فیک کوک
((فصل دوم))
[(ازدواج سیاه و سفید)]
pt7
ویو ا.ت
دیگه همه چیز تموم شده...یا من یا تهیونگ. کنترل اشکام سخت بود و از گوشه ی چشم هام سر میخوردن تهیونگ با چشمایی که ترس داخلشون دیده میشد خیره بهم بود طاقت نداشتم دیگه بسمه دستای لرزونم رو سمت اون بطری بردم و برش داشتم با چشماش دست هام رو دنبال میکرد
ا.ت: ت..تهیونگ من و بچم با...هم قراره از اینجا بریم...نمیخوام تو...
نذاشت ادامه بدم گریه میکرد و با تردید اون رو از دستم گرفت...
ا.ت: تهیونگ نه...
همش رو بدون حرفی خورد سمتش هجوم بردم... روی زمین افتاده بود و نگاهش پر از رضایت بود... تیکه تیکه صحبت میکرد داد میزدم و اسمش رو میگفتم ولی....دیگه فایدش چیه؟
ته: ا...ا.ت هم..همیشه(سرفه خونی) می..میخ..میخواستم...جب..جبران ک..کنم...بب...بب..ببخشید
دستش رو گذاشت روی گونم
ا.ت: نه..نه تهیونگ تو باید بمونی نمیتونی بری
ته: ز..زن...زندگی ک..کن
یکی از دستام رو گذاشتم زیر سرش و با دست آزادم رو گذاشتم روی دستش...نوازش وار دستاش رو روی گونم میکشید
ا.ت: تهیونگ(گریه و اشک)
ته: بیا... زن..زندگ..ی ب..بعد..ی ه..همو ببین..نیم
و بیهوش شد... نه نمیشه...
ا.ت: ته....نه ته بیدار شو...
ا.ت: لطفا...(گریه)
ا.ت: ب..باید چ..چیکا...هق..چیکار کنم
جسمی که دیگه روحی داخلش نبود... منو ببخش تهیونگ... نمیزارم با درد اینجارو ترک کنی...جسمشو بغل کردم و زار میزدم برای کسی که حالا دیگه نبود صدای قدم های محکمی میومد که دارن
ادامش پست بعدیه❤
[(ازدواج سیاه و سفید)]
pt7
ویو ا.ت
دیگه همه چیز تموم شده...یا من یا تهیونگ. کنترل اشکام سخت بود و از گوشه ی چشم هام سر میخوردن تهیونگ با چشمایی که ترس داخلشون دیده میشد خیره بهم بود طاقت نداشتم دیگه بسمه دستای لرزونم رو سمت اون بطری بردم و برش داشتم با چشماش دست هام رو دنبال میکرد
ا.ت: ت..تهیونگ من و بچم با...هم قراره از اینجا بریم...نمیخوام تو...
نذاشت ادامه بدم گریه میکرد و با تردید اون رو از دستم گرفت...
ا.ت: تهیونگ نه...
همش رو بدون حرفی خورد سمتش هجوم بردم... روی زمین افتاده بود و نگاهش پر از رضایت بود... تیکه تیکه صحبت میکرد داد میزدم و اسمش رو میگفتم ولی....دیگه فایدش چیه؟
ته: ا...ا.ت هم..همیشه(سرفه خونی) می..میخ..میخواستم...جب..جبران ک..کنم...بب...بب..ببخشید
دستش رو گذاشت روی گونم
ا.ت: نه..نه تهیونگ تو باید بمونی نمیتونی بری
ته: ز..زن...زندگی ک..کن
یکی از دستام رو گذاشتم زیر سرش و با دست آزادم رو گذاشتم روی دستش...نوازش وار دستاش رو روی گونم میکشید
ا.ت: تهیونگ(گریه و اشک)
ته: بیا... زن..زندگ..ی ب..بعد..ی ه..همو ببین..نیم
و بیهوش شد... نه نمیشه...
ا.ت: ته....نه ته بیدار شو...
ا.ت: لطفا...(گریه)
ا.ت: ب..باید چ..چیکا...هق..چیکار کنم
جسمی که دیگه روحی داخلش نبود... منو ببخش تهیونگ... نمیزارم با درد اینجارو ترک کنی...جسمشو بغل کردم و زار میزدم برای کسی که حالا دیگه نبود صدای قدم های محکمی میومد که دارن
ادامش پست بعدیه❤
۲.۵k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.