Life..
وقتی انزوای درونیم به نهایت ممکن میرسه و چارهای جز دوری از مردم برام نمیذاره، وجودیت و تعلق برام رنگ دیگهای میگیره. باید هر روز خودم رو توی آیینه ببینم، باید لاکهای روشنتری به ناخنام بزنم و انگشتام رو روی سیمهای یوکللیم بفشارم تا درد رو بچشم و بفهمم که هنوز زندهام. باید به دورترین و مرتفعترین نقطهی ممکن برم، جایی که بتونم چراغهای تمام شهر رو ببینم و رنگهای زرد و قرمزشو از نظر بگذرونم. اون زمانه که میفهمم اینجا آخر دنیا نیست و من هم آخرین آدم این شهر نیستم.
۱.۴k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.