p23
یهو ات بیهوش شد
ویو ات
بیدار شدم دلم میخواست همه چی خواب میبود ولی نه نبود تو یه اتاق تو بیمارستان بودم بغلمو نگاه کردم ته دستمو گرفته بود و رو صندلی کنار تختم خوابش برده ته بیدار شد
ته: نونا بیدار شدی ات باید حواست به خودت باشه تو تب داشتی واسه همین بیهوش شدی
ته چشماش پر از اشک شد و ات دستشو گذاشت رو صورت ته
ات: اوپا گریه نکن میدونی مامان همیشه حواسش به ما هست مگه نه
ته: درسته راست میگی
ات: حتما الان دخترشو که وقتی کوچیک بود دیده بیا نیم هزار پر لیوان رو ببینیم الان من، تو، بابا، مامان و خواهر کوچولو الان پیش همیم
ته: اره... بورام و لین رو فرستادم برن نخواستم به خاطر ما اذیت بشین
ات: اوهوم بابا کو؟
ته: رفت کارای مامان رو بکنه
... شش ماه بعد
ویو ته
الان همه چی عین قبل شده نخواستم بین این همه اتفاق به ات اعتراف کنم شاید کم کم وقتش باشه فردا جشن سالگرد دانشگاه باید اون لباسی که ات برام خرید رو بپوشم یهو یه اعلامیه از دانشگاه اون که همه باید میرفتیم سالن اجتماعات رفتیم تو سالن ات ردیف وسط نشسته بود رفتم کنارش نشستم
مجری: از همه دانشجو های عزیز ممنون که اومدیم به خواسته شورای دانشگاه میخوایم یه مسابقه زیبایی بین تمام دانشجو ها برگزار کنیم از بین تمام شما یک خانوم و یک اقا انتخاب میشه تا امشب دانشجو ها میرن و به یکی رای میدن فردا نتایج اعلام میشه و همین شب کسایی که با هم تو مراسم سالگرد دانشگاه به عنوان ملکه و پادشاه زیبایی دانشگاه حضور دارن و میرقصن
ته: ات تو خوشگلی شرکت میکنی
ات: نه میخوام ببینم کی انتخاب میشه تو چی پادشاه زیبایی خوبی میشی
ویو ته
من با بورام هماهنگ کردم که ات بویی نبره که من اسم اون و خودمو نوشتم حالا باید امیدوار باشه که با اون انتخاب بشم یونا هم شرکت کردم باید امیدوار باشم که اون انتخاب نشه
ویو ات
بیدار شدم دلم میخواست همه چی خواب میبود ولی نه نبود تو یه اتاق تو بیمارستان بودم بغلمو نگاه کردم ته دستمو گرفته بود و رو صندلی کنار تختم خوابش برده ته بیدار شد
ته: نونا بیدار شدی ات باید حواست به خودت باشه تو تب داشتی واسه همین بیهوش شدی
ته چشماش پر از اشک شد و ات دستشو گذاشت رو صورت ته
ات: اوپا گریه نکن میدونی مامان همیشه حواسش به ما هست مگه نه
ته: درسته راست میگی
ات: حتما الان دخترشو که وقتی کوچیک بود دیده بیا نیم هزار پر لیوان رو ببینیم الان من، تو، بابا، مامان و خواهر کوچولو الان پیش همیم
ته: اره... بورام و لین رو فرستادم برن نخواستم به خاطر ما اذیت بشین
ات: اوهوم بابا کو؟
ته: رفت کارای مامان رو بکنه
... شش ماه بعد
ویو ته
الان همه چی عین قبل شده نخواستم بین این همه اتفاق به ات اعتراف کنم شاید کم کم وقتش باشه فردا جشن سالگرد دانشگاه باید اون لباسی که ات برام خرید رو بپوشم یهو یه اعلامیه از دانشگاه اون که همه باید میرفتیم سالن اجتماعات رفتیم تو سالن ات ردیف وسط نشسته بود رفتم کنارش نشستم
مجری: از همه دانشجو های عزیز ممنون که اومدیم به خواسته شورای دانشگاه میخوایم یه مسابقه زیبایی بین تمام دانشجو ها برگزار کنیم از بین تمام شما یک خانوم و یک اقا انتخاب میشه تا امشب دانشجو ها میرن و به یکی رای میدن فردا نتایج اعلام میشه و همین شب کسایی که با هم تو مراسم سالگرد دانشگاه به عنوان ملکه و پادشاه زیبایی دانشگاه حضور دارن و میرقصن
ته: ات تو خوشگلی شرکت میکنی
ات: نه میخوام ببینم کی انتخاب میشه تو چی پادشاه زیبایی خوبی میشی
ویو ته
من با بورام هماهنگ کردم که ات بویی نبره که من اسم اون و خودمو نوشتم حالا باید امیدوار باشه که با اون انتخاب بشم یونا هم شرکت کردم باید امیدوار باشم که اون انتخاب نشه
۳.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.