراوات)
رفتیم کفش هم خریدیم
بعد رفتیم برا من خرید کنیم ساعت ۵ بود
ی لباس کوتاه دیدم خیلی ناز بود ولی مطمئن بودم تهیونگ اجازه نمیداد چون خیلی باز بود و تا زیر باسن بود فقط.مشکی هم بود ولی خیلی قشنگ بود
ریسا:تهیونگ بیا اینجا
اونو ببین خیلییی قشنگه میشه اونو بخریم
تهیونگ:اصلا بیب فکرشم نکن خیلی بازه
ریسا:*قیافمو کیوت کردم*تویوخداااااا
تهیونگ اومد دم گوشم و گفت:باشه لوس نشو ک شب باید برای ددیت ناله کنی
تهیونگ:پس فهمیدی ب چ شرطی میخریمش؟
ریسا:اوعوم باشیییی
ریسا تو دلش:وای قراره اونو تو خودم حس کنم🙆
تهیونگ:اوه...موفق شدم......
لباسمو خریدیم و رفتیم کفشامم خریدیم ب خودمون اومدیم دیدیم ساعت ۶:۳۰ هست
سریع سوار ماشینش شدیم و رفتیم خونه تا رسیدیم ساعت ۶:۵۰ شد
سریع لباسامو عوض کردم و لباسمو پوشیدم حواسم نبود ک یهو فهمیدم تهیونگ داشته.......
چطور شده؟؟؟
اگر کامنتا ۱۵ تا بشه فردا دوتا پارت میزارم🤗
۱۵.۸k
۰۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.