فیک تهیونگ 🐻 پارت ۱۵
شب
از زبان ا/ت
تهیونگ هنوز نیومده بود دنبالم
از رفتار و چهرم معلوم بود که نگرانش بودم
میا گفت: ا/ت خوبی ؟
گفتم: خیلی نه نگران تهیونگم گفت که میاد دنبالم
جیسو گفت: همیشه دیر میان اگه ماموریت داشته باشن
میا و جیسو یکمی آرومم کردن
نشستم روی مبل میا بغلم کرد
خوابم برد ...
۲ ساعت بعد
از زبان تهیونگ
رفتم خونه ی میا و نامجون
با صدای بلند سلام کردم و میا یهو اومد گفت: ساکتتتتتتتتتت
گفتم: برای چی ؟
گفت: ا/ت خوابه
رفتم و دیدم روی مبل خوابش برده
خیلی توی خواب قشنگه 🤭
یه لبخند زدم و براید استایل بغلش کردم
از میا خداحافظی کردم
داشتم میرفتم که یهو جیسو رو دیدم
سلام کردیم گفت: کی اومدی ؟
گفتم: چند دقیقه ؛ اومدم دنبال ا/ت
گفت: باشه ؛ میگم اگه مشکلی ندارد میشه من رو بزارید خونه ؟
گفتم: نه مشکلی نداره
جیسو رفت و وسایلش رو برداشت اومد
از نامجون و میا خداحافظی کرد و اومد
سوار ماشین شدیم
داخل راه
از زبان تهیونگ
جیسو گفت: تهیونگ از موقعی که با ا/ت ازدواج کردی خیلی رفتارت عوض شده ؛ مهربون شدی
گفتم: خب آره ؛ ا/ت خیلی خوشحال و سر به هوا هست واقعا یه کاری کرده که خودم رو نمیشناسم
جیسو رو رسوندم
داخل راه برگشت به خونه بودیم که ا/ت بلند شد
از زبان ا/ت
چشمام رو باز کردم
داخل ماشین تهیونگ بودم
تهیونگ گفت: چه عجب بیدار شدی
گفتم: تو کی اومدی دنبال من ؟؟
گفت: حدود ۴۰ دقیقه پیش ؛ جیسو رو گذاشتم و الان هم داریم میریم خونه
گفتم: آها
گفت: بابت اینکه مجبور شدیم زود از مسافرت برگردیم معذرت میخوام
گفتم: نه اشکالی نداره
گفت: ولی برای جبرانش آخر هفته با بقیه میریم دریا ؛ یه ویلا اونجا دارم
گفتم: جدااااااااا ؛ خیلی خیلی ممنونم
۳۰ دقیقه بعد
از زبان ادمین
تهیونگ و ا/ت رسیدن خونه
ا/ت خواست بره داخل اتاقش
که تهیونگ گفت: کجا ؟؟
از زبان ا/ت
برگشتم و گفتم: دارم میرم داخل اتاقم دیگه
گفت: وسایلات داخل اتاق منه
گفتم: یعنی چی ؟؟؟
گفت: یعنی اینکه اتاقمون باهم یکی هست
رفتم داخل اتاق تهیونگ
خواستم لباسم رو عوض کنم
گفتم: برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
گفت: من که تورو ل...خ...ت دیدم
گفتم: بروووووووو بیروننننننن
گفت: نمیرم
گفتم: حداقل اون طرف رو نگاه کن
روش رو اون طرف کرد
لباسم رو عوض کردم
گفتم : میتونی برگردی
برگشت و اومد کمرم رو گرفت
آروم نزدیکم شد و لبم رو بوسید
منم هیچ حرفی همکاری کردم
ازم جدا شد و گفت: خب دیگه بریم غذا بخوریم دارم میمیرم از گشنگی
خندیدم و گفتم: شکمو
رفتیم پایین و غذا خوردیم
...
شرایط
لایک ۷ ✓
کامنت ۲۲ ✓
ببینم چه میکنید ✨🐰
از زبان ا/ت
تهیونگ هنوز نیومده بود دنبالم
از رفتار و چهرم معلوم بود که نگرانش بودم
میا گفت: ا/ت خوبی ؟
گفتم: خیلی نه نگران تهیونگم گفت که میاد دنبالم
جیسو گفت: همیشه دیر میان اگه ماموریت داشته باشن
میا و جیسو یکمی آرومم کردن
نشستم روی مبل میا بغلم کرد
خوابم برد ...
۲ ساعت بعد
از زبان تهیونگ
رفتم خونه ی میا و نامجون
با صدای بلند سلام کردم و میا یهو اومد گفت: ساکتتتتتتتتتت
گفتم: برای چی ؟
گفت: ا/ت خوابه
رفتم و دیدم روی مبل خوابش برده
خیلی توی خواب قشنگه 🤭
یه لبخند زدم و براید استایل بغلش کردم
از میا خداحافظی کردم
داشتم میرفتم که یهو جیسو رو دیدم
سلام کردیم گفت: کی اومدی ؟
گفتم: چند دقیقه ؛ اومدم دنبال ا/ت
گفت: باشه ؛ میگم اگه مشکلی ندارد میشه من رو بزارید خونه ؟
گفتم: نه مشکلی نداره
جیسو رفت و وسایلش رو برداشت اومد
از نامجون و میا خداحافظی کرد و اومد
سوار ماشین شدیم
داخل راه
از زبان تهیونگ
جیسو گفت: تهیونگ از موقعی که با ا/ت ازدواج کردی خیلی رفتارت عوض شده ؛ مهربون شدی
گفتم: خب آره ؛ ا/ت خیلی خوشحال و سر به هوا هست واقعا یه کاری کرده که خودم رو نمیشناسم
جیسو رو رسوندم
داخل راه برگشت به خونه بودیم که ا/ت بلند شد
از زبان ا/ت
چشمام رو باز کردم
داخل ماشین تهیونگ بودم
تهیونگ گفت: چه عجب بیدار شدی
گفتم: تو کی اومدی دنبال من ؟؟
گفت: حدود ۴۰ دقیقه پیش ؛ جیسو رو گذاشتم و الان هم داریم میریم خونه
گفتم: آها
گفت: بابت اینکه مجبور شدیم زود از مسافرت برگردیم معذرت میخوام
گفتم: نه اشکالی نداره
گفت: ولی برای جبرانش آخر هفته با بقیه میریم دریا ؛ یه ویلا اونجا دارم
گفتم: جدااااااااا ؛ خیلی خیلی ممنونم
۳۰ دقیقه بعد
از زبان ادمین
تهیونگ و ا/ت رسیدن خونه
ا/ت خواست بره داخل اتاقش
که تهیونگ گفت: کجا ؟؟
از زبان ا/ت
برگشتم و گفتم: دارم میرم داخل اتاقم دیگه
گفت: وسایلات داخل اتاق منه
گفتم: یعنی چی ؟؟؟
گفت: یعنی اینکه اتاقمون باهم یکی هست
رفتم داخل اتاق تهیونگ
خواستم لباسم رو عوض کنم
گفتم: برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
گفت: من که تورو ل...خ...ت دیدم
گفتم: بروووووووو بیروننننننن
گفت: نمیرم
گفتم: حداقل اون طرف رو نگاه کن
روش رو اون طرف کرد
لباسم رو عوض کردم
گفتم : میتونی برگردی
برگشت و اومد کمرم رو گرفت
آروم نزدیکم شد و لبم رو بوسید
منم هیچ حرفی همکاری کردم
ازم جدا شد و گفت: خب دیگه بریم غذا بخوریم دارم میمیرم از گشنگی
خندیدم و گفتم: شکمو
رفتیم پایین و غذا خوردیم
...
شرایط
لایک ۷ ✓
کامنت ۲۲ ✓
ببینم چه میکنید ✨🐰
۱۴.۶k
۲۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.