۲۵p
پ:تو رو خدا کمک...د...دخ د خترم؟فلورا؟
پ:
ولی همچنان انگار نه انگار دیگه داشتم نا امید میشدم که در باز شد
پ:بلخره اوم....
پ:
با کسی که دیدم چشام چهار تا شد
......
پ:چطوری ممنکنه....تهیونگا؟(درخواستتون بود)
ته:بریم..
پ:و وایسا چی
ته:گفتنزود باشششش
پ:
تهیونگ دستمروگرفتو با دو منو برد تو جنگل
.......
ته:دلت برامتنگ شده بود؟
پ:هوم
ته:دروغ؟
پ:....نه
ته:هیییی
ته:میگم...
پ:
تهیونگ داشت میومد جلو و پشت سرش رو میخاروند درسته خیلی جذابه ولی برا مننه
خدایا نکنه....برام ت.جا.و.ز کنه....
دیگه داشت گریممیگرفت که فلورا رو پیش تهیونگ دیدموبرامعلامت ساکت رو در اورد و گفت:
ف:مامان نگران نباش عمو ته ته پدرمنیست
پ:
با اون حرفاش رو اتیشم خاک انداختن وایستادم که اومد روبه روم نشست...
پ:چرا نشستی
ته:بشین اینجا
پ:بله
ته:پرینان...الان ۳ هفتس که ندیدیمت اون حرومخور فراری دادت
و خب ما ۶تایی تو یه خونه دیگه ایم
پ:خ خب
ته:...پرینان
پ:بله
ته:...کی رو دوس داری
پ:
از سوال یهوییش شوکه شدم
با بهت داشتم بهش نگاه میکردمکه سوالشرو تکرار کرد
سپس گفتم:
پ:هیچکی رو
ته:تو هیچوقتنتونستی دروغ بگی
پ:تهیونگا من...
ته:میدونم منو نمیخوای...دیگه باهات کاری ندارم فقط میخوام ببینم کیرو دوست داری
پ:
داشت دروغ میگفت تهیونگ یه نوع نگاهی داره که انسانمیفهمه دروغ مبگه و میخواد فریبت بده
به خاطر همین چیزی نگفتم و گفتم گشنمه
منو برد به یه خانه
واردش شدم
ولی هیچکی نبود
ته:خوش اومدی
پ:ممرسی
ته:برو با اتاقت اشنا شو
پ:بقیه کو؟
ته:چهکاره بقیه داری تو
پ:نکنه
ته:منم گفتم تو همیشه مال منی خوشگلم
پ:...و ولم کن
ته:پوزخند)
پ:نهههههههه
شرط نداریمفردا شب منتظر باشین
پ:
ولی همچنان انگار نه انگار دیگه داشتم نا امید میشدم که در باز شد
پ:بلخره اوم....
پ:
با کسی که دیدم چشام چهار تا شد
......
پ:چطوری ممنکنه....تهیونگا؟(درخواستتون بود)
ته:بریم..
پ:و وایسا چی
ته:گفتنزود باشششش
پ:
تهیونگ دستمروگرفتو با دو منو برد تو جنگل
.......
ته:دلت برامتنگ شده بود؟
پ:هوم
ته:دروغ؟
پ:....نه
ته:هیییی
ته:میگم...
پ:
تهیونگ داشت میومد جلو و پشت سرش رو میخاروند درسته خیلی جذابه ولی برا مننه
خدایا نکنه....برام ت.جا.و.ز کنه....
دیگه داشت گریممیگرفت که فلورا رو پیش تهیونگ دیدموبرامعلامت ساکت رو در اورد و گفت:
ف:مامان نگران نباش عمو ته ته پدرمنیست
پ:
با اون حرفاش رو اتیشم خاک انداختن وایستادم که اومد روبه روم نشست...
پ:چرا نشستی
ته:بشین اینجا
پ:بله
ته:پرینان...الان ۳ هفتس که ندیدیمت اون حرومخور فراری دادت
و خب ما ۶تایی تو یه خونه دیگه ایم
پ:خ خب
ته:...پرینان
پ:بله
ته:...کی رو دوس داری
پ:
از سوال یهوییش شوکه شدم
با بهت داشتم بهش نگاه میکردمکه سوالشرو تکرار کرد
سپس گفتم:
پ:هیچکی رو
ته:تو هیچوقتنتونستی دروغ بگی
پ:تهیونگا من...
ته:میدونم منو نمیخوای...دیگه باهات کاری ندارم فقط میخوام ببینم کیرو دوست داری
پ:
داشت دروغ میگفت تهیونگ یه نوع نگاهی داره که انسانمیفهمه دروغ مبگه و میخواد فریبت بده
به خاطر همین چیزی نگفتم و گفتم گشنمه
منو برد به یه خانه
واردش شدم
ولی هیچکی نبود
ته:خوش اومدی
پ:ممرسی
ته:برو با اتاقت اشنا شو
پ:بقیه کو؟
ته:چهکاره بقیه داری تو
پ:نکنه
ته:منم گفتم تو همیشه مال منی خوشگلم
پ:...و ولم کن
ته:پوزخند)
پ:نهههههههه
شرط نداریمفردا شب منتظر باشین
۳۷.۰k
۰۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.